جدول جو
جدول جو

معنی وازیمال - جستجوی لغت در جدول جو

وازیمال
دهی است از دهستان گیلخواران در بخش مرکزی شهرستان شاهی در 10 هزارگزی جنوب غربی جویبار، کنار راه شوسۀ جویبار به شاهی واقع است، محل آن جلگه است و هوای آن معتدل و مرطوب است و 85 تن سکنه دارد، از آب رود خانه تالار مشروب میشود، محصول آنجا برنج، پنبه، غلات، صیفی، کنجد، کنف و شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
وازیمال
از توابع لفور قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نوعی ورزش دسته جمعی که بین دو دستۀ شش نفری در میدانی به طول ۱۸ و عرض ۹ متر انجام می شود. در وسط میدان یک پردۀ توری بر روی دو پایه به ارتفاع ۵ و ۲ متر نصب می کنند و بازیکنان توپ را با ضربۀ دست از بالای تور به طرف دستۀ مقابل پرتاب می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پایمال
تصویر پایمال
پامال، چیزی که زیر پا مالیده شده، لگدکوب شده، پست و زبون شده
فرهنگ فارسی عمید
(گُ اَ کَ)
درپوشیدن جامه را و پیچیده شدن بدان. (منتهی الارب). ازملال
لغت نامه دهخدا
(سِ)
دهی است از دهستان علوی کلا که جزء بخش مرکزی شهرستان نوشهر مازندران است. در 5 هزارگزی مغرب المده و در کنار راه شوسه المده به نوشهر واقع است، محل آن جلگه است و ناحیه ای است معتدل و مرطوب با 80 تن سکنه. و از آب رود خانه کچرود مشروب میشود و محصول آنجا برنج و پنبه و اندکی غلات و صیفی است و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
لگدکوب، پی خسته، مدعوس، پی سپر، خراب، (غیاث اللغات) نیست و نابود:
سواران همی گشته بی توش و هال
پیاده زپیلان شده پایمال،
اسدی،
چه کرده ام که مرا پایمال غم کردی
چه اوفتاد که دست جفا برآوردی،
خاقانی،
، پائین پای، صف نعال:
تارک گردونت اندر پایمال
ابلق ایامت اندر پایگاه،
انوری،
- پایمال کردن، سپردن زیر پای، پاسپر کردن، پی سپر کردن، پی خسته کردن، لگدکوب کردن، له کردن در زیر پای، پامال کردن، توطؤ، توطئه، تکتکه،
بسا نام نیکوی پنجاه سال
که یک کار زشتش کند پایمال،
سعدی،
- امثال:
زور حق را پایمال کند، الحکم لمن غلب، فرمان چیره راست
لغت نامه دهخدا
برداشتن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). برداشتن چیزی یا برداشتن چیزی یکبار. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
تصویری از پایمال
تصویر پایمال
لگدکوب، خراب
فرهنگ لغت هوشیار
یکباره برداشتن ازدواج جفت جویی زناشویی شوهر کردن زن گرفتن پیوند دادن
فرهنگ لغت هوشیار
از ورزش های دسته جمعی با توپ و دست که میان دو دسته شش نفری در میدانی مستطیل شکل که به وسیله تور دو نیم شده برگزار می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پایمال
تصویر پایمال
لگدکوب شده، از بین رفته، زبون، پست
فرهنگ فارسی معین
پای خست، لگدکوب، لگدمال، تباه، تلف، خراب، کوفته، نابود، هدر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گوسفند تازه زاییده
فرهنگ گویش مازندرانی
گودال هایی که به سبب استخراج خاک و شن در کنار رودخانه ها
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع علوی کلای نوشهر، روستایی در منطقه ی رویان
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی هرز در شالیزار
فرهنگ گویش مازندرانی