جدول جو
جدول جو

معنی وارشو - جستجوی لغت در جدول جو

وارشو
مگسی که در ماه های گرم به بدن گوسفند بچسبد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وارو
تصویر وارو
وارون، واژگون، در ورزش در ژیمناستیک، پشتک
وارو زدن: در ورزش پشتک زدن در آب، گود زورخانه و بر روی زمین، برعکس کار کس دیگر کاری انجام دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورشو
تصویر ورشو
آلیاژی مرکب از ۵۵ درصد مس، ۲۵ درصد روی و ۲۰ درصد نیکل، شبیه نقره، براق و فاسدنشدنی که برای ساختن سماور، قاشق، چنگال و ادوات دیگر به کار می رود، نقرۀ آلمانی
فرهنگ فارسی عمید
واثق. به ترکیب استوار شدن ذیل استوار شود، مؤلف مؤیدالفضلاء گوید: پرنده ایست که بتازیش شور گویند، کذا فی الغنیه، منقول از زفان گویا. اقول: در تاج ستوربان به معنی شور یافته نشده است و معنی ترکیب خداوند ستور است زیرا استور لغتی در ستور است و بان به معنی خداوند است چنانکه در نگاهبان و کشتی بان و دربان و غیر آن. (مؤید الفضلاء) ، زن نازا و عقیم و سترون. (ناظم الاطباء). ظاهراً با استرون اشتباه شده است
لغت نامه دهخدا
(وَ شَ / شُ)
فلزی سفید به رنگ سیم. فلز مرکبی را گویند نقره مانند که در شهر ورشو از آن ظروف و اوانی میسازند. (ناظم الاطباء). آلیاژی از نیکل 20% و روی 35% و مس 45% که به خوبی ذوب و به آسانی قالب گیری میشود، از این جهت ساختن اسبابهای مختلف از آن آسان است و چون سفیدرنگ و محکم و فسادناپذیر است از آن جهت ساختن قاشق و چنگال و مقاومتهای الکتریکی استفاده میکنند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
نام موضعی است به مازندران سر راه آمل به ساری، (مازندران و استرآباد رابینو ص 132 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ناحیه ای است در ولایت بتلیس (در ترکیه) که در منتهای شمال شرقی سنجاق ’موش’ قرار دارد. از مشرق به بولانق، از جنوب به ’موش’، از مغرب به کنج، و از شمال به ارزروم محدود است. وارطو، مرکب از 2 ناحیه و 89 قریه است. سکنۀ آن 16994 تن است. محصول مهم آن گندم، جو، ارزن، عدس، نخود و جز آنهاست و محصول چای نیز دارد، آبهای گوارا و همچنین آبهای معدنی نیز در آنجا فراوان است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(وَ قِ)
پایتخت کشور لهستان واقع در روی رود ویستول و دارای 1100000 تن جمعیت. (ناظم الاطباء). این شهر در 325میلی مشرق برلین واقع شده است. آلمانها در سالهای 1939-1945 آن را اشغال کردند. و جنبش های مقاومت برای آزادی در آن به وجودآمد و نضج گرفت و در راه آزادی متحمل خسارات و ویرانیهای بسیاری گردید. (ترجمه از الموسوعه العربیه)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
مهمان ناخوانده. (از اقرب الموارد). ناخوانده بر طعام کسی آینده. (منتهی الارب) (آنندراج). آن که ناخوانده بر طعام کسی آید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مقابل رو، پشت، عکس، (از یادداشتهای مؤلف)،
- وارو زدن در کاری، بعکس آن رفتار کردن، بخلاف آن رفتن، جهت مقابل آن برگزیدن،
، واروک، زگیل، رجوع به واروک شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام شهری بود مابین جنوب و مغرب هند که طوایف ایرانی درآن بسر میبردند. رجوع به تحقیق ماللهند ص 155 شود
لغت نامه دهخدا
برگرفته از نام ورشو پایتخت لهستان که این همبسته مس و روی و مسدیو (نیکل) در آنشهر از سوی کارخانه نور بلین فراهم می آمده آلیاژی ازنیکل 20 و روی 35 ومس 45 که بخوبی ذوب وبه آسانی قالب گیری میشود از این جهت ساختن اسبابهای مختلف از آن آسان است و چون سفیدرنگ و محکم و فساد ناپذیر است از آن جهت ساختن قاشق و چنگال و مقاومت های الکتریکی استفاده میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارو
تصویر وارو
وارون، واژگون، پشتک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارو
تصویر وارو
قلمه های درخت تبریزی را گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورشو
تصویر ورشو
((وَ))
فلزی است محکم ترکیب شده از مس و روی و نیکل، پایتخت لهستان
فرهنگ فارسی معین
برعکس، پشت، سرازیر، سرنگون، عقب، وارونه، آژخ، زگیل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بارانی
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی چادرشب که بافتی سنتی داشته و رختخواب را در آن بندند
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی خوراک از آرد و پیاز و فلفل و دوشاب که برای رفع سرماخوردگی
فرهنگ گویش مازندرانی
باران
فرهنگ گویش مازندرانی
خوشه ی دوباره سبز شده ی برنج بعد از درو
فرهنگ گویش مازندرانی