لبۀ تیز هر ابزار باریک و دراز که از آهن یا پولاد درست کنند، دیوار یک لایی نازک که به قطر یک وجه باریک تر آجر ساخته شود، واحد شمارش هر ابزار باریک و دراز که از آهن یا پولاد درست کنند، شعاع، تابش مثلاً تیغۀ آفتاب، دیوارۀ باریک سر کوه، هر چیز تیغ مانند
لبۀ تیز هر ابزار باریک و دراز که از آهن یا پولاد درست کنند، دیوار یک لایی نازک که به قطر یک وجهِ باریک ترِ آجر ساخته شود، واحد شمارش هر ابزار باریک و دراز که از آهن یا پولاد درست کنند، شعاع، تابش مثلاً تیغۀ آفتاب، دیوارۀ باریک سر کوه، هر چیز تیغ مانند
از ’تیغ’ + ’ه’ (پسوند نسبت و مانندگی) پهلوی ’ته خک’... هر چیز که مانند تیغ باشد. ساقۀ شمشیر و کارد و جز آن. (حاشیۀ برهان چ معین). ساقه و برگۀ شمشیر و کارد و جز آن و هر چیز که مانند تیغ باشد. (ناظم الاطباء). قسمت آهنین کارد و شمشیر و امثال آن مقابل دسته. قسمت برندۀ کارد و شمشیر و قمه و جز آن. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) ، دیواری که از خشت خام یا آجر سازند و آنها را از پهنا پهلوی هم قرار داده محکم کنند. (ناظم الاطباء). دیواری که ستبری آن ستبری یک خشت است. دیواری که از یک خشت پخته یا خام کرده باشند با خشتهای عمودی نهاده، یعنی قطر دیوار همان قطر خشت باشد. دیواری که قطر آن تنگ ترین بعد خشت یا آجر و امثال آن باشد. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا)
از ’تیغ’ + ’ه’ (پسوند نسبت و مانندگی) پهلوی ’ته خک’... هر چیز که مانند تیغ باشد. ساقۀ شمشیر و کارد و جز آن. (حاشیۀ برهان چ معین). ساقه و برگۀ شمشیر و کارد و جز آن و هر چیز که مانند تیغ باشد. (ناظم الاطباء). قسمت آهنین کارد و شمشیر و امثال آن مقابل دسته. قسمت برندۀ کارد و شمشیر و قمه و جز آن. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) ، دیواری که از خشت خام یا آجر سازند و آنها را از پهنا پهلوی هم قرار داده محکم کنند. (ناظم الاطباء). دیواری که ستبری آن ستبری یک خشت است. دیواری که از یک خشت پخته یا خام کرده باشند با خشتهای عمودی نهاده، یعنی قطر دیوار همان قطر خشت باشد. دیواری که قطر آن تنگ ترین بعد خشت یا آجر و امثال آن باشد. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا)
رسم است سپاهیان ولایت را (یعنی ایران را) که به هر دو دست تیغ را گرفته و بگردانند چنانکه سپه بازی که در دکن کنند. (آنندراج). - دوتیغه بازی کردن، بازیی است سپاهیان را که در هر دو دست تیغ را گرفته می گردانند: زآن تیغ زمین به سرفرازی تا چرخ کند دوتیغه بازی. تأثیر (از آنندراج). ، و به مجاز، دو کار کردن عموماً و شیدبازی و امردبازی خصوصاً و این از بعض ثقات به تحقیق پیوسته. (آنندراج) ، با طرفین سازش کردن. (آنندراج). دودوزه بازی کردن
رسم است سپاهیان ولایت را (یعنی ایران را) که به هر دو دست تیغ را گرفته و بگردانند چنانکه سپه بازی که در دکن کنند. (آنندراج). - دوتیغه بازی کردن، بازیی است سپاهیان را که در هر دو دست تیغ را گرفته می گردانند: زآن تیغ زمین به سرفرازی تا چرخ کند دوتیغه بازی. تأثیر (از آنندراج). ، و به مجاز، دو کار کردن عموماً و شیدبازی و امردبازی خصوصاً و این از بعض ثقات به تحقیق پیوسته. (آنندراج) ، با طرفین سازش کردن. (آنندراج). دودوزه بازی کردن
آنکه با دو تیغ بازی کند و این رسمی است سپاهیان هند را. (آنندراج) : به سینۀ صف اعدا که خیل مورانند دوتیغه باز چو نوک زبان مار افتاد. طالب آملی (از آنندراج). - دوتیغه باز بهادری، دو تیغه بازی. به دو دست تیغ زدن. (از آنندراج). - زخم دوتیغه باز، نهایت تازه. (آنندراج) : ای صبح آه سرد تو از انتظار کیست زخم دوتیغه باز تو از ذوالفقار کیست. صائب (از آنندراج)
آنکه با دو تیغ بازی کند و این رسمی است سپاهیان هند را. (آنندراج) : به سینۀ صف اعدا که خیل مورانند دوتیغه باز چو نوک زبان مار افتاد. طالب آملی (از آنندراج). - دوتیغه باز بهادری، دو تیغه بازی. به دو دست تیغ زدن. (از آنندراج). - زخم دوتیغه باز، نهایت تازه. (آنندراج) : ای صبح آه سرد تو از انتظار کیست زخم دوتیغه باز تو از ذوالفقار کیست. صائب (از آنندراج)
وتیره در فارسی روش، گونه، سستکاری، آک، باز داشت، درنگ طریقه راه روش وضع: (چهار پنج روز بدین و تیره گذشت) توضیح و تیره از حیث لفظ و معنی مانند (طریقه) است (اقرب الموارد) ولی بعضی آنرا (و تیره) بر وزن (زبیده) (بضم اول) خوانند
وتیره در فارسی روش، گونه، سستکاری، آک، باز داشت، درنگ طریقه راه روش وضع: (چهار پنج روز بدین و تیره گذشت) توضیح و تیره از حیث لفظ و معنی مانند (طریقه) است (اقرب الموارد) ولی بعضی آنرا (و تیره) بر وزن (زبیده) (بضم اول) خوانند