جدول جو
جدول جو

معنی واشح - جستجوی لغت در جدول جو

واشح
(شَ)
ناحیه ای است در بطن ازد. (از لباب الانساب) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وشاح
تصویر وشاح
شمشیر، کمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاشح
تصویر کاشح
ویژگی آنکه دشمنی خود را پنهان می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واشی
تصویر واشی
سخن چین، نمام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشاح
تصویر وشاح
حمایل، پارچۀ رنگین و مرصع که به شانه و پهلو حمایل می کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واضح
تصویر واضح
هویدا، پیدا، ظاهر، آشکار، نمایان، پدیدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واشر
تصویر واشر
حلقۀ باریکی از چرم یا فلز برای کار گذاشتن در اطراف پیچ ومهره، لایه ای از فلز یا چرم که بین دو جسم قرار می گیرد تا از نفوذ مایعات و گاز جلوگیری کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واشه
تصویر واشه
قرقی، پرنده ای شکاری و زردچشم، کوچکتر از باز، رنگش خاکستری تیره، زیر سینه و شکمش سفید با لکه های حنایی، بسیار چالاک و تیزپر که شکارش گنجشک، سار، کبوتر و سایر پرندگان کوچک است، قوش، بازکی، باشه، باشق، سیچغنه، بازک
فرهنگ فارسی عمید
(رَ شِ)
جمع واژۀ راشح. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از معجم متن اللغه). رجوع به راشح شود، زیادت سر پستان گوسفند خاصهً. (از تاج العروس). ثعل الشاه خاصهً، ای اطباؤها. (اقرب الموارد). زیادی سر پستان گوسفند. (از معجم متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(شِ حی ی)
ابوایوب سلیمان بن حرب الواشحی مکنی به ابوایوب که از محدثان بوده است و از شعبه بن حجاج و حمادبن مبارک بن فضاله روایت دارد و بخاری و ابوخلیفه جمحی و ابوحاتم و ابوزوعه الرازیان و جز آنها از وی روایت کرده اند. وی به سال 140 هجری قمری متولد شد و در 244 هجری قمری وفات یافت و از ثقات بود. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(شِحی ی)
منسوب به واشح. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از راشح
تصویر راشح
تراوش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واضح
تصویر واضح
پیدا و آشکار، روشن و هویدا، ظاهر، بارز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واشی
تصویر واشی
سخن چین، نمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واشه
تصویر واشه
باشه: (پس اندر دوان هفتصد باز دار ابا واشه و چرغ و شاهین کار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واشک
تصویر واشک
باشه
فرهنگ لغت هوشیار
ابزاریست که در ماشینها و وسائل مکانیکی بکار میرود وبیشتر در بین دو قطعه که رویهم قرار میگیرند گذاشته میشود
فرهنگ لغت هوشیار
شمشیر، کمان دو شاویز بر دوشه دوالی پهن ومرصع بجواهر رنگارنگ که زنان آنرا از دوش تا بهنگام اندازند و یا دو رشته منظوم از مروارید و جواهر رنگارنگ که آنها را بر یکدیگر پیچیده حمایل کنند: (تاقلاده جید وجود اهل زمان و تمیمه و شاح عروسان دوران گردد) (وشاح انعام ایشان متحلی - بدان مقرون گردانیده شد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشاح
تصویر وشاح
((و یا وُ))
حمایل، پارچه رنگین و زینت شده ای که به شانه و پهلو حمایل کنند، شمشیر، کمان، جمع وشائح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واشی
تصویر واشی
سخن چین، نمام
فرهنگ فارسی معین
((ش))
حلقه ای معمولاً از جنس لاستیک که برای آب بندی کردن بین دو جسم سخت قرار می گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واشه
تصویر واشه
((ش))
باشه، پرنده ای شکاری، کوچک تر از باز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واضح
تصویر واضح
((ض))
پیدا، نمایان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واضح
تصویر واضح
روشن، آشکار، هویدا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از واضح
تصویر واضح
Clearly, Distinctly, Unambiguous
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از واضح
تصویر واضح
clairement, sans ambiguïté
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از واضح
تصویر واضح
claramente, inequívoco
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از واضح
تصویر واضح
claramente, inequívoco
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از واضح
تصویر واضح
wyraźnie, jednoznaczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از واضح
تصویر واضح
ясно , четко , однозначный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از واضح
تصویر واضح
ясно , чітко , однозначний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از واضح
تصویر واضح
duidelijk, eenduidig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از واضح
تصویر واضح
klar, deutlich, eindeutig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از واضح
تصویر واضح
chiaramente, inequivocabile
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از واضح
تصویر واضح
स्पष्ट रूप से , स्पष्ट रूप से , स्पष्ट
دیکشنری فارسی به هندی