آشپز، آنکه کارش پختن خوراک است، باورچی، طبّاخ، خورشگر، مطبخی، پزنده، طابخ برای مثال یکی خانه او را بیاراستند / به دیبا و خوالیگران خواستند (فردوسی - ۲/۲۵۷)
آشپَز، آنکه کارش پختن خوراک است، باوَرچی، طَبّاخ، خُورِشگَر، مَطبَخی، پَزَندِه، طابِخ برای مِثال یکی خانه او را بیاراستند / به دیبا و خوالیگران خواستند (فردوسی - ۲/۲۵۷)
دیگ پزی. طباخی. آشپزی. طباخت. باورچی گری. آشپزی. خوراک پزی. خوردی پزی. (یادداشت بخط مؤلف) : یکی گفت ما را بخوالیگری بباید بر شاه رفت آوری. فردوسی. برفتند و خوالیگری ساختند خورشها باندازه پرداختند. فردوسی. بدو گفت امروز از ایدر مرو که خوالیگری یافتستیم نو. فردوسی. به خوالیگریشان همی داشتند. اسدی (گرشاسبنامه چ یغمائی ص 267). میکند خورشید و مه را کاسه پر تا می رود در فضای مطبخ جودت ره خوالیگری. واله هروی (از آنندراج)
دیگ پزی. طباخی. آشپزی. طِباخَت. باورچی گری. آشپزی. خوراک پزی. خوردی پزی. (یادداشت بخط مؤلف) : یکی گفت ما را بخوالیگری بباید بر شاه رفت آوری. فردوسی. برفتند و خوالیگری ساختند خورشها باندازه پرداختند. فردوسی. بدو گفت امروز از ایدر مرو که خوالیگری یافتستیم نو. فردوسی. به خوالیگریشان همی داشتند. اسدی (گرشاسبنامه چ یغمائی ص 267). میکند خورشید و مه را کاسه پر تا می رود در فضای مطبخ جودت ره خوالیگری. واله هروی (از آنندراج)
ضبط دیگر ’خوالیگری’ بمعنی ’آشپزی’ است: یکی گفت ما رابه نیک اختری بباید بر شه بخالیگری. فردوسی. ببازار خالیگری ساختن شتالنگ با کعبتین باختن. اسدی (گرشاسب نامه). رجوع به خوالیگری شود
ضبط دیگر ’خوالیگری’ بمعنی ’آشپزی’ است: یکی گفت ما رابه نیک اختری بباید بر شه بخالیگری. فردوسی. ببازار خالیگری ساختن شتالنگ با کعبتین باختن. اسدی (گرشاسب نامه). رجوع به خوالیگری شود
غرشمالی ارقگی: هان پدر سوخته بیحیا با کولیگری و نانجیب بازی هنوز هیچ نشده میخواهی بسیم آخر بزنی ک یا کولیگری راه انداختن، داد و فریاد بیهوده کردن غرشمالی کردن
غرشمالی ارقگی: هان پدر سوخته بیحیا با کولیگری و نانجیب بازی هنوز هیچ نشده میخواهی بسیم آخر بزنی ک یا کولیگری راه انداختن، داد و فریاد بیهوده کردن غرشمالی کردن