جدول جو
جدول جو

معنی وبلی - جستجوی لغت در جدول جو

وبلی(وَ بَ لا)
گوسفند و شتر ماده که شیر بسیار فرودآرد بعد سخت دوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شبلی
تصویر شبلی
(پسرانه)
نام عارف معروف قرن سوم و چهارم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از والی
تصویر والی
(پسرانه)
حاکم، پادشاه، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از والی
تصویر والی
استاندار، فرمانروا، حاکم، صاحب امر و اختیار، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جبلی
تصویر جبلی
طبیعی، فطری، ذاتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جبلی
تصویر جبلی
کوهی، کوهستانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حبلی
تصویر حبلی
آبستن، باردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وبیل
تصویر وبیل
ویژگی کار سخت و دشوار، سخت، وخیم، دشوار
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان آقابای بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس که در 14 هزارگزی جنوب گنبد و 2 هزارگزی باختر گنبد به شاه پسند واقع شده است، دشت است و معتدل، 50 تن سکنه دارد، از رود خانه نوده آبیاری میشود، از محصولاتش غلات، حبوبات و لبنیات است، صیفی کاری در آنجا رواج دارد، مردمش بکشاورزی و گله داری اشتغال دارند، و صنایع دستی زنان قالی، پلاس و خورجین بافی است، به گنبدقابوس راه فرعی دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وبله
تصویر وبله
دشواری سختی، سنگینی، ناگواری خوراک
فرهنگ لغت هوشیار
وصلی در فارسی پیوندی، ستاکی، پلمه (لوح) منسوب به وصلی: پیوندی اتصالی، مقابل اصلی، (اسم تخته ای از چوب یا مقوا یا لوح و جز آن که کودکان بر آن مشق خط کنند و نوشتن آموزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از والی
تصویر والی
استاندار، حاکم
فرهنگ لغت هوشیار
قیلی ویلی رفتن، غنج زدن هوس بسیار داشتن مشتاق و آرزومند چیزی یا کسی بودن: (فلانی دلش برای دختر خوشگل قیلی ویلی میرود)
فرهنگ لغت هوشیار
کدین گازر کدنگ، پشته هیزم، خوراک سنگین، سخت دشوار، دستوار کلفت دشوار سخت وخیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
آنامیتی، نیمروز (جنوب) منسوب است به قبله، طرف جنوب
فرهنگ لغت هوشیار
مخفف (ابوالقاسم) است و بیشتر آنرا در مقام کوچک شمردن و در خطاب به آشنا و خویشاوندی که با او تکلف و رو دربایستی نداشته باشند بکار میبرند و گاه آنرا بهر کس اطلاق کنند و مراد شخصی نیست که نام او ابوالقاسم باشد: یکی نیست از این مرتیکه بپرسد: ابلی خرت بچند است ک (ص. هدایت. زنده بگورص 44)
فرهنگ لغت هوشیار
شاشی گمیزی پیشابی آنچه که مربوط بپیشاب است آنچه از ادرار بدست آید آلوده بادرار منسوب بادرار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبلی
تصویر جبلی
سرشتی نهادی کوهی پژمی طبیعی ذاتی اصلی فطری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبلی
تصویر حبلی
آبستن باردار آبستن
فرهنگ لغت هوشیار
خشک آمار (استسقا) از بیماری ها منسوب به طبل. یا استسقاء طبلی. نوعی استسقاء و آن بیماریی باشد که شکم بیمار بیاماسد و از هر سوی بکشد و چون بر آن زنند آوای طبل کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبلی
تصویر حبلی
((حُ لا))
آبستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وبیل
تصویر وبیل
((وَ))
سخت، وخیم، کار دشوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از والی
تصویر والی
حاکم، فرمانروا، جمع ولاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ویلی
تصویر ویلی
قیلی ویلی رفتن، غنج زدن، هوس بسیار داشتن، مشتاق و آرزومند چیزی یا کسی بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جبلی
تصویر جبلی
((جِ بِ لِّ))
ذاتی، فطری، غریزی
فرهنگ فارسی معین
((اَ بُ))
مخفف «ابوالقاسم» است و بیشتر آن را در مقام کوچک شمردن و خطاب به آشنا و خویشاوند که با او رو دربایستی نداشته باشند به کار می برند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از والی
تصویر والی
استاندار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
پیشین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
Previous
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
anterior
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
предыдущий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
vorherig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
poprzedni
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
попередній
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
previo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی