جدول جو
جدول جو

معنی وبار - جستجوی لغت در جدول جو

وبار
(وِ)
نوعی از درخت ترش که در تباله روید. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، وباره. جمع واژۀ وبر و آن جانورکی است. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به وبر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وتار
تصویر وتار
(پسرانه)
مقاله، سخنرانی (نگارش کردی: وتار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جبار
تصویر جبار
(پسرانه)
دارای سلطه و قدرت، نام یکی از صورتهای فلکی به شکل مردی که با حمایل یا شمشیر ایستاده است و عصایی به دست راست دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بوار
تصویر بوار
(پسرانه)
محل عبور در رودخانه (نگارش کردی: بوار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وقار
تصویر وقار
(پسرانه)
متانت، سنگینی، آهستگی، آرامی، شکوه، جلال
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وهار
تصویر وهار
(دخترانه)
فصل بهار (نگارش کردی: وههار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صبار
تصویر صبار
(پسرانه)
بسیار صبرکننده، صبور، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جبار
تصویر جبار
قتلی که قصاص یا دیه ندارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غبار
تصویر غبار
خاک نرم، گرد، کنایه از آزردگی
غبار خاستن: بلند شدن گرد، کنایه از به وجود آمدن آزردگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صبار
تصویر صبار
تمر هندی، درختی زیبا و شبیه درخت گل ابریشم با گل های زرد یا سرخ رنگ، چوب سخت و سنگین و برگ های دراز و متناوب که هر برگ دارای ۲۰ تا ۳۰ برگچه می باشد، میوۀ ترش و خاکستری رنگ این گیاه که در غلافی دراز جا دارد و پوست آن بعد از رسیدن سخت و صدفی می شود، تمر گجرات، خرمای گجرات، انبله، خبجه
انجیر هندی که نوعی کاکتوس است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوبار
تصویر اوبار
اوباردن، پسوند متصل به واژه به معنای اوبارنده مثلاً جگراوبار، جهان اوبار
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ وبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دهار).
- ذوات الاوبار، کرک وران مقابل ذوات الاصواف پشم وران. (از یادداشت مرحوم دهخدا) ، (اصطلاح صوفیه) اقطاب و بزرگان، چهار نفر مرد هستند که منزلهای آنان بر چهار منزل یعنی ارکان عالم است که مشرق و مغرب و شمال و جنوب باشد و با هریک از آنان مقام آن جهت میباشد. (از تعریفات). در مغرب عبدالحلیم است و درمشرق عبدالحی، در شمال عبدالمجید و در جنوب عبدالقادر که محافظت جملۀ عالم و معمورۀ دنیا از برکت ایشان است. (غیاث اللغات) (آنندراج). برابر اخبار، اوتاد چهارتن از اولیاء هستند که همیشه در عالم برقرارندو اگر یکی از آنان بمیرد دیگری بجای او آید:
بدیشان گرفته ست عالم شکوه
که اوتاد عالم شدند این گروه.
نظامی.
اوتاد در اصطلاح متصوفه گروهی از اولیأاﷲ هستند که از حیث رتبه از اقطاب فروتر و از دیگر رتب برترند. رجوع به وتد در همین لغت نامه شود.
- اوتاد اربعه، در اصطلاح منجمین عبارتند از: طالع، غارب، وتدالسماء، وتدالارض. خانه اول و چهارم و هفتم و دهم زایجه را گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- اوتاد زائله یا زائل الوتد، در اصطلاح نجوم خانه های سوم و ششم و نهم ویازدهم باشند.
- اوتاد زمام، نزد اهل جفر عبارت است از حرف اول و چهارم و هفتم و دهم و اگرحروف زمام زیاده از دوازده باشد دو حرف در میان بگذارند و حرف سوم بگیرند و همچنین تا آخر حروف زمام. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- اوتاد طالع، بدانکه نزد منجمین اوتاد طالع مولود چهار است. اول برج طالع که خانه اول است و آن تعلق دارد به تن و جان و عمر و زندگانی مولود. دوم خانه چهارم و آن تعلق دارد بمعاش و روزی و ملک و مقام و پدر. سوم خانه هفتم و آن تعلق داردبه تزویج و زوجه و مراد و مقصود. چهارم خانه دهم وآن تعلق دارد بحکومت و شغل و عمل و دولت. (غیاث اللغات) (آنندراج).
- اوتاد قائمه، در اصطلاح احکامی آن است که در بیوت زوائج در بیت رابع و عاشر تخلف نباشد مثلاً اگر عقرب در خانه اول است دلو در خانه چهارم و اسد در خانه دهم باشد. در اینصورت اوتاد را قائمه گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- اوتاد مایله، در اصطلاح احکامی خانه های دوم و پنجم و یازدهم بیوت مائله الوتد باشند و آنها را اوتاد مایله نیز نامند. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- حروف اوتاد. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و رجوع به وتد در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
مناسب و غیرمناسب، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
از شاگردان مورولو اسپانیائی که در قرن 17 میلادی میزیسته و در نقاشی از طبیعت تقلید میکرده است. رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 313 شود
لغت نامه دهخدا
نام رودخانه ای است که به بحرخزر میریزد و محل صید ماهی میباشد
لغت نامه دهخدا
(وِ رَ)
جمع واژۀ وبر و آن جانوری است. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به وبر شود
لغت نامه دهخدا
حمل هر چیزی که برای خوردن باشد، توشه و راحله که از جایی بجایی نقل کنند، (ناظم الاطباء)، ظاهراً صورتی از خوربار یا خواربار باشد
لغت نامه دهخدا
بضم همزه ناله و زاری، (از برهان) (هفت قلزم) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
نوبر. درختی که سال اول است که بر آورده. (یادداشت مؤلف). درختی که برای نخستین بار به میوه نشسته و میوه آورده است. برنما
لغت نامه دهخدا
(اَ)
چیزی بگلو فروبرنده و بلعکننده را گویند، جمع واژۀ وتر. (المنجد) (آنندراج). به معنی چیزهای طاق. (آنندراج) (غیاث اللغات). در برابر شفع
لغت نامه دهخدا
خرمای هندی انجیر هندی گل تافتونی، دیوانگی گولی سر بند شیشه چوب پنبه بردبار پر شکیب، زمین سوخته، جنگ سخت بسیار شکیبا شدید الصبر، کسی که ضمیرش در خدا و برای خدا و به وسیله خداست و هر گاه جمیع بلایای دنیا بر او وارد شود عاجز نگردد، یکی از نامهای خدای تعالی. انجیر هندی که نوعی کاکتوس است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبار
تصویر تبار
دودمان و خویشاوندان و بمعنای هلاک
فرهنگ لغت هوشیار
مرگ نابودی روز تیر شید (چهارشنبه)، شب تیرشید، دشمنی، کرت درکشاورزی جویبار، شکست، پیشامد رخداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبار
تصویر خبار
جمع خبار، زمین های نرم، سوراخ های کلاکموش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبار
تصویر حبار
زکابفروش، ماهی زکاب (مرکب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبار
تصویر سبار
ریشکاو (میل جراحی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبار
تصویر جبار
سرکش، گردنکش و نام باری تعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوار
تصویر بوار
نیست شدن، نابود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذبار
تصویر ذبار
جمع ذبر، نامه ها زبان ها سخن ها کوه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبار
تصویر آبار
جمع بئر، چاه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوبار
تصویر اوبار
اوبارنده. اوباشتن. اباریدن، بلع کننده، بلعنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبار
تصویر تبار
آل، نسب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جبار
تصویر جبار
ستمکار، ستمگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آبار
تصویر آبار
چاهها
فرهنگ واژه فارسی سره
رود رودخانه
فرهنگ گویش مازندرانی