جدول جو
جدول جو

معنی واگشودن - جستجوی لغت در جدول جو

واگشودن
(فَ تَ)
گشودن. باز کردن:
کار شد از دست به انگشت پای
این گره از کار سخن واگشای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
واگشودن
مجددا گشادن باز گشودن: (عجز فلک را بفلک وانمای عقد جهان را از جهان واگشای) (مخزن الاسرار بنقل دکتر شهابی. نظامی 137)، حل کردن: (تثنه واگشادن و آسان کردن)
تصویری از واگشودن
تصویر واگشودن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واکشیدن
تصویر واکشیدن
بازکشیدن، بیرون کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وا شدن
تصویر وا شدن
باز شدن، گشاده شدن
حل شدن
جدا شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وانمودن
تصویر وانمودن
وانمود کردن، بازنمودن، نشان دادن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
باز کردن. افتتاح کردن:
یکی گنج را در گشادند باز.
فردوسی.
که تا کس نگوید سخن جز به راز
نهانی در دژ گشادند باز.
فردوسی.
با که گرو بست زمین کز میان
بازگشاید کمر آسمان.
نظامی.
گوهرآمای گنج خانه راز
گنج گوهر چنین گشاید باز.
نظامی.
وآنچه گشایی ز در عز و ناز
بر تو همان در بگشایند باز.
نظامی.
بیا که فرقت تو چشم من چنان دربست
که فتح باب وصالت مگر گشاید باز.
حافظ.
، نجات. رهائی، عفونامه. (ناظم الاطباء) ، تفاخر. منت. (آنندراج). و بعضی گمان برده اند که به راء مهمله است. و در برهان این لفظ به جهت همین معنی به راء مهمله مرقوم است. (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
بازناکردنی. ناگشادنی. غیرقابل افتتاح. بازناشدنی، غیرقابل ابراز و اظهار. ابراز ناکردنی. فاش ناکردنی
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
نگشوده. بازناکرده:
به میم مدح زبان ناگشوده بر ممدوح
بدل زده دل ممدوح را به چشمۀ میم.
سوزنی.
، ناگشاده. فتح ناشده. تسخیرناشده. به دست نیامده. مقابل گشوده. رجوع به گشوده شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ فَ)
برگشادن. گشودن. گشادن. باز کردن. رجوع به برگشادن و گشادن و گشودن شود.
- برگشودن بند، گشودن و باز کردن آن:
همه بند از پایشان برگشود
ز ساری بیاورد و برگشت زود.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تُ فَ)
گشاده. باز شده
لغت نامه دهخدا
(فِ / فَ کَ دَ)
بازکشیدن. (ناظم الاطباء) ، دراز کشیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). والمیدن، و آن بر زمین خوابیدن است برای دور کردن خستگی نه برای آنکه به خواب روند. (آنندراج). به درازا خفتن. والمیدن. لمیدن:
سرو تو را ز سایه چکد آب زندگی
گردید خضر هر که در این سایه واکشید.
صائب (از آنندراج).
، دراز کردن، دست دراز کردن، بیرون کشیدن. (ناظم الاطباء) :
تا که روزش واکشد ز آن مرغزار
وز چراگاه آردش در زیر بار.
مولوی.
، به زور و حیله چیزی از کسی حاصل کردن. (غیاث اللغات). واکشیدن چیزی را، به زور یا به حیله از کسی چیزی به دست آوردن، چنانکه گویند از او به سختی واکشیدم. (آنندراج) :
هرگز نشد که بر سر حرف آورم ترا
من کز دهان غنچه سخن واکشیده ام.
صائب (از آنندراج).
چون گل صبحش مثل در هرزه خندی نیستم
شوخ خونها خورد تا یک خنده از من واکشید.
میرزایحیی شیرازی (از آنندراج).
، بطرف خود کشیدن: جذب، واکشیدن بخود. (دهار). :
غنچه شو در گوشه ای شاید نگاهی واکشی
در کمین چشم گرم آسود صیادان مباش.
رضی دانش (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ / رِ دَ)
گشودن. مفتوح کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به واگشادن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نگشادن. نگشودن. از هم باز نکردن:
بس است این طاق ابرو ناگشادن
به طاقی با نطاقی وانهادن.
نظامی.
مقابل گشادن. رجوع به گشادن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ گَ تَ)
بازنمودن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). دوباره پدیدار کردن. (ناظم الاطباء). منعکس کردن. دوباره نشان دادن:
سپهر آئینۀ عدل است و شاید
که هرچ آن از تو بیند وانماید.
نظامی.
، نشان دادن. نمودن. ظاهر ساختن. نمایش دادن:
آنچه در کون است ز اشیا و آنچه هست
وانما جان را به هرصورت که هست.
مولوی.
با سلیمان یک بیک وامینمود
از برای عرضه خود را می ستود.
مولوی.
، به اقرارآوردن. اظهار کردن. (ناظم الاطباء). بیان کردن. ظاهرساختن: حکیمی به رمز وانموده است که هیچکس را چشم غیب بین نیست. (تاریخ بیهقی ص 96)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مقابل گشودن:
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(فَ جُ تَ)
بازگردیدن. (آنندراج). بازگشتن. مراجعت کردن. برگشتن. انصراف:
رهی کان از شدن باشد نشیبی
چو واگشتی همی باشد فرازی.
ناصرخسرو.
نشاید کردبر بیمار خود زور
که بس بیمار واگشت از لب گور.
نظامی.
به واگشتن توانی زین طرف رست
که کپی هم بدین فن ز آن کشف رست.
نظامی.
چون که واگشتم ز حیرتهای دل
طفل را آنجا ندیدم وای دل.
مولوی.
چون که واگشتم ز پیکار برون
روی آوردم به پیکار درون.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(فِ / فَ شُ دَ)
بازگشودن. (ناظم الاطباء). رجوع به واگشودن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ اُ دَ)
گشادن. بازگشادن:
چون زلزله ریزد آب ساید
درزی ز خریطه واگشاید.
نظامی.
، حل کردن: تسنیه، واگشادن و آسان کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ بَ)
نگشادن. نگشودن. ناگشادن. باز ناکردن. مقابل گشودن
لغت نامه دهخدا
تصویری از وا شدن
تصویر وا شدن
باز شدن مفتوح گشتن از هم باز شدن: (تا بود که قفل این در وا شود زشت را در بزم خوبان جا شود) (مثنوی)، شکفته شدن: (آمد بهار و بخت که عشرت فزا شود از هر طرف هزار گل فتح وا شود) (خاقانی)، پراکنده شدن، ناپدید شدن برطرف شدن: (انجلا وا شدن غم و ابرو آنچه بدان ماند)، جدا شدن، بند آمدن: (اشجذ المطر واشد باران وسپس در پیوسته و بسیار بارید)، دست برداشتن: (امیر انکار میکرد و از من وا نمیشد که توهم سخنی بگوی)
فرهنگ لغت هوشیار
بخشودن، رحمت بخشایش: ... خدای عزوجل یگانه کندبه و خشودن خویش آنرا که خواهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشودن
تصویر گشودن
باز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واگشتن
تصویر واگشتن
بازگشتن مراجعت کردن: (از من و تو هر که بدان درگذشت هیچکسی بی غرضی وانگشت) (مخزن الاسرار بنقل دکتر شهابی. (نظامی ص 137)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واشنودن
تصویر واشنودن
مجددا شنیدن باز شنیدن، شنیدن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واگشاده
تصویر واگشاده
باز گشوده، حل کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واکشیدن
تصویر واکشیدن
مجددا کشیدن باز کشیدن، دراز کشیدن والمیدن: (سرو ترا ز سایه چکد آب زندگی گردید خضر هر که درین سایه وا کشید) (صائب)، بیرون آوردن خارج کردن: (... تا که روزش وا کشد زان مرغزار وز چراگاه آردش در زیر بار) (مثنوی)، بزور و حیله چیزی را از دستت کسی بیرون آوردن: (هرگز نشد که بر سرحرف آورم ترا من کزدهان عنچه سخن واکشیده ام) (صائب)، بطرف خود کشیدن جلب کردن (غنچه شود در گوشه ای شاید نگاهی واکشی در کمین چشم گرم آسود صیادان مباش) (رضی دانش)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وانمودن
تصویر وانمودن
باز نمودن نشان دادن: (عجز فلک را وانمای، عقد جهان را ز جهان واگشای خخخ (مخزن الاسرار بنقل از دکتر شهابی)، وانمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگشودنی
تصویر ناگشودنی
فاش نا کردنی، باز ناکردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگشوده
تصویر ناگشوده
بازناکرده، فتح ناشده تسخیر نشده مقابل گشوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واگشادن
تصویر واگشادن
مجددا گشادن باز گشودن: (عجز فلک را بفلک وانمای عقد جهان را از جهان واگشای) (مخزن الاسرار بنقل دکتر شهابی. نظامی 137)، حل کردن: (تثنه واگشادن و آسان کردن)
فرهنگ لغت هوشیار
وسیله نقلیه ای که روی راه آهن راه رود و مسافر و بار حمل کند و آن در سابق توسط اسب کشیده میشد و امروزه بوسیله سوخت زغال سنگ یا نفت و یا بوسیله الکتریک حرکت کند قطار راه آهن: (هوشم ز سر پریده از ماجرای واگون ازدنگ دنگ واگون ازهایهای واگون) (بهار. 310: 2) (مراد واگون اسبی قدیم تهران است) توضیح در زبان فرانسوی این کلمه فقط بوسیله نقلیه ای که جهت حمل بار یا حیوانات بکار رود اطلاق شود و برای حمل مسافرکلمه و یچر رابکار برند. یا واگون اسبی. واگونی که بوسیله اسب حرکت کند. توضیح در تهران تا اوایل سلطنت پهلوی این وسیله دایر بوده است، هر یک از اطاقک های یک قطار راه آهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وانمودن
تصویر وانمودن
((نَ یا نُ دَ))
باز نمودن، نشان دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واکشیدن
تصویر واکشیدن
جلب کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناگشودنی
تصویر ناگشودنی
لاینحل
فرهنگ واژه فارسی سره
لاینحل، معمایی
متضاد: گشودنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد