جدول جو
جدول جو

معنی وبیل - جستجوی لغت در جدول جو

وبیل
ویژگی کار سخت و دشوار، سخت، وخیم، دشوار
تصویری از وبیل
تصویر وبیل
فرهنگ فارسی عمید
وبیل
(وَ)
گران، ناگوار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء) ناگوارنده. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی) : و مخالفان از خوف بأس و سطوت او شراب وبیل چشیده. (جهانگشای جوینی) ، سخت. گویند: ضرب وبیل و عذاب وبیل. (ناظم الاطباء). کار سخت و دشوار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). شدید. (منتهی الارب) : فاخذناه اخذاً وبیلاً. (قرآن 16/73) ، بند هیزم. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). پشتۀ هیزم. (مهذب الاسماء) ، عصای سطبر. (منتهی الارب). عصای بزرگ. (مهذب الاسماء). عصای سطبر و کلفت. (ناظم الاطباء) ، شاخ نرم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کوتنگ گازر که بعد شستن بدان کوبد و جلا دهد. (منتهی الارب). کدین گازر. (مهذب الاسماء). کدنگ گازر. (ناظم الاطباء) ، چراگاه ناگوارنده. (منتهی الارب) ، چوب کوتاه از دو چوبی که ترسایان گاه نماز بر هم زنند و چوب بلند آن ناقوس است. (المنجد) (منتهی الارب). چوبی که بر ناقوس زنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
وبیل
کدین گازر کدنگ، پشته هیزم، خوراک سنگین، سخت دشوار، دستوار کلفت دشوار سخت وخیم
فرهنگ لغت هوشیار
وبیل
((وَ))
سخت، وخیم، کار دشوار
تصویری از وبیل
تصویر وبیل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبیل
تصویر سبیل
طریق، راه، راه آشکار، هر چیزی که در راه خدا در دسترش همگان بگذارند و همه از آن بهره ببرد، وقف، مباح و روا، برای مثال ای رخت چون خلد و لعلت سلسبیل / سلسبیلت کرده جان و دل سبیل (حافظ - ۱۰۱۹)، رایگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وکیل
تصویر وکیل
کسی که به او اعتماد کنند و کاری را به او بسپارند، کسی که از طرف کس دیگر برای انجام دادن کاری تعیین شود، گماشته، نماینده، در علوم سیاسی نماینده ای که از طرف یک حزب یا جمعی از مردم برای اجرای امری انتخاب می شود
وکیل عمومی: دادیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبیل
تصویر زبیل
زباله، خار و خاشاک و خاک روبه، چیزهای دورریختنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبیل
تصویر قبیل
جماعت، گروه، ضامن، کفیل، پذرفتار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبیل
تصویر سبیل
موهای پشت لب مرد، سبلت، بروت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبیل
تصویر نبیل
نجیب و شریف، دانا و هوشیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وبال
تصویر وبال
سختی، عذاب، سوء عاقبت، وخامت امر، مقابل خانه، نتیجۀ نحس آمیز وقوع ستاره در برجی
فرهنگ فارسی عمید
نام پسرزادۀ هابیل، (مجمل التواریخ و القصص ص 89)
لغت نامه دهخدا
یا روبین، نام پسر بزرگ یعقوب است از ’لیا’ دختر بزرگتر لیان که خال یعقوب بود، در مجمل التواریخ و القصص آمده: روبیل و شمعون و یهودا و لاوی و ریالون و لسحر از لیا زادند - انتهی، و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 (فهرست) و ’روبین’ شود
لغت نامه دهخدا
موضعی است در حوالی شوشتر، و گویند قبر روبیل مهین فرزند یعقوب است و بغایت بعید مینماید، (از لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
(وَ لَ)
پشتوارۀ هیزم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، عصای سطبر. (منتهی الارب) (آنندراج). عصای ستبر کلفت. (ناظم الاطباء) ، زمین ناگوارچراگاه. ج، وبل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کشیش پیشوای ترسایان زنگبان گیاهی که ریشه اش شبیه شلغم است و برگش شبیه اسپست و تخمش شبیه زردک و در کنار دریا روید
فرهنگ لغت هوشیار
کارگزار، نماینده، استاد سرای، جانشین، کار راه انداز، آنکه کاری بوی واگذار شده، مباشر، ناظر سرای، استادالدار: (و دختر خویش بدان آیین بمرزبان شاه داد و به جمهور - که وکیل او بود - داد)، نایب جانشین خلیفه قایم مقام، (صفویه) بالاترین مقام حکومت را وکیل نامیدند، کسی که بموجب عقدی از طرف شخص دیگری برای انجام امری تعیین شده است آنکه طبق عقد یا قرار دادی برای انجام امری از طرف شخص رشید دیگر نایب شده بدون آنکه اختیار انجام آن امر از منوب عنه ساقط شده باشد، یا وکیل تسخیری. وکیلی که برای انجام وکالت انتخابی مامور شود. یا وکیل در توکیل. آنکه علاوه بر وکالت در انجام امری اختیار دارد که بفرد دیگری وکالت دهد تامور وکالت را انجام دهد. یا وکیل عمومی معاون قضایی دادستان دادیار قضایی دادیاری که واجد شرایط قضا است و بجای دادستان در دادگاهها وظایف او را انجام می دهد. یا وکیل قاضی. کسی که از طرف قاضی مامور اجرای امور بود: (وکیل قاضیم اند گذر کمین کر دست بکف قباله دعوی چو مار شیدایی) (حافظ) یاوکیل مدافع. وکیل دعاوی وکیل دادگستری آنکه دفاع از دعاوی حقوقی یا جزائی را از طرف یکی از اصحاب دعوا در دادگاهها بعهده می گیرد، نماینده مجلس شوری، درجه داری که رتبه وی بالاتر از سر جوخه (سرجوقه) و پایین تر از استوار (نایب) است و آن خود دارای مراتب ذیل است: یا وکیل چپ. گروهبان سوم. یا وکیل راست. گروهبانه دوم. یا وکیل باشی. گروهبان یکم. یا وکیل خرج. کسی که مخارج خانه ای بعهده وی سپرده شده: (بادی که وکیل خرج خاک است فراش گریوه مغاک است) (گنجینه گنجوی)، مهماندار، خداوند خانه. یا وکیل در. (دربار) نماینده ای بوده است که امرا و حکام اطراف در درگاه پادشاه مقیم می داشته اند که کارهای مربوط بایشان را انجام دهد و مراقب مصالح کار باشد: (از مسعدی شنودم وکیل در که خوارزمشاه سخت نومید گشت و بدست و پای بمرد) یا وکیل دریا. مرغی است افسانه ای که آنرا طیطوهم گویند (هر چند طیطو بدو نوع موجود اطلاق شده)، سیمرغ دریا در کلیله (وکیل دریا) آمده و در همان داستان از او به (سیمرغ) تعبیر آمده. در کلیله عربی ابن المقفع مصحح مرصفی (وکیل البحر) ودرچاپ اب لویس ص (الموکل بالبحر) (دوجا) آمده. در چا. مرصفی ص راجع به وکیل البحر در حاشیه آمه: (وکیل البحر و فی بعض النسخ الموکل بالبحر یوخذ من سیاق المثل انه حیوان بحری اوخرافی لا وجودله) وکیل هم درین ترکیب بمعنی (موکل) و مظهر و سمبول است. رودکی هم در کلیله و دمنه منظوم گفته: (پادشا سیمرغ دریا را ببرد خانه (خایه خ) و بچه بدان تیتو سپرد) (لفا) سیمرغ معروف هم در روایات زردشتی در میان دریا جای دارد. در (رشن یشت) آمده: (و اگر هم تو ای رشن پاک، در بالای درخت سئنه (سیمرغ) باشی در میان دریای فرا خکرت (آن درختی که) داروهای نیک در بر دارد و دارای اروهای درست و درمان بخش است. (درختی که) (همه را درمان بخش) نام دارد و در آن تخمهای همه گیاهان نهاده شده ما ترابیاری میخوانیم) دریای فرا خکرت را برخی دریای خزر و بعضی دریای عمان دانسته اند. در فرهنگهای پارسی و اشعار قدما (سیرنگ) بمعنی سیمرغ آمده. بیت ذییل از فردوسی در دست است: (از آنگا یگه باز گشتن نمود که نزدیک دریای سیرنگ بود) (دریای سیرنگ) ممکن است بدو معنی گرفته شود: دریایی که سیمرغ در آن میزیست، دریای موسوم به (سیرنگ) بهرحال در این بیت تاثیر روایت کهن سال اوستا (مبنی برزیستن سیمرغ در دریا) هویداست. یا وکیل دیوان اعلی. ممکن است این وکیل دیوان اعلی غیر از وکیل نفس نفیس یا وکیل الدوله و دستیار وزیر اعظم بوده است و در مواقع بلا تصدی ماندن مقام عظمی با غیبت وی امور را اداره میکرده) یا وکیل سلطنت. نایب السلطنه و صدر اعظم. (صفویه)، یا وکیل شهبندر. (اصطلاح وزارت امور خارجه عثمانی و ایران در عهد قاجاریه خاص ماموران عثمانی) قایم مقام شهبندر: (یمینی افندی وکیل شهبندر در خوی حسین آقا وکیل شهبندر در ساوجبلاغ) یا وکیل مطلق. وکیلی که دارای اختیارات تام است. یا وکیل وزیراعظم. کسی که در غیاب وزیر اعظم (صدراعظم) امور را اداره میکرد (صفویه) (قائم مقام عهد قاجاریه)، یا وکیل همایونی. وظیفه او عبارت بود از اداره امور مالی ادای و از حیث مرتبت در پایه عالیتر از امرا دیگر قرار داشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وایل
تصویر وایل
شیون افسوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وبال
تصویر وبال
سختی، عذاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وبیء
تصویر وبیء
وبی در فارسی ریتاکخیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبیل
تصویر نبیل
تیز خاطر، هوشیار، صاحب ذکاوت، دانا و شریف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبیل
تصویر مبیل
فرانسوی مبایل درانگلیسی جنبان، روان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبیل
تصویر قبیل
ظاهر و آشکارا، رویاروی، کارگذار و بمعنای جماعت و گروه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موبیل
تصویر موبیل
فرانسوی جنباننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبیل
تصویر سبیل
راه و روش طریق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبیل
تصویر زبیل
سرگین، انبان، خنور، کدوی کاواک که زنان در آن پنبه نهند زنبیل سبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبیل
تصویر زبیل
((زَ یا زِ))
زنبیل، سبد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبیل
تصویر سبیل
((س))
موی پشت لب
سبیل کسی را چرب کردن: کنایه از به او رشوه دادن
سبیل کسی را دود کردن: کنایه از او را تنبیه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبیل
تصویر سبیل
((سَ))
راه، روش، فی الله، آن چه در راه خدا گذاشته اند و هر کس می تواند از آن بهره برد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبیل
تصویر قبیل
((قَ))
جماعت، گروه، گونه، نوع، مثل، از این قبیل کتاب ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبیل
تصویر نبیل
((نَ))
هوشیار و گرامی، نجیب، شریف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وبال
تصویر وبال
((وَ))
سختی، عذاب، بدی سرانجام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وکیل
تصویر وکیل
((وَ))
مباشر، کارگزار، کسی که شخص انجام کارهای خود را به او واگذار می کند، نماینده مجلس که از طرف مردم انتخاب شود، جمع وکلاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وکیل
تصویر وکیل
جانشین، نماینده
فرهنگ واژه فارسی سره
مدافع، وکیل، وکیل دادگستری، مشاور حقوقی
دیکشنری اردو به فارسی