جدول جو
جدول جو

معنی واقف - جستجوی لغت در جدول جو

واقف
وقف کننده، داننده و آگاه، ایستاده، بازایستاده
تصویری از واقف
تصویر واقف
فرهنگ فارسی عمید
واقف
(قِ)
سید یحیی افندی از گویندگان عثمانی و از سادات استانبول و فرزندسید عبدالرحیم افندی شاعر نامی بود وی به شغل قضاوت اشتغال داشت و قاضی استانبول بود. مرگ واقف به سال 1150 هجری قمری اتفاق افتاد. (از قاموس الاعلام ترکی)
محمد افندی از گویندگان عثمانی اهل پروسه و از جملۀ مدرسان بود. وی به سال 1137 درگذشت. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
واقف
(قِ)
جائی است در قسمت بالای مدینه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
واقف
(قِ)
داننده. (غیاث اللغات) (آنندراج). آگاه. باخبر. مطلع. خبردار. دانا. (ناظم الاطباء). مستحضر. خبیر: و بر آن خدای عزوجل واقف است. (تاریخ بیهقی ص 374). خوارزمشاه آلتونتاش بدو نامه نبشته و خواجه داند که از خویشتن چون نبشته و من برآن واقف نیستم. (تاریخ بیهقی ص 397). امیر آن در شب راست کرده بود با کوتوال و... چنانکه کس دیگر بر این واقف نبود. (تاریخ بیهقی ص 660). ملک تا اتباع خویش را نیکو نشناسد و بر... اخلاص و مناصحت هر یک واقف نباشد از خدمت ایشان انتفاع نتواند گرفت. (کلیله و دمنه). بدانچه واقف است از سر من او را بیاگاهاند. (کلیله و دمنه). بر معرفت تفسیر و تأویل و قیاس و دلیل ناسخ و منسوخ و صحیح و مطعون اخبار و آثار واقف. (ترجمه تاریخ یمینی ص 398). ائمۀ معرفت و هدایت در انجمن وی ناظر و واقف. (ترجمه تاریخ یمینی ص 448).
ای خدا ای قادر بی چند و چون
واقفی از حال بیرون و درون.
مولوی.
گر دوست واقف است که بر ما چه میرود
باک از جفای دشمن و جور رقیب نیست.
سعدی.
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که از دیده چه ها رفت.
حافظ.
گر چه راهی است خطرناک ز ما تا بر دوست
رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی.
حافظ.
ای سپاهت را ظفر لشکرکش و نصرت یزگ
نی یقین بر عرض و طول لشکرت واقف نه شک.
نصیرای همدانی (از آنندراج).
وحشی از دست جفا رفت دلم واقف باش
که نیفتد سرو کارت به جفاکار دگر.
وحشی (از آنندراج).
فولاد شود آب ز خونگرمی زخمم
بر تن چو زنی تیغ ستم واقف من باش.
(از آنندراج).
- واقف آمدن،واقف شدن. واقف گشتن. واقف گردیدن آگاه شدن:
صد هزار جان فرو شد هر نفس
کس نیامد واقف اسرار تو.
عطار.
- واقف داشتن، آگاه کردن. واقف گردانیدن. واقف کردن. با خبر کردن. در جریان کار گذاشتن: مرا بر هیچ حال واقف نمی دارند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 328).
- واقف کار، کارآزموده. باتجربه. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). هوشیار. دانا. (ناظم الاطباء).
- واقف حال، کارآزموده. باتجربه. هوشیار. دانا. (ناظم الاطباء).
، ایستاده. (از یادداشت مؤلف) ، ایستاده شونده. (غیاث اللغات) (آنندراج). آن که می ایستد و باز می ایستد. (ناظم الاطباء). ج، وقف و وقوف، در اصطلاح فقهی کسی که چیزی را وقف می کند و در راه خدا حبس می نماید. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). وقف کننده. آنکه وقف کرده است
لغت نامه دهخدا
واقف
مستحضر، خبیر، مطلع، خبردار، دانا
تصویری از واقف
تصویر واقف
فرهنگ لغت هوشیار
واقف
((ق))
باخبر، آگاه
تصویری از واقف
تصویر واقف
فرهنگ فارسی معین
واقف
آگاه
تصویری از واقف
تصویر واقف
فرهنگ واژه فارسی سره
واقف
آگاه، باخبر، بیدار، خبیر، شناسا، عارف، مخبر، مسبوق، مستحضر، مطلع، وارد، بانی، وقف کننده
متضاد: بی خبر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واصف
تصویر واصف
(پسرانه)
به اندازه لازم و مورد نیاز، کافی، وفاکننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وارف
تصویر وارف
ممتد، وسیع، گسترده، ویژگی گیاه سبز و گوالیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واصف
تصویر واصف
وصف کننده، تعریف کننده، ستاینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواقف
تصویر مواقف
موقف ها، محلهای وقوف، جاهای ایستادن، ایستگاه ها، جمع واژۀ موقف
فرهنگ فارسی عمید
(قِ فی ی)
هلال بن امیه الواقفی انصاری که در جنگ بدر شهید شد. وی یکی از بکائین سه گانه است. (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(قِ فَ)
فرقه ای از شیعیان علوی که حضرت موسی بن جعفر را امام شناختند و امامت عبدالله افطح راانکار کردند. این فرقه مشتمل بود بر بزرگان اصحاب امام ششم و علما و متکلمان شیعه مثل ابوجعفر مؤمن الطاق و ابان بن تغلب و هشام بن سالم. بعد از رحلت حضرت موسی بن جعفر ملقب به کاظم که امام هفتم شیعیان امامی محسوب است باز مابین پیروان آن حضرت اختلاف بروز کردو پنج فرقه از ایشان بیرون آمد که مشهورترین آنها فرقه ای است که رحلت امام هفتم را انکار کردند و آن حضرت را قائم و مهدی دانسته امامت را به آن حضرت ختم کردند و گفتند که امام هفتم زنده است و تا دنیا را ازعدل پر ننماید رحلت نخواهد کرد این فرقه را واقفه می گویند. (از خاندان نوبختی عباس اقبال ص 52 و 53)
لغت نامه دهخدا
(قِ فَ)
هر کسی که برخلاف جمهور در یکی از مسائل امامت درقبول رأی اکثریت توقف میکرده مثلاً جماعتی از معتزله مثل ابوعلی جبائی و پسرش ابوهاشم را که نه علی بن ابی طالب را بر سایر صحابه و نه سایر صحابه را بر او افضل می دانستند واقفی می خواندند. (فصول سید مرتضی)
مؤنث واقف. رجوع به واقف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
جمع واژۀ موقف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (غیاث) (آنندراج) : از مواقف خویش به امید فرصت غنیمت و اغترار به ظاهر هزیمت به فضای صحرا آمدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 324). در مواقف حروب... جان را وقایۀ ذات و فدای نفس شریف او می ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 440). با قلت اجزاء و خفت حجم مشتمل است بر شرح مواقف و مقامات سلطان محمود سبکتکین و برخی از احوال آل سامان. (ترجمه تاریخ یمینی ص 14). اقدام کفار از مواقف خویش زایل شد و هزیمت شدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 312). و رجوع به موقف شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
واقف بودن. مطلع بودن. باخبری. اطلاع. آگاهی. رجوع به واقف شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
خواجه علی مشهدی از شاعران ایران و برادر خواجه محمّدخان قدسی بود. او در علم تفسیر استاد بود و نیز شغل امامت جماعت داشت. بیت زیر واقفی دلالت بر شغل او میکند:
این پیش نمازیم نه از روی ریاست
حق می داند که از ریا مستثناست
اینک خوشم افتاده که در وقت نماز
پشتم به خلایق است و رویم به خداست.
(از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(قِ فی ی)
منسوب است به واقف. رجوع به واقف شود، منسوب است به واقفه. رجوع به واقفه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دو گروه با هم به جنگ ایستادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بایستادن دو گروه در جنگ و جز آن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از واجف
تصویر واجف
تپان ناآرام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاقف
تصویر حاقف
کژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واقی
تصویر واقی
حافظ، نگهبان، حامی، مانع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تواقف
تصویر تواقف
روبروی هم ایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع موقف، استادنگاهان ایستگاه ها جمع موقف جایهای ایستادن ایستگاهها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واقد
تصویر واقد
چشم، بر زمین زننده افکننده، تابناک فروزان تابناک مشتعل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارف
تصویر وارف
وسیع، ممتد
فرهنگ لغت هوشیار
مونث واقف و ایستنده گروهی که نه علی بن ابی طالب علیه السلام را برتر از یاران دیگر پیامبر صلی الله علیه و آله می دانستند و نه هیچیک ازیاران پیامبر صلی الله علیه و آله را برتر از علی علیه السلام مونث واقف جمع (عرقی) واقفات، کسانی که بر خلاف جمهور در یکی از مسایل امامت در قبول رای اکثریت توقف میکردند: مثلا جماعتی از معتزله مثل ابو علی جبائی و پسر را ابو هاشم را که نه علی بن ابی طالب را بر دیگر صحابه و نه صحابه دیگر را بر او افضل میدانستند از زمره واقفه خوانده اند منسوب بدان واقفی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واقفی
تصویر واقفی
ایستنده بنگرید به واقفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واصف
تصویر واصف
وصف کننده، ستاینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقاف
تصویر وقاف
همدوشی همکاری هم پشتی: در کار یا در پیکار، ایستادگی، خواستاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واقع
تصویر واقع
حاصل، قرار گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واقی
تصویر واقی
نگاه دارنده، حافظ، حامی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واقفی
تصویر واقفی
((ق))
وقوف، آگاهی
فرهنگ فارسی معین
موقف ها، ایستگاهها، مقام ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد