جدول جو
جدول جو

معنی واپسته - جستجوی لغت در جدول جو

واپسته
پیوسته. متصل، دوست و رفیق و یار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وارسته
تصویر وارسته
آنکه تعلقات دنیوی ندارد، آزاده، آزاد، رهاشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
ویژگی آنچه مربوط و متعلق به چیز دیگر است، مرتبط، خویش، نزدیک، فامیل، نیازمند، بسته مثلاً زندگی او وابسته به آن قرص بود
فرهنگ فارسی عمید
(رَ تَ)
ملا وارسته، صاحب تذکرۀ نصرآبادی آرد: اصلش از ایل چگنی است. امام قلی بیک نام داشت خیالش از نظم غرابت داشت مدتها درهند بود. سفر بسیار کرده و شعر بسیار گفته و سوانح سفر خویش را نوشته بود سپس به اصفهان آمده و در اوایل جلوس شاه عباس ثانی در مجلس راه یافته. و بر سبیل مضحکه به امیر مظفر ترک گفتگوهای درشت نموده. بعد از آن به یزد رفته در آنجا زبان به هجو میرزامظفر گشوده و مثنوی نمکینی در آن باب گفته و پس از آن به اصفهان دلالی زغال و هیمۀ میدان کهنه را به وظیفۀ خود گذرانیده و در سنۀ 1025 فوت شد. از اشعارش این است:
ای ز آتش عذار تو گلها شراره ها
چشم ترا فریب و فسون از اشاره ها
از بس که چرخ کشتی دریادلان شکست
این بحر یک سفینه شد از تخته پاره ها.
به سنگ کم ترازوی کرم را سر فروناید
من از بهر همین بر دوش دارم کوه عصیان را.
آنکه پر جستیم و کم دیدیم در کار است و نیست
نیست در معنی بجز انسان که بسیار است و نیست.
چشمی که افتد از گل رویت به روی گل
پای برهنه ای است که بر خار میرود.
بر ماست منتی همه کس را چرا که ما
ممنون آن کسیم که ممنون آن نه ایم.
در مدح ذوالفقارخان بیک لر بیگی قندهار گفته است:
ای شأن حیدری ز نشان تو آشکار
نام تو در نبرد کند کار ذوالفقار.
شاه را در کف او جوهر اقبال بلند
ذوالفقاراست به دست علی عمرانی.
در مدح محمدقلی سلیم گفته است:
دخلی که نکردی به کلام الله است
بیتی که نبرده ای تو بیت الله است.
(از تذکرۀ نصرآبادی ص 1335). ورجوع به مجمع الفصحا ج 2 ص 51 و آتشکده ص 23 شود
صاحب تذکرۀ صبح گلشن درباره وی چنین آرد: نواب حفیظ خان دهلوی به معاضدت نواب عبدالصمد خان، بازویش قوی بود.
دلم قربان زخم ناوک او
که صیاد من آن ابرو کمان است.
(تذکرۀ صبح گلشن چ هند ص 580)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ کُ)
رهایی یافته. رسته. (ناظم الاطباء). آزاد. (غیاث) (آنندراج). آزاد شده. (ناظم الاطباء). آزاده. عاتق. طلق، فارغ البال. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مجازاً آنکه علائق دنیوی را ترک گفته. بی اعتنا به مال دنیا. (مؤلف). درویش
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مربوط. متعلق. موقوف. منحصر. منسوب و ملازم. (آنندراج). ج، وابستگان، در سفارتخانه ها به درجه ای از مأمورین سیاسی اطلاق میشود. و وقتی این کلمه با مضاف الیه استعمال شود معنی آن فرق خواهد کرد مثل وابستۀ نظامی یا وابستۀ تجارتی، فرهنگستان این کلمه را بجای آتاشه برگزیده است. (مصوبات فرهنگستان) ، منسوب. منتسب: وابستۀ فلان، از کسان او. منسوب بدو، خویش سببی. خویش غیرنسبی. یکی از کسان کسی. کس. پیوند، نوکر و سایر منسوبان.
- وابستۀ تجارتی، کارگزار و عامل تجارتی دولتی در سفارت خانه وی در مملکت دیگر.
- وابستۀ فرهنگی، نماینده و عامل امور معارفی دولتی در سفارت خانه وی در مملکت دیگر.
- وابستۀ نظامی، کارگزار و عامل نظامی دولتی در سفارت خانه وی در مملکت دیگر
لغت نامه دهخدا
(طَ / طِ زَ دَ)
بازجستن. فراجهیدن، در عقب نشستن. (ناظم الاطباء) ، واپس جستن. (شعوری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
مربوط، پیوسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارسته
تصویر وارسته
آزاده، آزاد شده، فارغ البال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
((بَ تِ))
مربوط، منسوب، خویشاوند، مأمور دولتی که سفارت آن دولت در کشور دیگر وظایفی را انجام دهد، اتاشه، بازرگانی مأمور دولتی که در سفارت آن دولت در کشور دیگر به امور بازرگانی رسیدگی کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارسته
تصویر وارسته
((رَ تِ))
فروتن، خاضع، رها شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
مربوطه، آتاشه، متعلق، مربوط، رابط
فرهنگ واژه فارسی سره
آزاد، رسته، رها، پارسا، زاهد، متقی، آزاد، آزاده، حر، سبکبار
متضاد: وابسته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
متّكلٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
Dependent, Dependently
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
dépendant, de manière dépendante
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
залежний , залежно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
תלוי , תָּלוּי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
dependente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
dependiente, dependientemente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
zależny, zależnie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
وابستہ , منحصر
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
พึ่งพา , อย่างขึ้นอยู่กับ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
tergantung, secara bergantung
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
依存的 , 依存的に
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
afhankelijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
依赖的 , 依赖地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
tegemezi, kwa utegemezi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
의존적인 , 의존적으로
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
bağımlı, bağımlı bir şekilde
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
নির্ভরশীল , নির্ভরশীলভাবে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
आश्रित , आश्रित रूप से
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
зависимый , зависимо
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
abhängig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
dipendente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی