جدول جو
جدول جو

معنی وارش - جستجوی لغت در جدول جو

وارش
(رِ)
مهمان ناخوانده. (از اقرب الموارد). ناخوانده بر طعام کسی آینده. (منتهی الارب) (آنندراج). آن که ناخوانده بر طعام کسی آید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
وارش
باران
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ویارش
تصویر ویارش
(پسرانه)
بیارش، دو دلیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بارش
تصویر بارش
ریختن برف یا باران از آسمان، باران، برف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوارش
تصویر جوارش
ترکیبی از داروهای خوش طعم که برای تسهیل عمل هضم به کار می بردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارو
تصویر وارو
وارون، واژگون، در ورزش در ژیمناستیک، پشتک
وارو زدن: در ورزش پشتک زدن در آب، گود زورخانه و بر روی زمین، برعکس کار کس دیگر کاری انجام دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارغ
تصویر وارغ
جایی از نهر که با سنگ و خاک جلو آن را ببندند تا آب داخل جوی دیگر شود، جایی که آب از نهر وارد جوی کوچک شود، بندآب، برغ، سربرغ، برغاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارف
تصویر وارف
ممتد، وسیع، گسترده، ویژگی گیاه سبز و گوالیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واره
تصویر واره
شبیه، پسوند متصل به واژه به معنای نظیر مثلاً سنگواره،
برای تبدیل صفت به اسم به کار می رود مثلاً گوشواره، دستواره، گاهواره، مشتواره،
بار، کرت، مرتبه، نوبت، برای مثال گل دگرره به گلستان آمد / وارۀ باغ و بوستان آمد (رودکی - ۴۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
عملی که در داخل معده و روده ها صورت می گیرد و غذاهای خورده شده به حالتی در می آید که قابل جذب باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارث
تصویر وارث
کسی که از دیگری چیزی به ارث می برد، ارث برنده، میراث بر، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واشر
تصویر واشر
حلقۀ باریکی از چرم یا فلز برای کار گذاشتن در اطراف پیچ ومهره، لایه ای از فلز یا چرم که بین دو جسم قرار می گیرد تا از نفوذ مایعات و گاز جلوگیری کند
فرهنگ فارسی عمید
(قَ رِ)
رماح قوارش، نیزه های بهم درآمده در جنگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ رِ)
از: گوار+ -ش. گواریدن. (ناظم الاطباء، خوش مزگی و هضم طعام. (غیاث). عمل گواریدن:
خورش را گوارش می افزون کند
ز تن ماندگیها به بیرون کند.
اسدی (گرشاسبنامه چ یغمایی ص 28).
- دستگاه گوارش، رجوع به هاضمه (جهاز هاضمه) شود.
،
{{اسم}} ترکیبی باشد که به جهت هضم نمودن طعام سازندو خورند، و معرب آن جوارش باشد. (برهان). چیزی که ترکیب کنند برای هضم و گواریدن طعام. (آنندراج). هر معجونی که موجب سرعت هضم شود... (ناظم الاطباء) : معرب از گوارش فارسی است به معنی گوارنده از اختراعات حکمای فرس است و او عبارت است از تراکیبی که مقوی معده و محلل ریاح و مصلح اغذیه باشد و بعد از سرشتن ادویه با شکر و امثال آن در صحنی پهن کرده پاره پاره کنند و مدتی جهت مزاج او منظور نیست. (تحفۀ حکیم مؤمن). حاطوم. حطمه (ح / ح ) . (منتهی الارب). قمیحه. (زمخشری) (منتهی الارب) : هاضوم، هضام، هضوم، داروی گوارش. (منتهی الارب) :
هرچه بخوردی تو گوارنده باد
گشته گوارش همه بر تو گداز.
بوشکور (از لغت فرس چ اقبال ص 168).
بزرجمهر گفت که برای خود گوارشی ساخته ام از شش چیز هر روز از آن لختی میخورم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 341).
بر عیش بدگوارم اگر گلشکر دهند
شعرش گوارشی است که به زآن شناسمش.
خاقانی.
پیش ابوحنیفه اگر ماهی نمک در خمر نهند ازبهر گوارش حلال بود خوردن. (راحهالصدور).
مخور چندانکه خرما خار گردد
گوارش در دهن مردار گردد.
نظامی.
چو خورد خاص او بر خوان رسیدی
گوارش تا به خوزستان رسیدی.
نظامی.
، مطلق معجون. (فرهنگ نظام)، آروغ. (یادداشت مؤلف) :
گر آن خوابها نون گزارش کنی
شکم گرسنه چون گوارش کنی.
فردوسی.
در لهجۀ بختیاری گوارش به معنی آروغ است. (یادداشت مؤلف). در دزفولی گارشت به این معنی است. رجوع به حاشیۀ برهان قاطع چ معین، و گوارشت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خارش
تصویر خارش
عمل خاریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مارش
تصویر مارش
جای پا، روش، رفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارن
تصویر وارن
باژگونه وارونه، نحس شوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارق
تصویر وارق
از ریشه پارسی پر برگ بر گناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارف
تصویر وارف
وسیع، ممتد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارغ
تصویر وارغ
ریسمان، گلیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارس
تصویر وارس
سرخرنگ چون جامه، زرد شونده چون برگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جارش
تصویر جارش
گناهکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارش
تصویر بارش
باریدن (باران و مانند آن)، باران مطر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوارش
تصویر گوارش
خوشمزگی و هضم طعام
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته گوارش داروی خوشگوار گوارش نوعی حلوا، ترکیبی است که به جهت هضم طعام خورند، معجونی مفرح و مقوی و محلل ریاح و مصلح اغذیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوارش
تصویر گوارش
((گُ رِ))
هضم غذا
دستگاه گوارش: یا جهاز هاضمه دستگاهی است که شامل اعضای مربوط به تغذیه موجود زنده (خوردن، هضم، جذب و دفع) می باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوارش
تصویر جوارش
((جَ رِ))
نوعی حلوا، ترکیبی است که به جهت هضم طعام خورند، معجونی مفرح و مقوی و محلل ریاح و مصلح اغذیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارث
تصویر وارث
ریگمند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از واکش
تصویر واکش
جلب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گوارش
تصویر گوارش
تحلیل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وارد
تصویر وارد
درون
فرهنگ واژه فارسی سره
تحلیل، گوارد، هضم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن گوارش درخواب، چون شیرین است، دلیل منفعت است و تلخ وترش، دلیل غم و اندوه است و هر گوارش که درخاب بوی آن خوش بود، دلیل بر مدح و ثنای او بود. اگر بوی ناخوش داشت، به خلاف این است. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
مگسی که در ماه های گرم به بدن گوسفند بچسبد
فرهنگ گویش مازندرانی
بارانی
فرهنگ گویش مازندرانی