جدول جو
جدول جو

معنی واوج - جستجوی لغت در جدول جو

واوج
بباف، بافتن سبد از شاخه های نازک درخت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وایج
تصویر وایج
وادیج، چوب بستی که تاک انگور را روی آن می خوابانند، آونگ یا جایی که انگور را از آن آویزان می کنند، شاخۀ تاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واج
تصویر واج
کوچکترین جزء زبان که باعث تمایز معنی می شود، کلمه، دعایی که زردشتیان در سر خوان طعام می خوانند، زمزمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوج
تصویر اوج
بلندی، بالا، فراز، بلندترین نقطه، بالاترین درجه، در علم نجوم بلندترین درجۀ کوکب، در موسیقی بالاترین نقطۀ ارتفاع آواز، در موسیقی شعبه ای از گوشۀ عشاق، در موسیقی از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولوج
تصویر ولوج
داخل شدن، درآمدن در جایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واو
تصویر واو
نام حرف «و»
واو مجهول: در علوم ادبی مصوّتی میان او
واو معدوله: در علوم ادبی واوی که نوشته می شود ولی خوانده نمی شود مثلاً خواب، خواهر
واو معروف: در علوم ادبی واوی که نوشته و خوانده می شود مثلاً خوب، نیکو، دور
فرهنگ فارسی عمید
(لِ جَ)
شهری است در بدخشان. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ صَ مَ)
لجه. درآمدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). به جایی درشدن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامۀ جرجانی) ، والجه به کسی رسیدن و آن دردی است، و فعل آن مجهول استعمال شود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ابل وسوج، شتر گردن درازکننده در رفتار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
هرچه درهم پیچیده باشد. (منتهی الارب). درهم پیچیده شده و مختلط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
درآینده. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ولوج. رجوع به ولوج شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به حرف واو، (ناظم الاطباء)،
- اجوف واوی، رجوع به اجوف و اقسام آن در این لغتنامه شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
آتش فروزان. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، افروخته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نْ / نِ)
غله ای است که آن را به عربی عدس می گویند. (برهان قاطع) (آنندراج). عدس. (ناظم الاطباء) (جهانگیری) (فرهنگ خطی). نسک. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
کثیرالدخول.
- خروج ولوج، کثیر الدخول و الخروج. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است از دهستان طبس مسینا بخش درمیان شهرستان بیرجند، در 42 هزارگزی خاور درمیان و جنوب خاوری آواز جلگه، گرمسیر، سکنۀ آن 153 تن است. آب آن ازقنات. محصول آن غلات، شلغم، چغندر و شغل اهالی زراعت. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
فرمانده ده مرد، چاووش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اووجه، خووج. مطابق کتیبه های داریوش آنرا خووج نیز می نامیدند و آن عبارت است از ساتراپی سوزیانا در شمال خلیج فارس است که شاهی خوزستان و لرستان بوده و یک ساتراپی را تشکیل میداده است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی از دهستان ابوالفارس بخش رامهرمز شهرستان اهواز که در 35 هزارگزی جنوب خاوری رامهرمز واقع است و آب آن از رود خانه ابوالفارس تأمین میشود. ساکنان آن از طایفۀ بهمئی میباشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(وَءْجْ)
سخت گرسنگی. (منتهی الارب). جوع شدید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ماهیگیری) وسیله ایست مرکب از یک حلقه فلزی که در ته آن کیسه ای توری قرار داده اند و دسته دراز چوبی دارد و توسط یک تن در رودخانه انداخته میشود و بعد بالا آورده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واو
تصویر واو
حرفی است از الفبای فارسی و عربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوج
تصویر اوج
طرف بالای هر چیز، بلند ترین نقطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولوج
تصویر ولوج
درآمدن به درون آمدن در آمدن داخل شدن، دخول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واج
تصویر واج
گفتار، کلام، سخن، واچ، دعا و وردی که زرتشتیان هنگام مراسم مذهبی می خوانند، واژ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واج
تصویر واج
گیج، حیران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوج
تصویر اوج
بلندی، طرف بالای هر چیز، بالاترین درجه ستاره، بلندترین حد آواز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واو
تصویر واو
سی امین حرف از حروف الفبای فارسی
یک واو جا نینداختن: چیزی را حذف نکردن، دقت زیاد در چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واور
تصویر واور
((وَ))
وسیله ای است برای صید ماهی مرکب، از یک حلقه فلزی که در ته آن کیسه ای توری قرار داده اند و دسته دراز چوبی دارد و توسط یک تن در رودخانه انداخته می شود و بعد بالا آورده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ولوج
تصویر ولوج
((وُ))
درآمدن، داخل شدن، دخول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوج
تصویر اوج
اوگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از واج
تصویر واج
هجا، حرف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اوج
تصویر اوج
Culmination
دیکشنری فارسی به انگلیسی
باور، اعتقاد
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از اوج
تصویر اوج
кульминация
دیکشنری فارسی به روسی