وارون، (برهان)، برگشته، برگردیده، بازگردانیده، عکس، قلب، (برهان) (ناظم الاطباء)، واژگون، (ناظم الاطباء)، نگون، (غیاث اللغات)، باژگون، باژگونه، باشگون، باشگونه، واژگون، واژگونه، مقلوب، معلق: تهیدست را کار واژون بود دلش سال و مه تنگ و محزون بود که تا روز واژون برو نگذرد تباهی سوی خان مردم برد، فردوسی، بریزند هم بیگمان خون تو همی جوید این بخت واژون تو، فردوسی، همه دشت آغشته از خون ماست جهان تیره از بخت واژون ماست، فردوسی، ، مجازاًنامبارک، (غیاث اللغات) (آنندراج)، شوم، بدیمن، بداختر، نحس
وارون، (برهان)، برگشته، برگردیده، بازگردانیده، عکس، قلب، (برهان) (ناظم الاطباء)، واژگون، (ناظم الاطباء)، نگون، (غیاث اللغات)، باژگون، باژگونه، باشگون، باشگونه، واژگون، واژگونه، مقلوب، معلق: تهیدست را کار واژون بود دلش سال و مه تنگ و محزون بود که تا روز واژون برو نگذرد تباهی سوی خان مردم برد، فردوسی، بریزند هم بیگمان خون تو همی جوید این بخت واژون تو، فردوسی، همه دشت آغشته از خون ماست جهان تیره از بخت واژون ماست، فردوسی، ، مجازاًنامبارک، (غیاث اللغات) (آنندراج)، شوم، بدیمن، بداختر، نحس
واژگون، برگشته، سرنگون، وارو، کنایه از نحس و شوم، برای مثال ندانم بخت را با من چه کین است / به که نالم به که زاین بخت وارون (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۸)
واژگون، برگشته، سرنگون، وارو، کنایه از نحس و شوم، برای مِثال ندانم بخت را با من چه کین است / به که نالم به که زاین بخت وارون (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۸)
سرنگون، برگشته، وارون، کنایه از دارای نامبارکی، شوم مثلاً بخت واژگون، از کار برکنار شده معزول واژگون شدن: وارونه شدن، کنایه از از دست دادن قدرت و حکومت، سقوط کردن مثلاً سلسلۀ زندیه توسط آغامحمدخان قاجار واژگون شد
سرنگون، برگشته، وارون، کنایه از دارای نامبارکی، شوم مثلاً بخت واژگون، از کار برکنار شده معزول واژگون شدن: وارونه شدن، کنایه از از دست دادن قدرت و حکومت، سقوط کردن مثلاً سلسلۀ زندیه توسط آغامحمدخان قاجار واژگون شد
برگشته. معکوس و مقلوب. (برهان). وارونه. (ناظم الاطباء). وارون. واژون. واژگون. باشگون. باشگونه. باژگون. باژگونه. و رجوع به واژون شود، دگرگون. آشفته: فریدون چو گیتی بر آن گونه دید جهان پیش ضحاک واژونه دید. فردوسی. چو خسرو جهان را بدانگونه دید دل و جان بدخواه واژونه دید. فردوسی. ، وارونه کار. کسی که کارهارا معکوس انجام میدهد. واژونه خو: که خواهد از این دیو واژونه کین کس او را نیابد همال چنین. فردوسی. چو رستم به گفتار او بنگرید تن اندر کف دیو واژونه دید. فردوسی. پس ابلیس واژونه این ژرف چاه به خاشاک پوشید و بسپرد راه. فردوسی. که او را زمانه بر آنگونه بود همه تنبل دیو واژونه بود. فردوسی. ، زشت و نامبارک: ز دل آز واژونه بیرون کنید بدل باز پند فریدون کنید. فردوسی
برگشته. معکوس و مقلوب. (برهان). وارونه. (ناظم الاطباء). وارون. واژون. واژگون. باشگون. باشگونه. باژگون. باژگونه. و رجوع به واژون شود، دگرگون. آشفته: فریدون چو گیتی بر آن گونه دید جهان پیش ضحاک واژونه دید. فردوسی. چو خسرو جهان را بدانگونه دید دل و جان بدخواه واژونه دید. فردوسی. ، وارونه کار. کسی که کارهارا معکوس انجام میدهد. واژونه خو: که خواهد از این دیو واژونه کین کس او را نیابد همال چنین. فردوسی. چو رستم به گفتار او بنگرید تن اندر کف دیو واژونه دید. فردوسی. پس ابلیس واژونه این ژرف چاه به خاشاک پوشید و بسپرد راه. فردوسی. که او را زمانه بر آنگونه بود همه تنبل دیو واژونه بود. فردوسی. ، زشت و نامبارک: ز دل آز واژونه بیرون کنید بدل باز پند فریدون کنید. فردوسی
باژگونه واژگون سرنگون نگونسار معکوس، برعکس مخالف: (لطف خواهی زد هر قهر کند کار دیوستنبه وارونست) (ابو عاصم)، نا مبارک نحس. یا بخت وارون. بخت بد طالع شوم: (از آن تخت شاهانه بگذاشتم که از بخت وارون ستوه آمدم) (ملک علیشاه بن سلطان) نارون
باژگونه واژگون سرنگون نگونسار معکوس، برعکس مخالف: (لطف خواهی زد هر قهر کند کار دیوستنبه وارونست) (ابو عاصم)، نا مبارک نحس. یا بخت وارون. بخت بد طالع شوم: (از آن تخت شاهانه بگذاشتم که از بخت وارون ستوه آمدم) (ملک علیشاه بن سلطان) نارون
وسیله نقلیه ای که روی راه آهن راه رود و مسافر و بار حمل کند و آن در سابق توسط اسب کشیده میشد و امروزه بوسیله سوخت زغال سنگ یا نفت و یا بوسیله الکتریک حرکت کند قطار راه آهن: (هوشم ز سر پریده از ماجرای واگون ازدنگ دنگ واگون ازهایهای واگون) (بهار. 310: 2) (مراد واگون اسبی قدیم تهران است) توضیح در زبان فرانسوی این کلمه فقط بوسیله نقلیه ای که جهت حمل بار یا حیوانات بکار رود اطلاق شود و برای حمل مسافرکلمه و یچر رابکار برند. یا واگون اسبی. واگونی که بوسیله اسب حرکت کند. توضیح در تهران تا اوایل سلطنت پهلوی این وسیله دایر بوده است، هر یک از اطاقک های یک قطار راه آهن
وسیله نقلیه ای که روی راه آهن راه رود و مسافر و بار حمل کند و آن در سابق توسط اسب کشیده میشد و امروزه بوسیله سوخت زغال سنگ یا نفت و یا بوسیله الکتریک حرکت کند قطار راه آهن: (هوشم ز سر پریده از ماجرای واگون ازدنگ دنگ واگون ازهایهای واگون) (بهار. 310: 2) (مراد واگون اسبی قدیم تهران است) توضیح در زبان فرانسوی این کلمه فقط بوسیله نقلیه ای که جهت حمل بار یا حیوانات بکار رود اطلاق شود و برای حمل مسافرکلمه و یچر رابکار برند. یا واگون اسبی. واگونی که بوسیله اسب حرکت کند. توضیح در تهران تا اوایل سلطنت پهلوی این وسیله دایر بوده است، هر یک از اطاقک های یک قطار راه آهن