کسی که برای به دست آوردن مروارید یا چیز دیگر به زیر آب فرو می رود، آب باز در علم زیست شناسی پرنده ای شبیه مرغابی با گردن دراز که برای گرفتن ماهی به زیر آب می رود
کسی که برای به دست آوردن مروارید یا چیز دیگر به زیر آب فرو می رود، آب باز در علم زیست شناسی پرنده ای شبیه مرغابی با گردن دراز که برای گرفتن ماهی به زیر آب می رود
مردمان خاص.ضد عوام. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ خاصّه. نزدیکان. مقربان: احمد و شکر خادم تنی چند از خواص و طبیب و حاکم لشکر را بخواندند و گفتند... (تاریخ بیهقی) .و خواص قوم او را نزدیک وی آوردند تا با وی سخن گویند مگر وی جواب دهد. (تاریخ بیهقی). چون دیدند که سلیمان (بن عبدالملک) را طبع خوش گشت و بساط انبساط گسترانید یکی از جملۀ خواص پرسید و گفت ملک این برمک را... (تاریخ بخارای نرشخی). تا چنانکه خواص مردمان برای شناختن تجارب بدان مایل باشند عوام به سبب هزل هم بخوانند. (کلیله و دمنه). و رسیدن آن بخواص و عوام... ظاهر دارد. (کلیله و دمنه) .... نمودار سیاست خواص و عوام ساخت. (کلیله و دمنه). و دلهای خواص و عوام... بر طاعت و عبودیت بیارمید. (کلیله و دمنه). بمطلع خرد و مقطع نفس که در او خلاص جان خواص است از این خراس خراب. خاقانی. سلطان با خواص غلامان خویش حمله کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). خبر بسلطان رسید با جمعی از خواص ممالیک خویش برنشست و بمدد جمع شد. (ترجمه تاریخ یمینی). احمد خوارزمی از جملۀ خواص حضرت نوح بن منصور سامانی بود. (ترجمه تاریخ یمینی). لاجرم کافّۀ انام از خواص و عوام... (گلستان). خاطر عام برده ای خون خواص خورده ای ما همه صید کرده ای خود ز کمند جسته ای. سعدی (طیبات). ، وزرای مملکت، دوست محرم. رفیق محرم، مصاحب و خدمتکار محرم. پرستاران. خدمتکاران ممتاز. (ناظم الاطباء) : آب دارت ابر نیسان و خواصت آفتاب. عرفی (از آنندراج). ، خاصیت ها. منفعتها. فوائد. صفتها، چون: خواص فلان گیاه در طب. (یادداشت بخط مؤلف). - علم الخواص، علمی است که در آن بحث از خواص مترتبه بر قراآت اسماء الهی و کتب الهی و قراآت ادعیه میشود چه بر این اسماء و دعوات، خواص مناسب با آنها مترتب است. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به کشف الظنون شود
مردمان خاص.ضد عوام. (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ خاصّه. نزدیکان. مقربان: احمد و شکر خادم تنی چند از خواص و طبیب و حاکم لشکر را بخواندند و گفتند... (تاریخ بیهقی) .و خواص قوم او را نزدیک وی آوردند تا با وی سخن گویند مگر وی جواب دهد. (تاریخ بیهقی). چون دیدند که سلیمان (بن عبدالملک) را طبع خوش گشت و بساط انبساط گسترانید یکی از جملۀ خواص پرسید و گفت ملک این برمک را... (تاریخ بخارای نرشخی). تا چنانکه خواص مردمان برای شناختن تجارب بدان مایل باشند عوام به سبب هزل هم بخوانند. (کلیله و دمنه). و رسیدن آن بخواص و عوام... ظاهر دارد. (کلیله و دمنه) .... نمودار سیاست خواص و عوام ساخت. (کلیله و دمنه). و دلهای خواص و عوام... بر طاعت و عبودیت بیارمید. (کلیله و دمنه). بمطلع خرد و مقطع نفس که در او خلاص جان خواص است از این خراس خراب. خاقانی. سلطان با خواص غلامان خویش حمله کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). خبر بسلطان رسید با جمعی از خواص ممالیک خویش برنشست و بمدد جمع شد. (ترجمه تاریخ یمینی). احمد خوارزمی از جملۀ خواص حضرت نوح بن منصور سامانی بود. (ترجمه تاریخ یمینی). لاجرم کافّۀ انام از خواص و عوام... (گلستان). خاطر عام برده ای خون خواص خورده ای ما همه صید کرده ای خود ز کمند جسته ای. سعدی (طیبات). ، وزرای مملکت، دوست محرم. رفیق محرم، مصاحب و خدمتکار محرم. پرستاران. خدمتکاران ممتاز. (ناظم الاطباء) : آب دارت ابر نیسان و خواصت آفتاب. عرفی (از آنندراج). ، خاصیت ها. منفعتها. فوائد. صفتها، چون: خواص فلان گیاه در طب. (یادداشت بخط مؤلف). - علم الخواص، علمی است که در آن بحث از خواص مترتبه بر قراآت اسماء الهی و کتب الهی و قراآت ادعیه میشود چه بر این اسماء و دعوات، خواص مناسب با آنها مترتب است. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به کشف الظنون شود
از شعرای ساکن هند است. صاحب تذکرۀ صبح گلشن درباره وی چنین نویسد: واصل از سنجیده طبعان کشمیر بودو عمر عزیز در پی وصول مطلوب به دهلی به سر نمود: چون به من نامۀ آن روشنی دیده رسید شد روان قاصد اشکم که جوابش ببرد آن که یکدم شب هجران تو آسوده نخفت سر نهد بر دم شمشیر که آبش ببرد محمد واصل خان کشمیری از شعرای ساکن هند است که در سال هزار وسیصد و هفت در سن هشتاد و دوسالگی در لکهنو درگذشته است و این شعر از وی است: دادند سر بمهر به ما دولت نیاز در سرنوشت ما چو نگین جز سجود نیست. (از تذکرۀ صبح گلشن) میرزا مبارک اﷲ از شاگردان محمدزمان راسخ از شعرای قرن یازدهم هجری است. (از فرهنگ سخنوران دکتر خیامپور). و رجوع به تذکرۀ حسینی شود
از شعرای ساکن هند است. صاحب تذکرۀ صبح گلشن درباره وی چنین نویسد: واصل از سنجیده طبعان کشمیر بودو عمر عزیز در پی وصول مطلوب به دهلی به سر نمود: چون به من نامۀ آن روشنی دیده رسید شد روان قاصد اشکم که جوابش ببرد آن که یکدم شب هجران تو آسوده نخفت سر نهد بر دم شمشیر که آبش ببرد محمد واصل خان کشمیری از شعرای ساکن هند است که در سال هزار وسیصد و هفت در سن هشتاد و دوسالگی در لکهنو درگذشته است و این شعر از وی است: دادند سر بمهر به ما دولت نیاز در سرنوشت ما چو نگین جز سجود نیست. (از تذکرۀ صبح گلشن) میرزا مبارک اﷲ از شاگردان محمدزمان راسخ از شعرای قرن یازدهم هجری است. (از فرهنگ سخنوران دکتر خیامپور). و رجوع به تذکرۀ حسینی شود
پیوسته شونده. (آنندراج). رسنده. (ناظم الاطباء) ، پیوندنده. (آنندراج) : مدبری را که قاطع ره تست واصلی خوانی از پی توفیر. خاقانی. ، رسیده شده و پیوسته شده. متصل شده. وصل کرده شده. (ناظم الاطباء). پیوسته. (از یادداشت مؤلف). رجوع به وصل شود. - بواصل، به معنی نقد و نقداً: بدادش همانگه رشید خلیفه بواصل دو سه بدره از زر کانی. منوچهری. ، (اصطلاح عرفانی) مقرب سابق است و اصلاً دو طایفه اند یکی آنکه بعد از وصول و فنا، حق ایشان را برای ارشاد خلایق خود میفرستد و دیگر آنکه بعد از وصول ایشان را به خلق رجوعی نیست. فرقۀ اول مشایخ اند و فرقه دوم مخدومانند. مولوی گوید: واصلان چون غرق ذاتند ای پسر کی کنند اندر صفات او نظر. (از فرهنگ مصطلحات عرفا، سجادی). واصلان را نیست جز چشم و چراغ از دلیل و راهشان باشد فراغ. مولوی. گر دلیلی گفت آن مرد وصال گفت بهر فهم اصحاب جدال. مولوی. تعلق حجاب است و بی حاصلی چو این بندها بگسلی واصلی. سعدی
پیوسته شونده. (آنندراج). رسنده. (ناظم الاطباء) ، پیوندنده. (آنندراج) : مدبری را که قاطع ره تست واصلی خوانی از پی توفیر. خاقانی. ، رسیده شده و پیوسته شده. متصل شده. وصل کرده شده. (ناظم الاطباء). پیوسته. (از یادداشت مؤلف). رجوع به وصل شود. - بواصل، به معنی نقد و نقداً: بدادش همانگه رشید خلیفه بواصل دو سه بدره از زر کانی. منوچهری. ، (اصطلاح عرفانی) مقرب سابق است و اصلاً دو طایفه اند یکی آنکه بعد از وصول و فنا، حق ایشان را برای ارشاد خلایق خود میفرستد و دیگر آنکه بعد از وصول ایشان را به خلق رجوعی نیست. فرقۀ اول مشایخ اند و فرقه دوم مخدومانند. مولوی گوید: واصلان چون غرق ذاتند ای پسر کی کنند اندر صفات او نظر. (از فرهنگ مصطلحات عرفا، سجادی). واصلان را نیست جز چشم و چراغ از دلیل و راهشان باشد فراغ. مولوی. گر دلیلی گفت آن مرد وصال گفت بهر فهم اصحاب جدال. مولوی. تعلق حجاب است و بی حاصلی چو این بندها بگسلی واصلی. سعدی