جدول جو
جدول جو

معنی وازنج - جستجوی لغت در جدول جو

وازنج(زِ)
بانگ و آواز بلند و فریاد. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
وازنج(زَ ؟)
دهی است از دهستان القورات شهرستان بیرجند واقع در 24 هزارگزی شمال شرقی بیرجند. ناحیه ای است کوهستانی و هوای آن معتدل است و 15 تن سکنه دارد و محصول آن غلات و آب آن از قنات و شغل اهالی آن زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وازنش
تصویر وازنش
دفع، راندن از نزد خود، دور کردن، رد کردن، پس زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رازنج
تصویر رازنج
رازیانه، گیاه علفی خوشبو دارویی با برگ های ریز و گل های چتری زرد رنگ که دانه های ریز و معطر آن مصرف چاشنی غذا دارد
بادیان، رازیان، وادیان، والان، رازیانج، رازیام، بادتخم، برهلیا
فرهنگ فارسی عمید
(نْ / نِ)
غله ای است که آن را به عربی عدس می گویند. (برهان قاطع) (آنندراج). عدس. (ناظم الاطباء) (جهانگیری) (فرهنگ خطی). نسک. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(زَ نِ)
عمل دفع و پس زدن. (از واژه های فرهنگستان). رجوع به وازدن شود
لغت نامه دهخدا
بادپیچ و ریسمانی که از جایی آویزند و در جشنها و عیدها بر آن نشسته و در هوا آیند و روند کنند، (ناظم الاطباء)، رجوع به وازینچ و نیز رجوع به بادپیچ شود
لغت نامه دهخدا
رشتۀانگور، (یادداشت مؤلف)، شاخۀ درخت رز، هر چیزی که با آن خوشۀ انگور را آویزان می کنند، جائی که به آن خوشۀ انگور را می آویزند، (ناظم الاطباء)، چفته، (یادداشت مؤلف)، تکیه گاه درخت رز، جوانۀ درخت رز، جائی که از آن خوشۀ انگورمیروید، (ناظم الاطباء)، و نیز رجوع به وادیج شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
الاکلنگ و آن چوبی است که میان آن را بر بلندی استوار کنندو دو کودک بر دو سر چوب نشینند، چوب گاهی از یکسو بالا رود و گاه از سوی دیگر. (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
بانگ و بانگ هی هی جهت راندن حیوانات، (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)، در مآخذ دیگری دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
آرنج. بندگاه میان ساعد و بازو باشد، و عربان مرفق گویند. (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(زِ نَ)
رازیانه. رازیانج. باد تخم، بسباسه. (دزی ج 1 ص 493). رجوع به رازیانه و باد تخم و بسباسه شود
لغت نامه دهخدا
(نِ / زِ)
بادپیچ. بادجنبان. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(زِ)
سنجیده، سنگین. ثقیل. (از اقرب الموارد) ، تام. درهم وازن، ای تام. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). درهم وازن، درهم باسنگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وازنش
تصویر وازنش
عمل وازدن دفع پس زدن
فرهنگ لغت هوشیار
مرتع پرتاسی لفور سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
حالت تهوع، استفراغ، انبوهی ازدحام، کنار نهادن
فرهنگ گویش مازندرانی
نام کوهی در نور
فرهنگ گویش مازندرانی