جدول جو
جدول جو

معنی والاسری - جستجوی لغت در جدول جو

والاسری
(سَ)
علو مقام و حسب. سرفرازی. والاسر بودن. صفت والاسر. رجوع به والاسر شود:
ترا گر فزون است والاسری
ولیکن نداری ز من برتری.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
والاسری
بلند مرتبگی سرفرازی: (تراگر فزونست و الاسری و لیکن ندای زمن برتری)
تصویری از والاسری
تصویر والاسری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از والاسریر
تصویر والاسریر
پادشاه والامقام، بلندمرتبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالاری
تصویر پالاری
شاه تیر سقف، تیر چوبی بزرگ و دراز و ستبری که در سقف به کار رفته، شاه تیر، بالار، پالار، بالاگر، حمّال، سرانداز، افرسب، فرسپ، داربام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از والاسر
تصویر والاسر
سرفراز، بلندمرتبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از والاتر
تصویر والاتر
بالاتر، بلندتر
فرهنگ فارسی عمید
منسوب به واذار از دهکده های اصفهان، (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
محسن بن ابراهیم بن احمد الواذاری مکنی به ابوالعلاء منسوب به واذار از دهکده های اصفهان وی محدث بود و ابوعلی الحسن بن عمر بن یونس الحافظ از وی روایت دارد و پس از سال 400 ه، ق، وفات یافت، (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
گالری، اطاق دراز و سر پوشیده، راهرو، بالکن سرپوشیده، محل اجتماع عمومی، بالکن تأتر، آنجا که نیمکت هایی برای تماشاچیان میگذارند، کلکسیون تابلوهای نقاشی و اشیاء ظریف
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کدکن پائین رخ بخش کدکن، شهرستان تربت حیدریه در 37هزارگزی شمال باختری کدکن و سر راه اتومبیل رو کدکن بشهر کهنه واقع شده است هوای آن معتدل و دارای 428 تن سکنه است، آب آنجا از قنات تأمین میشود، محصول آن پنبه، شغل اهالی زراعت، گله داری و کرباس بافی و راه آن مالرو و تابستان از شاه بخش میتوان اتومبیل برد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
پنج فرسخ میانه جنوب و مشرق فهلیان است، (فارسنامۀ ناصری گفتاردوم ص 304)
لغت نامه دهخدا
شه تیر و ستون بزرگ، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
برتر یا دورتراز آن جانب که سر قرار دارد (در قبر). مقابل پائین پا: او را بالاسر فلان دفن کردم، نامی است که بنواحی علیای رود خانه هراز و لار داده شده و آن به چهار بلوک تقسیم میشود: امیری یا پایین لاریجان، بالالاریجان، به رستاق و دیلارستاق. (از ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 66) ، از دهات لاریجان است. (همان کتاب ص 154)
لغت نامه دهخدا
والائی، رفعت، بلندی، عظمت، (ناظم الاطباء)، بزرگواری، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، بلندپایگی، بزرگی، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
افلاق، افلاخونیه، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
ولایت. (آنندراج). حکومت. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، اختیار
لغت نامه دهخدا
(سَ)
خواجه سرا را گویند یعنی غلامی که شرم بریده دارد. (از برهان) (آنندراج). خواجه سرا و آن را لاله سرا نیز خوانند. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
خواجه سرای. لالاسرا
لغت نامه دهخدا
(سَ)
رودخانه ای است که به بحر خزر میریزد و محل صید ماهی میباشد. (جغرافیای اقتصادی کیهان ص 32)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
عالیمقام. والاحسب. بلندمرتبه. سرافراز:
نه خسرونژادی نه والاسری
پدرت از سپاهان بد آهنگری.
فردوسی.
بر بخردان مرگ والاسران
به از زندگانی بدگوهران.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
اصطلاح خاص شیعی در برابر شیخی. شیعۀ غیرشیخی. مقابل پشت سری و علت آن اینست که شیخیه نماز جماعت را در پائین پای حرم حسینی (امام حسین علیه السلام) میخوانند بخلاف منکرین خود یعنی فقهای آن بقعۀ مبارکه در بالای سر نماز میخوانند و به بالاسری مشهورند. (از روضات الجنات چ تهران ص 26). شیخیه بچهار رکن از اصول دین معتقدند از این قرار: توحید، نبوت، امامت، اعتقاد به شیعۀ کامل (رکن رابع). در صورتی که متشرعه یابالاسری ها به پنج اصل معتقدند از اینقرار: توحید، عدل، نبوت، امامت، معاد. (از روضات الجنات). این اعتقاد مذهبی خصوصاً در کرمان در سالهای اواخر حکومت قاجاریه مورث کشمکش ها و اختلافات شدید بوده است. در این باب رجوع کنید بتاریخ وزیری چ باستانی پاریزی صص 440 -446 و همچنین رجوع به احمد احسایی شود.
لغت نامه دهخدا
(سَ)
منسوب به بالاسر، تکیه کلامی زنان را در خطاب بیکدیگر، بمزاح، قزوینی چه قزوینیان بتقلید ترکان اطفال و زیردستان و یا اکفاءو اقران را بالام خطاب کنند. رجوع به بالامجان شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
والامقام. عالی شأن. والاجناب، پادشاه توانا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پالاری
تصویر پالاری
ستون بزرگ شه تیر
فرهنگ لغت هوشیار
گالری: جانکاس بجلو افتاده و رستم از عقبش روانه شد تا به گالاری بلوری که از سقفش آسمان و ستارگان بخوبی دیده میگشت رسیدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از والایی
تصویر والایی
بلندی رفعت، بلند مرتبگی بزرگی، شرافت نجابت، عزت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از والاسر
تصویر والاسر
بلند مرتبه سرفراز: (بر بخردان مرگ والاسران به از زندگانی بد گوهران) (اسدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از والاسریر
تصویر والاسریر
پادشاه مقتدر، والامقام بلند مرتبه
فرهنگ لغت هوشیار
((س ِ))
بیماری خونی ارثی خطرناکی که باعث ناهنجاری هایی در هموگولوبین گلبول قرمز می شود و در نتیجه عامل کم خونی می گردد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالاری
تصویر سالاری
مهتری، ریاست، پادشاهی، پیری، سالخوردگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالاری
تصویر سالاری
حکومت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از والایی
تصویر والایی
تعالی
فرهنگ واژه فارسی سره
ریاست، سروری، مهتری، سرداری، فرماندهی، حکومت، پادشاهی، سلطنت، پیری، سالمندی، کهنسالی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بزرگی، رفعت، شرافت، عزت، نجابت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مردن کرم ابریشم در آغاز پیله بستن
فرهنگ گویش مازندرانی