جدول جو
جدول جو

معنی وثاب - جستجوی لغت در جدول جو

وثاب
(وَثْ ثا)
صیغۀ مبالغه است از وثوب. بسیار برجهنده. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
- ابووثاب، کنیه است عقاب و باز شکاری را زیرا که سخت پرواز میکند. رازی گوید ابووثاب آهوست که بسیار جست و خیز دارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وهاب
تصویر وهاب
(پسرانه)
بسیار بخشنده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وراب
تصویر وراب
انحراف، پیچیدگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وثوب
تصویر وثوب
جستن، جهیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثواب
تصویر ثواب
جامه فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وهاب
تصویر وهاب
از نام های باری تعالی، بسیار بخشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وثاق
تصویر وثاق
اتاق، خانه، برای مثال دوش سرمست آمدم به وثاق / با حریفی همه وفا و وفاق (انوری - ۲۶۹)، خیمه، سراپرده، مسکن، منزل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثاب
تصویر مثاب
پاداش گرفته، اجر و پاداش یافته، پاداش داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثواب
تصویر ثواب
پاداش کار خوب و پسندیده در جهان آخرت، کنایه از کار خوب و پسندیده
فرهنگ فارسی عمید
(کِ)
تیر و جز آن. یقال مارمی بکثاب، ای شی ٔ سهم او غیره. (منتهی الارب). چیز. (از اقرب الموارد). هر چیز که بیندازند از قبیل تیر وسنگ و جز آن. یقال: مارمی بکثاب، ای شی ٔ سهم و غیره، نینداخت چیزی نه تیر و نه جز آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ثَوْ وا)
جامه فروش، بزاز. ثیابی، جامه دار. صاحب جامه
لغت نامه دهخدا
(ثَ وْ وا)
نام مردی که او را به اطاعت مثل زنند: اطوع من ثواب. گویند او بسفری یا جنگی رفت و مفقودالخبر گردید و زن وی نذر کرد که اگر بازآیدمهار در بینی او کرده کشان تا مکه برد و او چون بازآمد و نذر زن بدانست هم بدان صورت بزیارت خانه شد
مردی صاحب تدبیر و شجاعت وزیر حضرت داود قاتل شلوم بن داود که به دست سلیمان بقتل رسید. (حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 43)
ابن حزابه. نام او در کتب آمده است. (منتهی الارب). و همچنین نام پسرش قتیبه. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
هر عملی که از بندگان ایزدتعالی سر زندکه در ازاء آن بنده استحقاق بخشایش و آمرزش الهی رادریابد... آنرا ثواب نامند و برخی گفته اند ثواب بخشیدن است آنچه را ملایم طبع آدمی باشد. (تعریفات سید جرجانی). مقابل عقاب. کرفه. مزد طاعت، عوض. اجر. جزاء. جزاء خیر در آخرت. (غیاث اللغه). حسنه. پاداش: غزوی نیکو برود بر ایشان امسال وثواب آن خداوند را باشد. (تاریخ بیهقی). ثمرۀ این اعتراف و رضا آن است که احاطه کند زیادتی فضل خدا راو دریابد مرتبۀ بلند ثواب را. (تاریخ بیهقی). و چنان دید امیرالمؤمنین... که بگرداند خاطر خود را از جزع بر این مصیبت ها بسوی باز یافت اجر و ثواب. (تاریخ بیهقی). در حالتی که خواهان است چیزی را که نزد اوست از ثواب. (تاریخ بیهقی). مردم را که ایزد... این دو نعمت عطا داده است لاجرم از بهایم جداست و به ثواب و عقاب میرسد. (تاریخ بیهقی). و حشر و قیامت خواهد بود و سؤال و جواب و ثواب و عقاب. (تاریخ بیهقی).
از تو بکشم عقاب دنیا
از بهر ثواب آن جهانی.
ناصرخسرو.
آنکه بی خدمتی ثواب دهیش
بایدش دید بی گناه عقاب.
مسعودسعد.
بر تو فرخنده باد ماه صیام
خلد بادت ز کردگار ثواب.
مسعودسعد.
مگر که خدمت تو طاعت خدای شده ست
که هست بسته در او خلق را ثواب و عقاب.
مسعودسعد.
و همت بر اکتساب ثواب آخرت مقصور گردان. (کلیله و دمنه). و در کتب طب آورده اند که فاضلترین اطباء آنست که بر علاج از جهت ثواب آخرت مواظبت نماید. (کلیله و دمنه). در معنی بعث و قیامت و ثواب و عقاب بر سبیل افترا چیزی نگفتم. (کلیله و دمنه ص 51). و ثواب و ثناء آن ایام میمون ملک را مدخر شود. (کلیله و دمنه). و ثواب آن روزگار همایون اعلی را مدخر گردانیده گشت. (کلیله و دمنه). آنگاه نفس خویش را میان چهار کار مخیر گردانیدم: وفور مال و ذکر سایر و لذات حال و ثواب باقی. (کلیله و دمنه). و آنکه سعی برای مصالح دنیا مصروف داردزندگانی بر وی وبال باشد و از ثواب آخرت بازماند. (کلیله و دمنه). آن که طالبند (دنیا جویان) فراخی معیشت و رفعت منزلت و رسیدن بثواب آخرت. (کلیله و دمنه). اگر کسی... از مال حلال صدقه دهد چندان ثواب نیابد که یکساعت از روز برای حفظ مال... در جهاد باشد. (کلیله و دمنه). غایت نادانی است... چشم داشتن بثواب آخرت به ریا در عبادت. (کلیله و دمنه).
ثوابت باشد ای دارای خرمن
اگر رحمی کنی بر خوشه چینی.
حافظ.
، احسان:
مفرمای انتظارم بیشتر زین
کرم کن یا جوابی یا ثوابی.
ابن یمین.
ثواب راه ب خانه صاحب خودمی برد.
، در بیت ذیل مسعود اگر تحریفی نشده باشد ثواب بمعنی غیر معمول آمده است:
در رضا و ثواب ایزد کوش
گرچه صعب است مرگ فرزندان.
ج، مثوبه، ثواب خواستن، استثابه، ثواب دادن. اجر دادن. تثویب، انگبین. شهد. عسل، منج انگبین. نحل. زنبور عسل. مگس انگبین
لغت نامه دهخدا
(کُثْ ثا / کَثْ ثا)
تیر بی پیکان و بی پر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تیرسرگرد بی پر که کودکان بدان تیراندازی کنند. (ناظم الاطباء). کتّاب. رجوع به کتّاب در همین معنی شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
بسیار. (منتهی الارب). کثیر. (از اقرب الموارد). هر چیز بسیار فراهم آمده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
موضعی است به نجد. (منتهی الارب) (آنندراج) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جای بازگشتن مردم بعد از آنکه رفته باشند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جای باز آمدن. (غیاث) (آنندراج) ، جای گرد آمدن مردم پس از پراکنده گشتن. (از اقرب الموارد). جای انبوه آدمیان. (غیاث) (آنندراج) ، مثاب البئر، جای آب گرفتن از چاه و ایستادنگاه ساقی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جای ایستادن ساقی از چاه یا وسط آن. (از اقرب الموارد) ، جای گرد آمدن آب در چاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جای انبوه آب. (غیاث) (آنندراج) ، میانۀ چاه که آب نخست در وی گرد آید. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ مِ)
شهری است در ماوراء بلاد ختّل متعلق به ترک. مشک را از آنجا آورند. معادن نقرۀ مهمی دارد. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(وِ)
شکنبه ها و روده ها، واحد ندارد، دسته های راویه و گوشه های آن، روده هایی که در آنهاشیر میریزند تا فوراً منجمد گردد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَجْ جا)
ترسو. جبان. (اقرب الموارد). سخت گول بددل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، قلب وجاب، کثیرالخفوق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جزا و پاداش و ثواب داده شده. (غیاث) (آنندراج). پاداش داده شده و مأجور و جزای نیک داده شده. (ناظم الاطباء). اجر یافته. پاداش یافته. به پاداش رسیده.
- عنداﷲ مثاب شدن، جزای نیک از خداوند عالم جل شأنه دریافت کردن. (ناظم الاطباء).
- مثاب بودن، به ثواب و پاداش نیک رسیدن. (ناظم الاطباء).
- مثاب گشتن، اجرت بردن. پاداش یافتن:
مرا چو بی گنهی آسمان مخاطب کرد
نکرده طاعت، گشتم ز خامۀ تو مثاب.
عثمان مختاری.
بر بد و نیک از تو در همه سال
خلق عالم معقب اند و مثاب.
مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 38)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
وثب. وثبان. وثوب. وثاب. برجستن. (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج). جهیدن و برخاستن و ایستادن. (اقرب الموارد) ، نشستن، در لغت حمیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به وثب و وثاب شود
لغت نامه دهخدا
(وَثْ ثا بَ)
سریعه: فرس وثابه. (اقرب الموارد) ، زن بسیار برجهنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ بَ)
حمله و یورش. هجوم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وهاب
تصویر وهاب
بخشنده از فروزگان خدا نیک بخشنده بسیار بخشنده: (تویی وهاب مال و جز تو واهب تویی فعال جود و جز تو فاعل) (منوچهری)، صفتی است ازصفات خدای تعالی: (داری هبت از ایزد وهاب سه نعمت عیش هنی و طبع سخنی و کف واهب) (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وراب
تصویر وراب
پارسی تازی گشته وریب اریب کجی خمیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثاق
تصویر وثاق
بند و قید، گرفتاری خانه، حجره و سرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثوب
تصویر وثوب
جستن و جهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
پاداش پاداش داده جای باز آمدن، جای ایستادن پاداش داده شده جزا داده، ثواب اخروی داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثواب
تصویر ثواب
مزد، پاداش، جزاء کار خوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثاق
تصویر وثاق
((وِ یا وُ))
خانه، اطاق، حرم سرا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وثوب
تصویر وثوب
((وُ))
جستن، جهیدن، برجستن، جست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثاب
تصویر مثاب
((مُ))
پاداش داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثواب
تصویر ثواب
((ثَ))
مزد، پاداش، احسان، کردن و کباب شدن عمل نیک شخص با سوءظن و عکس العمل ناخوشایند مواجه شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وهاب
تصویر وهاب
((وَ هّ))
بخشنده، یکی از نام های خدای تعالی
فرهنگ فارسی معین