- واسطه
- میانجی
معنی واسطه - جستجوی لغت در جدول جو
- واسطه
- کسی که دعوا یا اختلاف میان چند نفر را رفع می کند، میانجی، کسی که از شخصی برای کس دیگر چیزی را طلب می کند، شفاعتگر، دلال، علت، سبب، بزرگ ترین گوهر در وسط گردن بند، واسطه العقد، ویژگی آنچه در وسط چیزی قرار دارد، مرکز
- واسطه
- برای انجام کاری میانجی کردن
- واسطه ((س طِ))
- میانجی، دلال، مرکز، ناحیه، کرسی، شفیع، سبب، علت، انگیزه
- واسطه
- Mediator
- واسطه
- mediador
- واسطه
- mediador
- واسطه
- mediator
- واسطه
- посредник
- واسطه
- посередник
- واسطه
- bemiddelaar
- واسطه
- Mediator
- واسطه
- médiateur
- واسطه
- mediatore
- واسطه
- मध्यस्थ
- واسطه
- সালিসকারী
- واسطه
- arabulucu
- واسطه
- mpatanishi
- واسطه
- mediator
- واسطه
- ผู้ไกล่เกลี่ย
- واسطه
- وسيطٌ
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
با میانجگری
واسعه درفارسی مونث واسع گشاینده مونث وسع: (خدای تعالی جانب او مرضی و مرعی دارد برحمت واسعه خویش)
منسوب به واسط
وساطت در فارسی میانجیکی میانگیری میانجیگری پا در میانی
در میان، آنچه در میانه باشد مثلاً حد واسط، کسی که در وسط نشسته باشد
برای، بهر، بجهت
میانجی، نشیننده در میان قوم