جدول جو
جدول جو

معنی واص - جستجوی لغت در جدول جو

واص(صِنْ)
نبت واص، گیاه با هم نزدیک و درهم. (منتهی الارب). ارض واصیهالنبات، ای متصله. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واصف
تصویر واصف
(پسرانه)
به اندازه لازم و مورد نیاز، کافی، وفاکننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از واصف
تصویر واصف
وصف کننده، تعریف کننده، ستاینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واصل
تصویر واصل
کسی یا چیزی که به دیگری متصل شود، رسنده، در تصوف عارفی که از جهان و جهانیان منقطع گشته و به حقیقت رسیده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غواص
تصویر غواص
کسی که برای به دست آوردن مروارید یا چیز دیگر به زیر آب فرو می رود، آب باز
در علم زیست شناسی پرنده ای شبیه مرغابی با گردن دراز که برای گرفتن ماهی به زیر آب می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غواص
تصویر غواص
غائص ها، فروروندگان در آب، آنان که در دریا فرو بروند، جمع واژۀ غائص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خواص
تصویر خواص
نزدیکان، مقابل عوام، بزرگان، برگزیدگان، ویژگی ها، خاصیت ها مثلاً خواصّ دارویی
فرهنگ فارسی عمید
(غُوْ وا)
جمع واژۀ غائص. (اقرب الموارد) (تاج العروس). رجوع به غائص شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
راههای آمدوشد روباه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به عویص شود
لغت نامه دهخدا
(عَ صِنْ)
عواصی. جمع واژۀ عاصی. (از اقرب الموارد). رجوع به عاص و عواصی شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ قَ طَ)
بیان کردن سخن. (آنندراج). مفاوصه. مصدر دوم باب مفاعله از این ریشه در مآخذ معروف لغت عرب یافت نشد
لغت نامه دهخدا
(خَ واص ص)
مردمان خاص.ضد عوام. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ خاصّه. نزدیکان. مقربان: احمد و شکر خادم تنی چند از خواص و طبیب و حاکم لشکر را بخواندند و گفتند... (تاریخ بیهقی) .و خواص قوم او را نزدیک وی آوردند تا با وی سخن گویند مگر وی جواب دهد. (تاریخ بیهقی). چون دیدند که سلیمان (بن عبدالملک) را طبع خوش گشت و بساط انبساط گسترانید یکی از جملۀ خواص پرسید و گفت ملک این برمک را... (تاریخ بخارای نرشخی). تا چنانکه خواص مردمان برای شناختن تجارب بدان مایل باشند عوام به سبب هزل هم بخوانند. (کلیله و دمنه). و رسیدن آن بخواص و عوام... ظاهر دارد. (کلیله و دمنه) .... نمودار سیاست خواص و عوام ساخت. (کلیله و دمنه). و دلهای خواص و عوام... بر طاعت و عبودیت بیارمید. (کلیله و دمنه).
بمطلع خرد و مقطع نفس که در او
خلاص جان خواص است از این خراس خراب.
خاقانی.
سلطان با خواص غلامان خویش حمله کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). خبر بسلطان رسید با جمعی از خواص ممالیک خویش برنشست و بمدد جمع شد. (ترجمه تاریخ یمینی). احمد خوارزمی از جملۀ خواص حضرت نوح بن منصور سامانی بود. (ترجمه تاریخ یمینی). لاجرم کافّۀ انام از خواص و عوام... (گلستان).
خاطر عام برده ای خون خواص خورده ای
ما همه صید کرده ای خود ز کمند جسته ای.
سعدی (طیبات).
، وزرای مملکت، دوست محرم. رفیق محرم، مصاحب و خدمتکار محرم. پرستاران. خدمتکاران ممتاز. (ناظم الاطباء) :
آب دارت ابر نیسان و خواصت آفتاب.
عرفی (از آنندراج).
، خاصیت ها. منفعتها. فوائد. صفتها، چون: خواص فلان گیاه در طب. (یادداشت بخط مؤلف).
- علم الخواص، علمی است که در آن بحث از خواص مترتبه بر قراآت اسماء الهی و کتب الهی و قراآت ادعیه میشود چه بر این اسماء و دعوات، خواص مناسب با آنها مترتب است. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به کشف الظنون شود
لغت نامه دهخدا
(خَوْ وا)
خوص فروش. (ناظم الاطباء). آنکه برگ خرما فروشد. (یادداشت بخط مؤلف) ، آنکه برگ خرما بافد زنبیل را. زنبیل باف. زنبیل گر. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
چوب که بدان دوزند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غُوْ وا)
شاعری باستانی است، و از شعر او در فرهنگ اسدی شاهد آمده است. رجوع به فرهنگ اسدی ذیل لغتهای پرگست و تویل شود
لغت نامه دهخدا
(صِ)
دائم. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). همیشگی. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) : و لهم عذاب واصب. (قرآن 9/37). و له الدین واصباً. (قرآن 52/16) ، دردناک، خالص. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
متصل، در هم پیوسته، (از اقرب الموارد)، گیاه با هم نزدیک و درهم، (ناظم الاطباء)، زمین در هم پیوسته گیاه، (آنندراج)، رجوع به واص شود
لغت نامه دهخدا
(صِ)
مولوی معراج الدین از شعراست. برای آگاهی از شرح حال وی رجوع به ’فرهنگ سخنوران’ و ’شمع انجمن’ امیرالملک سید محمد بن حسن خان بهادر شود
لغت نامه دهخدا
(صِ)
صفت کننده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). ستایشگر. (آنندراج). ستاینده. (ناظم الاطباء). مدح کننده: واصفان حلیۀ جمالش به تحیر منسوب که ماعرفناک حق معرفتک. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
از شعرای ساکن هند است. صاحب تذکرۀ صبح گلشن درباره وی چنین نویسد: واصل از سنجیده طبعان کشمیر بودو عمر عزیز در پی وصول مطلوب به دهلی به سر نمود:
چون به من نامۀ آن روشنی دیده رسید
شد روان قاصد اشکم که جوابش ببرد
آن که یکدم شب هجران تو آسوده نخفت
سر نهد بر دم شمشیر که آبش ببرد
محمد واصل خان کشمیری از شعرای ساکن هند است که در سال هزار وسیصد و هفت در سن هشتاد و دوسالگی در لکهنو درگذشته است و این شعر از وی است:
دادند سر بمهر به ما دولت نیاز
در سرنوشت ما چو نگین جز سجود نیست.
(از تذکرۀ صبح گلشن)
میرزا مبارک اﷲ از شاگردان محمدزمان راسخ از شعرای قرن یازدهم هجری است. (از فرهنگ سخنوران دکتر خیامپور). و رجوع به تذکرۀ حسینی شود
لغت نامه دهخدا
(صِ)
پیوسته شونده. (آنندراج). رسنده. (ناظم الاطباء) ، پیوندنده. (آنندراج) :
مدبری را که قاطع ره تست
واصلی خوانی از پی توفیر.
خاقانی.
، رسیده شده و پیوسته شده. متصل شده. وصل کرده شده. (ناظم الاطباء). پیوسته. (از یادداشت مؤلف). رجوع به وصل شود.
- بواصل، به معنی نقد و نقداً:
بدادش همانگه رشید خلیفه
بواصل دو سه بدره از زر کانی.
منوچهری.
، (اصطلاح عرفانی) مقرب سابق است و اصلاً دو طایفه اند یکی آنکه بعد از وصول و فنا، حق ایشان را برای ارشاد خلایق خود میفرستد و دیگر آنکه بعد از وصول ایشان را به خلق رجوعی نیست. فرقۀ اول مشایخ اند و فرقه دوم مخدومانند. مولوی گوید:
واصلان چون غرق ذاتند ای پسر
کی کنند اندر صفات او نظر.
(از فرهنگ مصطلحات عرفا، سجادی).
واصلان را نیست جز چشم و چراغ
از دلیل و راهشان باشد فراغ.
مولوی.
گر دلیلی گفت آن مرد وصال
گفت بهر فهم اصحاب جدال.
مولوی.
تعلق حجاب است و بی حاصلی
چو این بندها بگسلی واصلی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از واصب
تصویر واصب
دائمی، همیشگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واصل
تصویر واصل
رسنده، پیوند دهنده، پیوسته شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فواص
تصویر فواص
سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لواص
تصویر لواص
انگبین پالوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واصف
تصویر واصف
وصف کننده، ستاینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غواص
تصویر غواص
آب باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواص
تصویر خواص
جمع خاصه، نزدیکان، مقربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غواص
تصویر غواص
((غَ وّ))
کسی که برای به دست آوردن مروارید، مرجان و مانند آن به زیر دریا می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واصف
تصویر واصف
((ص))
ستایش کننده، وصف کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واصل
تصویر واصل
((ص))
رسنده، پیوسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خواص
تصویر خواص
جمع خاصه، مقربان، نزدیکان، برگزیدگان قوم، ویژگی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خواص
تصویر خواص
ویژگان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غواص
تصویر غواص
گوهرجوی، گوهرچین
فرهنگ واژه فارسی سره
رسیدن، رسیده، وارد، مقرب
فرهنگ واژه مترادف متضاد