جدول جو
جدول جو

معنی واقعه - جستجوی لغت در جدول جو

واقعه
حادثه، پیشامد، کنایه از قیامت، پنجاه و ششمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۹۶ آیه، کنایه از مرگ، قرارگرفته و واقع شده در مکانی، کنایه از جنگ، پیکار
تصویری از واقعه
تصویر واقعه
فرهنگ فارسی عمید
واقعه
(قِ عَ)
سورۀ پنجاه و ششمین از قرآن، مکیه و آن نود و شش آیت است، پس از الرحمن و پیش از حدید. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
واقعه
نازله، حادثه، اتفاق، پیش آمد
تصویری از واقعه
تصویر واقعه
فرهنگ لغت هوشیار
واقعه
((قِ عِ))
حادثه، پیش آمد، قیامت، رستاخیز
تصویری از واقعه
تصویر واقعه
فرهنگ فارسی معین
واقعه
رویداد، رخداد
تصویری از واقعه
تصویر واقعه
فرهنگ واژه فارسی سره
واقعه
اتفاق، پیشامد، حادثه، رویداد، سانحه، سانحه، عارضه، قضیه، ماجرا، پیکار، جنگ، رزم، کارزار، نبرد، خواب، رویا، نوم، فوت، مرگ، موت، رستاخیز، قیامت، حال، حسب حال، وضع، واقعات
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باقعه
تصویر باقعه
زیرک، تیزهوشی که کسی نتواند او را فریب بدهد، ویژگی مرغ زیرک که به دام نیفتد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واقعا
تصویر واقعا
فی الواقع، در حقیقت
فرهنگ فارسی عمید
(مُ قَ عَ / قِ عِ)
مواقعه. مواقعت. نبرد و پیکار. (ناظم الاطباء). حرب: ابوالفضل هروی منجم با مؤیدالدوله مواضعه کرده بود که در آن مواقعه صبر می کند تا مریخ به درجۀ هبوط رسد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 70). خبر مواقعۀ ایشان به سلطان رسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 405). بهاءالدوله لشکری به مواقعۀ او فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 314).
- مواقعه کردن، جنگ کردن. جنگیدن. به حرب پرداختن. نبرد کردن. رزمیدن. (از یادداشت مؤلف).
، آرمیدن با زن. آمیزش. مقاربت. مجامعت. مواقعت. مباضعت. مباشرت. مضاجعت. جماع. وقاع. مباضعه. بضاع. نزدیکی. آرامش. آرامش با... صحبت. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مواقعه و مجامعت شود
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
با هم به جنگ و محاربه درافتادن. (منتهی الارب) (آنندراج). جنگ کردن کسی با کسی و در محاربۀ او افتادن. (ناظم الاطباء). وقاع. مقاتله. (تاج المصادر بیهقی). با کسی در جنگ بایستادن. (المصادر زوزنی) ، آرمیدن با زن و مخالطت نمودن با زن. (از منتهی الارب) (آنندراج). آرمیدن با زن و مخالطت و آمیزش نمودن باآن. (ناظم الاطباء). مجامعه. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از واقیه
تصویر واقیه
مونث واقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاقعه
تصویر صاقعه
مونث صاقع و آذرخش، بیز زدگی (برق زدگی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واقعی
تصویر واقعی
راستینه راستکی منسوب به واقع حقیقی محقق راست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واقعیه
تصویر واقعیه
مونث واقعی راستینه راستینگی
فرهنگ لغت هوشیار
مونث واقف و ایستنده گروهی که نه علی بن ابی طالب علیه السلام را برتر از یاران دیگر پیامبر صلی الله علیه و آله می دانستند و نه هیچیک ازیاران پیامبر صلی الله علیه و آله را برتر از علی علیه السلام مونث واقف جمع (عرقی) واقفات، کسانی که بر خلاف جمهور در یکی از مسایل امامت در قبول رای اکثریت توقف میکردند: مثلا جماعتی از معتزله مثل ابو علی جبائی و پسر را ابو هاشم را که نه علی بن ابی طالب را بر دیگر صحابه و نه صحابه دیگر را بر او افضل میدانستند از زمره واقفه خوانده اند منسوب بدان واقفی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاقعه
تصویر فاقعه
پتیار سختی سختی بلا، جمع فواقع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باقعه
تصویر باقعه
مرد زیرک و باهوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واسعه
تصویر واسعه
واسعه درفارسی مونث واسع گشاینده مونث وسع: (خدای تعالی جانب او مرضی و مرعی دارد برحمت واسعه خویش)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واضعه
تصویر واضعه
مونث واضع و باغ، زن تباهکار مونث واضع، جمع واضعات
فرهنگ لغت هوشیار
مواقعه و مواقعت فارسی: در افتادن به هم همستیزی، گای گادن جنگ کردن با کسی، جماع کردن، حرب ستیزه، جماع آمیزش
فرهنگ لغت هوشیار
در حقیقت، براستی، فی الواقع، راستی ک به راستی بی گمان حقیقتا در حقیقت فی الواقع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاقعه
تصویر فاقعه
((ق عَ یا ع))
سختی، بلا، جمع فواقع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مواقعه
تصویر مواقعه
((مُ قَ عَ یا قِ ع))
جنگ کردن با کسی، جماع کردن، حرب، ستیزه، جماع، آمیزش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واقعی
تصویر واقعی
((قِ))
حقیقی، راست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واقعی
تصویر واقعی
راستین
فرهنگ واژه فارسی سره
پیکار، جنگ، حرب، ستیز، غزوه، کارزار، جنگ کردن، پیکار کردن، آمیزش، جماع، جماع کردن، مخالطت کردن، آمیزش کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از واقعی
تصویر واقعی
Actual, Factual, Real, Veritable
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از واقعا
تصویر واقعا
Literally, Really, Truly, Verily
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از واقعا
تصویر واقعا
literalmente, realmente, verdadeiramente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از واقعی
تصویر واقعی
real, factual, verídico
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از واقعا
تصویر واقعا
literalmente, realmente, verdaderamente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از واقعی
تصویر واقعی
actual, fáctico, real, verídico
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از واقعا
تصویر واقعا
dosłownie, naprawdę
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از واقعی
تصویر واقعی
rzeczywisty, faktyczny, prawdziwy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از واقعا
تصویر واقعا
буквально , действительно , действительно , воистину
دیکشنری فارسی به روسی