جدول جو
جدول جو

معنی واپیله - جستجوی لغت در جدول جو

واپیله
(فُ)
دهی است از دهستان ’گله زن’ بخش خمین شهرستان محلات واقع در 18 هزارگزی شمال خاوری خمین محلی سردسیر و در دامنه است و سکنۀ آن در حدود 90 تن و آب آن از قنات و محصول عمده آن غلات و حبوبات و چغندر و جزئی باغهای انگور میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ص 228)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واویلا
تصویر واویلا
کلمۀ افسوس که در نوحه و ماتم استعمال می کنند، مصیبت و حادثۀ بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
گیاهی از نوع باقلا با برگ های درشت بیضی که دانه های آن دارای مادۀ استریکنین است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کابیله
تصویر کابیله
هاون سنگی یا فلزی، هاون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واخیده
تصویر واخیده
ویژگی پشم یا پنبۀ حلاجی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدپیله
تصویر بدپیله
بدکینه، کسی که در امری یا خواستن چیزی بسیار اصرار کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واریته
تصویر واریته
نمایشی متنوع شامل رقص، آواز، حرکات آکروباتیک و مانند آن ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاپیده
تصویر چاپیده
تاراج شده، غارت شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاپیده
تصویر قاپیده
ربوده شده، ربوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاپاله
تصویر تاپاله
سرگین گاو
فرهنگ فارسی عمید
(لَ / لِ)
دهی است از بخش روانسر شهرستان سنندج واقع در 9 هزارگزی جنوب باختر روانسر و سه هزارگزی باختر راه فرعی روانسر به سنجابی. این دهکده در دامنۀ کوه قرار دارد و ناحیتی سردسیر است. اهالی آن 100 تن اند و مذهب آنها تسنن و زبانشان کردی است. آب آنجا از چشمه است. اهالی به کشاورزی وگله داری گذران میکنند. محصول این ده غلات دیم و لبنیات است. راه آنجا مالرو و در تابستان به آنجا اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ص 15)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
گیاهی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نام دیگر کوه استو: کوه استو در راه شبانکاره در راست قبلۀ آن بلوک واقع است و بکوه باتیله نیز مشهور است. بلندی آن کوه کمابیش سه فرسنگ بود برمثال قبه افتاده است مدور، دور آن شانزده فرسنگ و قلۀ آن کوه در اکثر ولایات فارس دیدار دهد و در آن کوه ادویه بسیار است و دره ها بسیار از قلۀ کوه تا دامن کشیده و در دامن کوه همواریست و مار هر روزه بر آن کوه ظاهر میشود و اگر (اکثر) اوقات بر آن کوه برف است و مارها عظیم باشد چنانکه مار پنجاه منی و شصت منی تقریباً می یابند. (نزههالقلوب چ لیدن ج 3 ص 195)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ / لِ)
بدکینه. سخت انتقام. (فرهنگ فارسی معین). موذی باابرام و معربد. عربده جو. مرس. (یادداشت مؤلف). غوغاطلب. هنگامه جو. پرخاش جو
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نعت مفعولی از چاپیدن. چاپیده شده. غارت شده، به یغمارفته
لغت نامه دهخدا
(پِ یَ)
چاکر و فرومایه و بدعمل. (از گاتها، ترجمه پورداود ص 131)
لغت نامه دهخدا
بنگرید به معتزله گوشه گیران خرد گرایان پیروان ابو حذیفه واصل بن عطا کسی که برای نخستین بار پیرامون نافرمانی (فسق) سخن گفت و آن را گامه میانین بیدینی (کفر) و باور داشت (ایمان) دانست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاپیلی
تصویر لاپیلی
فرانسوی سنگچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتیله
تصویر پاتیله
دیگ دهن فراخ حلواپزان، دیگ (مطلقا)
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره لوگانیها که بعضی از گونه هایش بشکل درختچه نیز میباشد. برگهایش بیضوی شکل و 3 تا 5 رگبرگ اصلی بمحاذات دمبرگ آن در طول برگ قرار دارد باقلای اجناز باقلای مسهل هندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدپیله
تصویر بدپیله
بدکینه، بدادا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاپیده
تصویر چاپیده
تاراج شده غارت شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاپیده
تصویر قاپیده
ربوده (بجلدی و چابکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابیله
تصویر کابیله
هاون: (خایگان (جایگاه) تو چو کابیله شدست رنگ او چون کون پاتیله شدست) (طیان)، هر چیز که در آن غله کوبند (عموما)، هاون سنگی که عطاران در آن دار و کوبند دارکوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واویلا
تصویر واویلا
کلمه افسوس که در نوحه و ماتم گفته شود
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی جور، گوناگونی، جور نما نمایش رنگارنگ گوناگونی تنوع. توضیح احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است، نمایشی متنوع و دارای بخشهای مجزا مانند: ساز و آواز کنسرت رقص و تاتر
فرهنگ لغت هوشیار
سرایت (مرض، درجه، خطی که بامداد و جز آن بر چوب کشند و طول و عرض مطلوب را بدان مقیاس کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واخیده
تصویر واخیده
از هم جدا کرده، منقوش شده، زده، محلوج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاپیله
تصویر کاپیله
هاون: (خایگان (جایگاه) تو چو کابیله شدست رنگ او چون کون پاتیله شدست) (طیان)، هر چیز که در آن غله کوبند (عموما)، هاون سنگی که عطاران در آن دار و کوبند دارکوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واچیده
تصویر واچیده
برچیده شده (بساط)، جدا کرده پنبه دانه از پنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واریته
تصویر واریته
((ی ت))
گوناگون، نمایشی مرکب از کنسرت، تئاتر، رقص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واویلا
تصویر واویلا
افسوس ! دریغ !
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واخیده
تصویر واخیده
((دِ))
از هم جدا کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کابیله
تصویر کابیله
((لِ))
هاون، هاون چوبین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدپیله
تصویر بدپیله
((~. لِ))
سمج، سخت انتقام
فرهنگ فارسی معین