جدول جو
جدول جو

معنی وارکن - جستجوی لغت در جدول جو

وارکن
وار کندن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واران
تصویر واران
(پسرانه)
باران (نگارش کردی: واران)، نامی که مورخان یونانی به پادشاهان ایرانی که نامشان بهرام بوده داده اند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خارکن
تصویر خارکن
کسی که کارش کندن خار از بیابان و فروختن آن است، خارکش، در موسیقی از الحان قدیم ایرانی، برای مثال سرود خارکن از عندلیب نیست عجب / که مدتی سروکارش نبوده جز با خار (ظهیرالدین فاریابی - ۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارون
تصویر وارون
واژگون، برگشته، سرنگون، وارو، کنایه از نحس و شوم، برای مثال ندانم بخت را با من چه کین است / به که نالم به که زاین بخت وارون (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارکن
تصویر کارکن
کار کننده، کارگر، کاری، اهل کار و تلاش، ویژگی داروی مسهل
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
نام شخصی است، که این نوا به آن شخص منسوب است. (آنندراج) (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ شعوری). رجوع به خارکن (نام نوایی) و به خارکش (نام سرودی) شود
لغت نامه دهخدا
(شَ تُ)
دهی است از دهستان توابع کجور در بخش مرکزی شهرستان نوشهر که در 5 هزارگزی جنوب غربی کجور واقع است. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر و دارای 190 تن سکنه. زبان مردم آنجا گیلکی و فارسی است و از آب رودخانه و چشمه مشروب میشود محصولش غلات و ارزن و شغل مردم زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). و رجوع به ص 147 ترجمه مازندران و استرآباد رابینو شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
چرکین. شوخگین:
هم از اینسان بعید خواهی رفت
شوخگن جبه چارکن دستار.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(پَ)
محنت کش و رنجبر و کارگر و عامل و فاعل و مؤثر. ج، کارکنان. (ناظم الاطباء) :
که کن و بارکش و کارکن و راه نورد
صفدر و تیزرو و تازه رخ و شیرآواز.
منوچهری.
کارکن است آنکه جهان ملک اوست
کارکنان را همه او ابتداست.
ناصرخسرو.
کارکنانند عناصر ولیک
کارکنی صعب تر اندر گیاست.
ناصرخسرو.
باد بدریا در ما را مطیع
کارکن و بارکش و بی مراست.
ناصرخسرو.
و کوه را سولاخ میکردند هم او و هم کارکنان تا چنان شد که پاره ای ماند تا سولاخ شود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 138). و زنبیلی عظیم از چرم فرمود کردن و برازه مهندس با کارکنی چند در آنجا نشست. (ایضاً ص 138).
دولت نو است و کار نو و کارکن نو است
مردم قیاس کار نو از کارکن کنند.
خاقانی.
دگری از وی پرسید که پیشۀ تو چیست گفت تو ندانسته ای که کارکنان خدای را به پیشه حاجت نیست. (تذکره الاولیاء عطار).
یک قفیز از عمّال و کارکنان و مسلمانان دیگر. (تاریخ قم ص 305). تا غایت که ضریبۀ خراج در ایام عمال و گماشتگان و کارکنان ما کان بن کاکی و... بدویست دیناره برسیده. (تاریخ قم ص 143). کارکن هست کارفرما نیست. (تاریخ سلاجقۀ کرمان محمّدبن ابراهیم).
تن کارکن می بلرزد بشب
مبادا که نخلش نیارد رطب.
سعدی (بوستان).
- امثال:
کارکن را کارفرما بر سر کار آورد. (از آنندراج).
کارکن کاردان را دشمن دارد. (از قره العیون از امثال و حکم، ص 1179).
کار کن هست کارفرما نیست. (تاریخ سلاجقۀ کرمان محمد بن ابراهیم).
، منضج. مسهل. مقابل جوشانده. داروی مسهل. (ناظم الاطباء) ، کارکنان، کسانی که در وزارتخانه ای بکار مشغولند. کارمندان، دفتردار جمعیتی که درتحت ریاست زمیندار میباشد. (ناظم الاطباء) ، بادوام: قماش کارکن، پارچۀ کارکن
لغت نامه دهخدا
قصبه ای است جزء دهستان جاسب از بخش دلیجان شهرستان محلات که در 24 هزارگزی شمال خاوری دلیجان واقع شده است، ناحیه ای است کوهستانی سردسیر ودارای 1800 تن سکنه و 8 رشته قنات میباشد، محصول آن غلات، سیب زمینی، گردو، بادام، انگور و زردآلو و شغل اهالی بیشتر زراعت و باغبانی و کرباس بافی است و صندوق پست دارد، هفته ای سه پست آن به دلیجان به وسیلۀپیک سوار حمل میشود، بهداری و پزشک و داروی دولتی ودبستان هم دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
نامی که مورخان یونان به پادشاهان ایرانی که نامشان بهرام بوده است میداده اند. (قاموس الاعلام ترکی). کلمه بهرام در اوستا ورثرغن (و ر غ ن بوده است که در پهلوی ورهران شده و بعدها بصورت وهرام و سپس بهرام درآمده و واران صورتی از آن است
یاقوت گوید: از دهکده های تبریز است و در یک فرسنگی آن است، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رِ کَ)
وارک. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وارک شود
لغت نامه دهخدا
باژگونه، (برهان) (آنندراج)، نگون، معکوس، (غیاث اللغات) (آنندراج)، عکس، قلب، (برهان)، وارن، وارونه، باژون، باژونه، واژون، واژونه، واژگون، واژگونه، باژگون، باژگونه، نگونسار، سرنگون، مقلوب، منکوس، سراگون، باشگونه، باشگون:
لطف خواهی ز دهر قهر کند
کار دیو ستنبه وارون است،
ابوعاصم،
به سر میرود در رکاب تو کیوان
که وارون بود کار هندوستانی،
امیدی،
، مجازاً نامبارک و نحس، (برهان)، شوم، (جهانگیری) (بهارعجم) :
چرا ریخت خواهی همی خون من
ببخشای بر بخت وارون من،
فردوسی،
بریزند هم بی گمان خون تو
همین جوید این بخت وارون تو،
فردوسی،
ندانم بخت را با من چه کین است
به که نالم به که زین بخت وارون،
لبیبی،
کام رواباد و نرم گشته مرا ورا
چرخ ستمگاره و زمانۀ وارون،
فرخی،
حکمت را خانه بود بلخ و کنون
خانه اش ویران ز بخت وارون شد،
ناصرخسرو،
دیو بدگوهر از راه ببردستت
مست آن رهبر بدگوهر وارونی،
ناصرخسرو،
ازیرا دشمنی هارون امت
سرشته ست اندریشان دیو وارون،
ناصرخسرو،
هر چه که دارد همه به خلق ببخشد
نیست چو قارون بخیل وسفله و وارون،
ناصرخسرو،
ز خشم تو وارون شودخصم والا
ز عفو تو والا شود بخت وارون،
سوزنی،
ولی در خط فرمانت عزیز از طالع فرخ
عدو در بند و زندانت ذلیل از اختر وارون،
ظهیر فاریابی،
ای دریغا که آن روان لطیف
طعمه روزگار وارون شد،
مسعودسعد،
، مجازاً بدبخت و بداختر، (برهان)، شریر، بد، بدخوی، (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
وارونه، وارونا، کهن ترین و عالیمقام ترین خدای نژاد آریاست، (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات فارسی ص 26)، و رجوع به وارونه و وارونا شود
لغت نامه دهخدا
(پَ نَ / نِ)
نام موضعی است در آسیای غربی که تی لر و نفتوس انگلیسی دو شهر قدیم از سومر ’اور’ و ’ارخ’ را از زیرتپه های آن کشف کردند. (تاریخ ایران باستان ص 54)
لغت نامه دهخدا
از دهکده های وزواه، (تاریخ قم ص 140)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
نام مرغی است شکاری در زبان اوستا آقای پورداود آرد: میتوان بی تردید جزء اول واژۀ وارغن را به معنی بال گرفت و جزء دوم را از مصدر گن یا جن که در فارسی زدن گوییم. بنابراین وارغن لفظاً یعنی بالزن. اگر در اوستا و فرس هخامنشی کلمه بال بجا مانده بود بایستی وار باشد هرچند که مفهوم آن با مفهوم کلمه بال فارسی فرق دارد، و به معنی موی دم اسب است. آیا این پرنده با این نام همان مرغ شکاری عقاب است که با این عنوان خوانده شده یا مرغ شکاری دیگری است از جنس عقاب ؟ آنچنانکه در خود اوستا این پرنده تعریف شده و قرائنی که موجود است وارغن باید نام دیگری از مرغ ’سئن’ باشد و این در خود اوستا در نام جانوران نظیر دارد چنانکه ژوژخارپشت با دو نام یاد گردیده و از برای خروس هم دو نام آورده شده است و جز آن. اما واژۀ بالوان در زبان کردی میرساند که وارغن اوستائی نام یکی از مرغان شکاری است از جنس عقاب و آن را از تیره سیاه چشمان شمارند چنانکه خود عقاب از این تیره است. (فرهنگ ایران باستان ص 305). به عقیدۀ هرتسفلد بالهای پرندۀ موسوم به وارغن، مظهر خدای پیروزی ورثرغن میباشد. این مرغ به عقیدۀ بنونیست باز یا شاهین است. (ایران در زمان ساسانیان ص 254)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
کننده خار. (شرفنامۀ منیری). شخصی که پیوسته خار را از زمین بکند. (آنندراج) (برهان قاطع). کسی که از زمین خار کند و بفروشد. حاطب:
چنین گفت با خارکن شهریار
که از گوسفندش بدانی شمار.
فردوسی.
بدین خار کن داد دینارچند
بدو گفت کاکنون شوی ارجمند.
فردوسی.
تبردار مردی همی کند خار
ز لشکر بشد نزد او شهریار.
فردوسی.
هامون گذاری کوه فش، دل بر تحمل کرده خوش
تا روز هر شب بار کش، هر روز تا شب خار کن.
امیرمعزی.
گفت بلی روزی چهل شتر قربان کرده بودم... بگوشۀ صحرائی رفتم و خارکنی را دیدم پشتۀ خار فراهم آورده. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام نوائی است از الحان موسیقی که از غایت فرح خار غم از دل می کند. (فرهنگ جهانگیری). نام نوائی و صوتی است از موسیقی. (آنندراج) (برهان قاطع) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 373 فرهنگ خطی متعلق بکتاب خانه لغت نامه) :
نوای خار کن از عندلیب نیست عجب
که مدتی سر و کارش نبوده جز با خار.
ظهیر فاریابی (از فرهنگ شعوری) (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
بوتۀ خار. (آنندراج) (برهان قاطع) (فرهنگ شعوری) (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
به سرعت و جلدی روان، (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)، در مأخذ دیگری دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(دَ)
واردان. وردنه. چوبی است که دو سر آن باریک و میان گنده می باشد و خمیر نان را بدان پهن سازند و عربان ثوینا میگویند. (از برهان) (از آنندراج). وردنه چوبی که بدان خمیر نان را پهن کنند. (ناظم الاطباء) ، قابله و ماماچه. (ناظم الاطباء). واردین
لغت نامه دهخدا
تصویری از واران
تصویر واران
آرنج
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی کمه دو سر آن باریک و میانش ضخیم است و خمیر نان را بوسیله آن تنک سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارون
تصویر وارون
باژگونه واژگون سرنگون نگونسار معکوس، برعکس مخالف: (لطف خواهی زد هر قهر کند کار دیوستنبه وارونست) (ابو عاصم)، نا مبارک نحس. یا بخت وارون. بخت بد طالع شوم: (از آن تخت شاهانه بگذاشتم که از بخت وارون ستوه آمدم) (ملک علیشاه بن سلطان) نارون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارکن
تصویر کارکن
محنت کش، رنجبر و کارگر، موثر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارکن
تصویر خارکن
کسی که از زمین خار می کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارون
تصویر وارون
سرنگون، واژگون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارکن
تصویر کارکن
دارای عادت یا گرایش به کار کردن، کاری، کوشا، فعال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارکن
تصویر کارکن
((کُ))
مسهل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خارکن
تصویر خارکن
((کَ))
کسی که خار را از زمین می کند، آهنگی در موسیقی قدیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارکن
تصویر کارکن
عامل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وارون
تصویر وارون
معکوس، بالعکس
فرهنگ واژه فارسی سره
سرنگون، معکوس، وارونه، واژگونه، واژگون، برعکس، مخالف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کاری، رنجبر، زحمتکش، کارگر، مسهل، منجز، منضج
فرهنگ واژه مترادف متضاد