جدول جو
جدول جو

معنی واکشاده - جستجوی لغت در جدول جو

واکشاده
باز. مفتوح. (ناظم الاطباء).
- واکشاده در سخن، آزاد در سخن. (ناظم الاطباء). رجوع به واگشاده شود.
، جای هموار. دشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واشامه
تصویر واشامه
روسری زنان، چارقد، سراگوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واکشیدن
تصویر واکشیدن
بازکشیدن، بیرون کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ کَ)
بازناکرده. بازناشده. بسته. وانشده: و بی گمان مباش که بند ناگشاده نماند. (منتخب فارسنامه ص 8). و به هر شهرکی بردندی و خط بیاع بدان عرض کردندی بسود بازخریدندی ناگشاده چنانک وقت بودی که خرواری کازرونی بده دست برفتی ناگشاده. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 146). مقابل گشاده. رجوع به گشاده شود.
- ناگشاده گفتن، سخن سربسته و در پرده گفتن. به دور از صراحت سخن کردن. مبهم گوئی
لغت نامه دهخدا
(کُ دَ / دِ)
باز. مفتوح. گشوده. مکشوف. واشده. گشاده، گسترده. گشاده، شکفته. فاش شده. گشاده، بیان شده. مشروح. گشاده، عرضه شده برای فروش. کالا. متاع. گشاده، منتشر. منبسط، پهن. عریض. گشاده، فراخ. وسیع. گشاده، گرفته شده مانند قلعه و حصار. مسخر شده. گشاده، شاد. خوش. مسرور. شادمان. خشنود. خرم. گشاده، سخی. جوانمرد. گشاده، صاف. روشن. شفاف. (ناظم الاطباء). گشاده. رجوع به گشاده در تمام معانی شود.
- کشاده ابرو، خوش دیدار. گشاده روی. خندان. (ناظم الاطباء).
- کشاده بر، سینه باز. سینه پهن. (یادداشت مؤلف). گشاده بر:
کمانکش سواری کشاده بری
بتن زورمندی و گندآوری.
فردوسی.
- کشاده پیشانی، کسی که با همه کس شکفته و خندان برخورد و هیچگاه متألم و ملول نشود. (آنندراج) :
بحاجتی که روی تازه روی و خندان رو
فرونبندد کار کشاده پیشانی.
شیخ شیراز (از آنندراج).
رجوع به گشاده پیشانی شود.
- کشاده جبین، کنایه از کسی که باهمه کس شکفته و خندان برخورد و هیچگاه متألم و ملول نشود. (آنندراج). گشاده جبین. گشاده پیشانی:
ازین کشاده جبینان ثبات عشق مجوی
که گل دهندبه خروار و یک ثمر ندهند.
ملانظیری نیشابوری (از آنندراج).
رجوع به گشاده جبین شود.
- کشاده دست، کنایه از سخی و کریم. (آنندراج). گشاده دست. رجوع به گشاده دست شود.
- کشاده دل، جوانمرد. بخشنده. کنایه از خرم و خوشدل. (آنندراج). گشاده دل. رجوع به گشاده دل شود.
- کشاده دهان، دهان باز. گشاده دهان:
در انتظار قطرۀ عدل تو ملک را
همچون صدف کشاده دهان در برابرست.
خاقانی.
خاقانی که بستۀ بادام چشم تست
چون پسته بین کشاده دهان در برابرست.
خاقانی.
رجوع به گشاده دهان شود.
- کشاده رخ، رخ باز. سیمای بشاش. گشاده رخ. رجوع به گشاده رخ شود.
- کشاده رگ، رگ کشاده. رگ گشاده.
- کشاده رو، اسبی که پاها را از هم باز نگاهدارد. (ناظم الاطباء). گشاده رو. گشاده رونده.
- کشاده روی، کشادپیشانی. پیشانی گشاده. خوش رو. (از آنندراج) :
اگر چه کوه غمی بر دل است واله را
کشاده روی بیادت همیشه چون صحراست.
درویش واله هروی (از آنندراج).
رجوع به گشاده روی شود.
- کشاده روان، فارغبال. شاد. (یادداشت مؤلف). گشاده روان. رجوع به گشاده روان شود.
- کشاده رویی، بشاشت. خوشحالی. (ناظم الاطباء). گشاده رویی.
- ، تابداری رخسار. (ناظم الاطباء). رجوع به گشاده رویی شود.
- کشاده زبان، نطاق. فصیح. زبان آور. (آنندراج). گشاده زبان. و رجوع به گشاده زبان شود.
- کشاده زلف، از اسمای محبوب است. (آنندراج). گشاده زلف. رجوع به گشاده زلف شود.
- کشاده لب، خندان. بشاش. گشاده لب. رجوع به گشاده لب شود.
- کشاده مشرب، خوش مشرب. صادق. خوش قلب. (ناظم الاطباء). گشاده مشرب.
- ، مسرور. خرم. (ناظم الاطباء). رجوع به گشاده مشرب شود.
- کشاده میان، کمرباز. میان باز. غیرمسلح. رجوع به گشاده میان شود.
- کشاده نفس، زیاده گو. (آنندراج). گشاده نفس. رجوع به گشاده نفس شود.
- کشاده نفسی، زیاده گویی. (از آنندراج). گشاده نفسی. رجوع به گشاده نفسی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خالص و بی آمیغ ساختن مسکه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
برافراشتن چیزی را. (منتهی الارب) ، به خار درخستن کسی را. رسانیدن خار را و رنجانیدن به آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَبْ بَ زَ)
بازکرده. (آنندراج). گشوده. گشاده:
هم بر ورق گذشته گیرش
واکرده و درنوشته گیرش.
نظامی.
صائب بجز از جبهۀ واکردۀ تقدیر
مانع نشود هیچ سپر تیر قضا را.
صائب (آنندراج).
، دست خورده. مقابل سربسته. جعبه یا بسته ای که در آن را گشوده باشند
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
باشامه. روپاک. سرانداز. مقنعه. واشام. معجر:
از آن پس داد وی رانامۀ ویس
همان پیراهن و واشامۀ ویس.
(ویس و رامین).
ز زلفینت مرا ده یادگاری
ز واشامه مرا ده غم گساری.
(ویس و رامین).
دریده ماه پیکر جامه در بر
فکنده لاله گون واشامه از سر.
(ویس و رامین).
رجوع به واشام و باشامه شود
لغت نامه دهخدا
(فِ / فَ شُ دَ)
بازگشودن. (ناظم الاطباء). رجوع به واگشودن شود
لغت نامه دهخدا
(فِ / فَ کَ دَ)
بازکشیدن. (ناظم الاطباء) ، دراز کشیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). والمیدن، و آن بر زمین خوابیدن است برای دور کردن خستگی نه برای آنکه به خواب روند. (آنندراج). به درازا خفتن. والمیدن. لمیدن:
سرو تو را ز سایه چکد آب زندگی
گردید خضر هر که در این سایه واکشید.
صائب (از آنندراج).
، دراز کردن، دست دراز کردن، بیرون کشیدن. (ناظم الاطباء) :
تا که روزش واکشد ز آن مرغزار
وز چراگاه آردش در زیر بار.
مولوی.
، به زور و حیله چیزی از کسی حاصل کردن. (غیاث اللغات). واکشیدن چیزی را، به زور یا به حیله از کسی چیزی به دست آوردن، چنانکه گویند از او به سختی واکشیدم. (آنندراج) :
هرگز نشد که بر سر حرف آورم ترا
من کز دهان غنچه سخن واکشیده ام.
صائب (از آنندراج).
چون گل صبحش مثل در هرزه خندی نیستم
شوخ خونها خورد تا یک خنده از من واکشید.
میرزایحیی شیرازی (از آنندراج).
، بطرف خود کشیدن: جذب، واکشیدن بخود. (دهار). :
غنچه شو در گوشه ای شاید نگاهی واکشی
در کمین چشم گرم آسود صیادان مباش.
رضی دانش (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ اُ دَ)
گشادن. بازگشادن:
چون زلزله ریزد آب ساید
درزی ز خریطه واگشاید.
نظامی.
، حل کردن: تسنیه، واگشادن و آسان کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
وشکرده. چست و چابک، ساخته و پرداخته. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) ، مستعد. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). و رجوع به وشکرده شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
تحمل ناکرده:
ای رنج ناکشیده که میراث می خوری
بنگر که کیستی تو و مال که می بری.
اوحدی مراغه ای.
، وزن ناکرده. وزن ناشده. که آن را نکشیده اند و توزین نکرده اند. مقابل کشیده. رجوع به کشیده شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
پاکزاد. حلال زاده. پاک نژاد. از نژاد پاک. ازنسل پاک. نجیب. اصیل. مقابل ناپاک زاده:
یکی آنکه ناپاک خون پدر
نریزد ز تن پاکزاده پسر.
فردوسی.
بگوهر مگر هم نژاده نیند
همان از پدر پاکزاده نیند.
فردوسی.
کسی کو ز فرزند او نام برد
چنین گفت کان پاکزاده بمرد.
فردوسی.
بدو گفت کای پاکزاده پسر
بمردی و دانش برآورده سر.
فردوسی.
بگفت آن که نعمان و منذر چه کرد
ز بهر من این پاکزاده دو مرد.
فردوسی.
همان پاکزاده نیاکان من
گزیده سرافراز و پاکان من.
فردوسی.
بفرمودشان بازگشتن بجای
چنان پاکزاده جهان کدخدای.
فردوسی.
چنین هفت سالش همی آزمود
بهر کار جز پاکزاده نبود.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تُ فَ)
گشاده. باز شده
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ / رِ دَ)
گشودن. مفتوح کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به واگشادن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو حَ / حِ کُ)
بازشده. شکفته، جدا شده از... رجوع به واشدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از واکشیدن
تصویر واکشیدن
مجددا کشیدن باز کشیدن، دراز کشیدن والمیدن: (سرو ترا ز سایه چکد آب زندگی گردید خضر هر که درین سایه وا کشید) (صائب)، بیرون آوردن خارج کردن: (... تا که روزش وا کشد زان مرغزار وز چراگاه آردش در زیر بار) (مثنوی)، بزور و حیله چیزی را از دستت کسی بیرون آوردن: (هرگز نشد که بر سرحرف آورم ترا من کزدهان عنچه سخن واکشیده ام) (صائب)، بطرف خود کشیدن جلب کردن (غنچه شود در گوشه ای شاید نگاهی واکشی در کمین چشم گرم آسود صیادان مباش) (رضی دانش)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکشیده
تصویر ناکشیده
تحمل ناکرده
فرهنگ لغت هوشیار
باز شده، شکفته، پراکنده، ناپدید شده، جدا شده، بند آمده، دست برداشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واشامه
تصویر واشامه
واشام: (وزان پس داد وی را نامه ویس همان پیرایه و واشامه ویس) (ویس ورامین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واگشادن
تصویر واگشادن
مجددا گشادن باز گشودن: (عجز فلک را بفلک وانمای عقد جهان را از جهان واگشای) (مخزن الاسرار بنقل دکتر شهابی. نظامی 137)، حل کردن: (تثنه واگشادن و آسان کردن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگشاده
تصویر ناگشاده
بازناکرده وانشده. یاناگشاده گفتن، سخن سربسته و مبهم گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکزاده
تصویر پاکزاده
پاکزاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشاده
تصویر اشاده
برافراشتن ساختمان، به آوای بلند خواندن بلندخوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشاده
تصویر کشاده
گشاده
فرهنگ لغت هوشیار
آماده چالاک، کسی که در کارها تجربه دارد و امور را بچستی و چالاکی انجام دهد، کارپرداز پیشکار: (چون فردوسی شاهنامه تمام کرد نساخ او علی دیلم بود و را وی ابودلف و وشکرده حیی قتیبه که عامل طوس بود و بجای فردوسی ایادی داشت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واگشاده
تصویر واگشاده
باز گشوده، حل کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واشامه
تصویر واشامه
((مِ))
مقنعه، روسری، واشام، باشام، باشامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واکشیدن
تصویر واکشیدن
جلب کردن
فرهنگ واژه فارسی سره