جدول جو
جدول جو

معنی واچک - جستجوی لغت در جدول جو

واچک
(چَ)
یکی از رودهای مازندران که از دامنه های شمالی البرز سرچشمه می گیرد. این رود و سایر رودهای مشابه آن موقع خشکی هوابسیار کم عمقند ولی در فصل آب شدن برفها ممکن است ناگاه به وضع خطرناکی درآیند. (مازندران و استرآباد رابینو، ص 24). از واچک راه باریکی هست به گلیجان که محلۀ عمده بلوکی به همان نام است. بعد از واچک فیکارود است که تاریک محله در طرف راست آن واقع است. (ترجمه سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 41)
لغت نامه دهخدا
واچک
(چَ)
به زبان پهلوی یعنی سخن و گویا با ’واج’ همریشه باشد: واچک چند آذرپادمهر اسپندان یعنی سخنانی چند از آذرپاد مهراسپندان نام رساله ای است متضمن ادعیه ای که هنگام مرگ بر زبان آرند و منسوب است به آذرپاد مهر اسپندان که از مشهورترین موبدان عهد ساسانی و از مقدسان زردشتی است و در سنت مزدیسنان معجزات و کراماتی برای او قائل شده اند. این رساله دارای 1290 کلمه است. (از خرده اوستا ص 30 و 40)
لغت نامه دهخدا
واچک
از توابع تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاچک
تصویر پاچک
سرگین خشک شدۀ گاو، تاپال، تپاله، پاوچک، غوشا، غوشاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داچک
تصویر داچک
گوشواره، زیوری که زنان در پرۀ گوش خود آویزان می کنند
فرهنگ فارسی عمید
گیاهی صحرایی با برگ های دراز خوش بو و گل های کوچک که در جاهای مرطوب می روید و مصرف خوراکی و دارویی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاچک
تصویر کاچک
فرق سر، تارک، برای مثال زخم خوردن به کاچک اندر رزم / خوش تر از طعنۀ عدو صد بار (عزیز مشتملی - لغتنامه - کاچک)
فرهنگ فارسی عمید
(زِ)
دهی است از دهستان میان بند از ناحیۀ نور شهرستان آمل واقع در 27 هزارگزی جنوب غربی سولده و 3 هزارگزی غرب راه شوسۀ کلندرود به لمده، ناحیه ای است کوهستانی، هوای آن معتدل است و 200 تن سکنه دارد و با آب چشمه مشروب میشود. محصول آن غلات دیمی و شغل اهالی زراعت و گله داری است و گروهی نیز کارگر معدن زغال کلندرود هستند و این نقطه دارای راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جایی که سوار پای خود را بر آن گذارد، و وارکه با تاء نیز آمده است. (از اقرب الموارد). جایی که راکب پای خود را گذارد از پالان. (منتهی الارب) (آنندراج). وارکه
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کریت در بخش پاپی شهرستان خرم آباد. در 45هزارگزی غرب سپید دشت و 30 هزارگزی شمال غربی ایستگاه کشور واقع شده است. نقطه ای است کوهستانی، سردسیر و دارای 60 تن سکنه. اهالی آن از چشمه استفاده میکنند. محصولات آنجا غلات، تریاک و لبنیات و شغل مردم زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
قسمی سبزی کوهی خوردنی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، صورتی از برگ (به معنی ورق) است. بزوالک ولیک هم برگ است: سرخ ولیک. سیاه ولیک. شال ولیک. وهمچنین ولگ: هزارولگ، و ولگم نیز همین است و بلگم وبلو و بلوه نیز همین است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
این کلمه شکستۀ ’بادامچه’ است. گونه ای بادام وحشی و آن درختچه ای است و در کوههای کرج و پشند در ارتفاع 1400گزی روید. این نام را در پشند به این گونه ارژن دهند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
مرغ بر خایه نشسته. (منتهی الارب) (آنندراج). واکن. (اقرب الموارد). مرغ تخم در زیر گرفته. مقلوب واکن است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
واشق. واشه. باشه. به لهجۀ گیلکی از مرغان شکاری از خانوادۀ عقاب است. این لغت ناگزیر در پهلوی هم واشک بوده که معرب آن واشق شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 296)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان باسگ بخش سردشت شهرستان مهاباد، واقع در 11500 گزی جنوب خاوری سردشت دارای 158 تن سکنه. آب آن از رود خانه زاب کوچک است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نام مردی. (منتهی الارب). از اعلام است. (ناظم الاطباء). در تاج العروس وداک ابن ثمیل مازنی است و صحیح ضبط تاج العروس است. رجوع به وداک شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
فربه. پیه ناک. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). فربه. سمین. (از اقرب الموارد) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
پسر ارتاوازد سردار ارمنی در عهد خسرو دوم پادشاه ارمنستان بود. وی از نژاد مامی گونیان بود. پس از مدتی غیبت و مسافرت به یونان هنگامی که ارمنستان دستخوش حملۀ سان سان پادشاه ماساژت ها که از اشکانیان ماوراء قفقاز است گردیده بود کشور را نجات داد. شرح واقعه از این قرار است: فوستوس بیزانسی مورخ ارمنستان راجع به سان سان پادشاه اشکانی صفحات آن طرف قفقاز مینویسد که وی در قرن پنجم میلادی به خسرو دوم پادشاه ارمنستان پسر تیرداد که مذهب عیسوی را پذیرفته بود حمله کرد. پس از اینکه خسرو تمام کلیساهای مملکت را برقرار و تعمیر کرد. سان سان تمامی قشون هون را با عده ای از مردمان دیگر جمع کرد سپاهی بزرگ تشکیل داد و به طرف رود بزرگ کور حرکت کرد و در صفحات ارمنستان بپراکند، هیچگاه چنین قشون عظیمی را از پیاده و سوار کسی ندیده بود از زیادی سربازان شمردن آنها هم محال بود اینان به قتل و غارت پرداخته و تا شهر کوچک ساداقا پیش رفته به گندسک (باید گنزک باشد) حد آذرباداکاد (باید مقصودش آذربایجان باشد) رسیدند. بعد در جائی جمع شدند زیرا اردوی بزرگی در دشت آرارات زدند، خسرو همینکه از نزدیک شدن سان سان پادشاه ماساژت ها آگاه شد فرار کرد و به جنگل تارونت پرت که در صفحۀ کتا است رفت. ورتانس عالیمقام کشیش بزرگ ارمنستان همراه او بودخسرو و او روزه میداشتند و از خداوند استغاثه میکردند که آنها را از سان سان نجات دهد... در این حال واچه پسر آرتاوازد که از نژاد مامی گونیان بود دررسید از چندی قبل او غائب بود زیرا در یونان مسافرت میکرد. او تمامی ناخارار (بزرگان و اعاظم) ارمنستان را جمعکرد و قشونی بزرگ ترتیب داد. بعد حرکت کرد و در طلیعۀ صبح هنگامی که دشمن مشغول آشامیدن بود حمله برد. دشمنان بالای کوهی موسوم به چلوگ لوث بودند و تمامی آنها را از دم شمشیر گذراندند ارامنه اسرای زیادی گرفتند و غنائم بسیار بردند. بعد حرکت کرده به جلگۀ آرارات درآمدند زیرا میدانستند که سان سان با قشونی زیاد و در شهر واگارشاباد است. واچه ناگهان به شهر حمله کرد و خداوند دشمنان او را به اختیارش گذارد آنهااز حملۀ ناگهانی پراکنده شده به کوهی در همسایگی قلعه اوشاگان پناهنده گردیدند با وجود این جنگی بزرگ واقع شد. پاگراد پاگارتید و چندتن دیگر با نیزه در میان آلانها و ماساژت ها و هونها کشتاری زیاد کردند. جلگه که دارای تپه های زیاد بود پر از نعش کشتگان گردیدو خون مانند رود جاری شد. عده کمی از دشمنان نجات یافته به مملکت پاگاس جیک فرار کردند سر سان سان را نزد پادشاه ارمنستان آوردند و چون او این سر را دید گریسته گفت: ’ای برادر تو از دودمان اشکانیان بودی’ این انتقام به قدری کامل بود که یک نفر دشمن هم باقی نماند. (ایران باستان ص 2615و 2616 و 2617). و کریستنسن آرد: یکی از دو سردار طرف اعتماد خسرو دوم پادشاه ارمنستان (که در اواسط قرن چهارم میلادی میزیسته) که همه حکام و افواج محلی آنها را گرد آورده به جنگ ایرانیان برد: خسرو دوم پادشاه ارمنستان که در کشور خویش دچار گزند ملوک الطوایف و حکام محلی بود و در اواسط قرن چهارم میلادی 8 بار با ایرانیان پنجه درافکند و چون میترسید که در اثناء جنگ مثل زمان سابق خیانتی صورت بگیرد چنین فرمان داد: ’بعد از این همه اعیان و حکام و صاحبان ولایات که از هزار تا ده هزار تن سپاهی دارند باید شخصاً در موکب پادشاه حاضر باشند و هیچیک از آنان حق ندارند در میان لشکر شاهی اقامت گزینند. به این ترتیب خسرو تمام رؤسای دودمانهای باستانی را مجبور نمود که لشکریان خود را وارد سپاه سلطنتی کنند. خسرو ریاست کل این سپاه را به دو تن از سرداران که محل اعتماد بودند سپرد ولی یکی از آنها که واچه نام داشت همه حکام و گروههای محلی را از خسرو جدا کرد و به جنگ ایرانیان برد. (ایران در زمان ساسانیان ص 38 و 39). به طوری که می بینیم در روایت دو کتاب ایران در زمان ساسانیان و ایران باستان این اختلافات دیده میشود: کتاب ایران در زمان ساسانیان دوران زندگی خسرو دوم و واچه را در قرن چهارم، کتاب ایران باستان در قرن پنجم میلادی دانسته در حالی که همان قرن چهارم صحیح است. زیرا در صفحۀ 2621 کتاب اخیر سلطنت خسرو دوم سالهای 316 و 325 نوشته شده است. اختلاف دیگر اینکه در کتاب ایران در زمان ساسانیان واچه بعنوان متمرد و در کتاب ایران باستان بعنوان نجات دهنده کشور یاد شده است. اختلاف سوم آنکه بر طبق نوشتۀ کتاب ایران در زمان ساسانیان، دشمنان واچه ایرانیان بوده اند. در حالی که در کتاب ایران باستان مخاصمان واچه اشکانیان ماوراء قفقاز و هونها قلمداد گردیده اند
لغت نامه دهخدا
(چَ)
سرگین خشک شدۀ گاو. سرگین گاو که بدست پهن و خشک کنند سوختن را. غوشاک. غوشا. تپاله
لغت نامه دهخدا
(چَ)
گوشواره. (برهان) (جهانگیری). داجک. شنف:
آن شیهه ای که مرکب تندت همی زند
بر خنگ آسمان چو نوای چکاوک است
وان نعل کهنه ای که بیفتد زپای او
در گوش اختران فلک لعل داچک است.
شرف شفروه (در صفت اسب ممدوح)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است از دهستان توابع کجور بخش مرکزی شهرستان نوشهر واقع در 4 هزارگزی جنوب باختری کجور. محلی است کوهستانی و سردسیر و سکنۀ آن 4000 تن. مذهبشان شیعه و زبانشان گیلکی و فارسی و آب آنجا از چشمه و رود خانه محلی. محصولات آنجا غلات و لبنیات و ارزن است و شغل اهالی زراعت و گله داری است. عده ای از اهالی آنجا در زمستان بشغل خبازی در طهران اشتغال دارند. راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
نام سابق دهکده ای که امروز آن راحبیب آباد (در کنار چشمه آب) گویند. (سفرنامۀ رابینو ص 28 و 108 بخش انگلیس). و رجوع به حبیب آباد شود
لغت نامه دهخدا
(چِ کُ)
فرانسوا. نقاشی اسپانیائی. مولد بسال 1571م. (978 هجری قمری) در اشبیلیه. و وفات در سنۀ 1654م. (1064 هجری قمری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از واشک
تصویر واشک
باشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از والک
تصویر والک
سیر جنگلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاچک
تصویر پاچک
سرگین خشک شده گاو غوشاک تپاله غوشا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاچک
تصویر پاچک
((چ َ))
پهن خشک شده گاو، تپاله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاچک
تصویر کاچک
تارک سر، فرق سر، کاج، کاچ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از والک
تصویر والک
((لَ))
سیر جنگلی
فرهنگ فارسی معین
گونه ای سبزی، مانند: اسفناج
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان واقع در منطقه ی کجور، نام یکی از روستاهای
فرهنگ گویش مازندرانی
غده ی بزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی
سکسکه، نفس نفس زدن، نفس آخر
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی سبزی کوهی
فرهنگ گویش مازندرانی
باشه، نام پرنده ای است شبیه باز شکاری
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع میان بند نور
فرهنگ گویش مازندرانی