جدول جو
جدول جو

معنی وارس - جستجوی لغت در جدول جو

وارس
(رِ)
برگ زرد. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). برگ زرد شونده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
وارس
(رِ)
در ترکیب ذیل وارس به معنی منش و ’وار’ است:شاه وارس به معنی شاه منش، شاه وار. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
وارس
سرخرنگ چون جامه، زرد شونده چون برگ
تصویری از وارس
تصویر وارس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پارس
تصویر پارس
(پسرانه)
نام قومی از اقوام آریایی که در قسمت جنوبی ایران سکونت کرده بودند، نام ناحیه ای که قوم پارس درآنجا سکونت کرده بودند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فارس
تصویر فارس
اسب سوار، سوار بر اسب، کنایه از دلیر و جنگ جو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حارس
تصویر حارس
حفظ کننده، نگه دارنده، نگهبان، پاسبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دارس
تصویر دارس
کهنه سازنده، ناپدید کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فارس
تصویر فارس
کسی که زبان مادری اش فارسی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوارس
تصویر دوارس
دارس ها، کهنه سازنده ها، ناپدید کننده ها، جمع واژۀ دارس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فوارس
تصویر فوارس
جمع واژۀ فارس، اسب سوار، سوار بر اسب، دلیر و جنگ جو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نارس
تصویر نارس
نارسیده، نرسیده، میوۀ خام، کال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارو
تصویر وارو
وارون، واژگون، در ورزش در ژیمناستیک، پشتک
وارو زدن: در ورزش پشتک زدن در آب، گود زورخانه و بر روی زمین، برعکس کار کس دیگر کاری انجام دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارغ
تصویر وارغ
جایی از نهر که با سنگ و خاک جلو آن را ببندند تا آب داخل جوی دیگر شود، جایی که آب از نهر وارد جوی کوچک شود، بندآب، برغ، سربرغ، برغاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارسی
تصویر وارسی
بازرسی، رسیدگی به کاری یا چیزی، ممیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مارس
تصویر مارس
ماه سوم از سال میلادی، March
در بازی نرد نوعی باخت دو امتیازی که در آن برنده همۀ مهره هایش از بازی خارج شده باشد، در حالی که حریف همۀ مهره هایش در بازی باشد
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
بازرسی. سرکشی. تفتیش. به معنی سرکشی و بازدید است بر کارهای سپرده به خود یا بر کارهایی که خود به دیگری سپرده. (از فرهنگ ترکتازان). رسیدگی کردن به چیزی یا به کاری. ممیزی. رسیدگی و دقت و غوررسی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا رِ)
دهی است جزء دهستان برغان بخش کرج شهرستان تهران واقع در 18هزارگزی شمال باختری کرج. این دهکده در کوهستان واقع شده با آب و هوای سردسیری و 184 تن سکنه. رود دروان آنرا مشروب می کند ومحصول آن لبنیات و غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ)
جمع واژۀ دارس. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) :
رسوم الطلل والدیار الدوارس
چو بر صدر منشور توقیع صاحب.
(منسوب به حسن متکلم)
لغت نامه دهخدا
(نُ رِ)
خیار دراز. (برهان قاطع). نوعی از خیار دراز. (ناظم الاطباء). خیارچنبر. (فرهنگ فارسی معین)، اسم یونانی نوعی از قتاد است، شاخ های او دراز و باریک و تا به قدر سه ذرع و برگش ریزه و مستدیر و بر جمیع اجزای او زغب شبیه به پشم، و گلش زرد و خوشبو و طعمش تند، و خار او مانند سوزن و صمغاو مابین سفیدی و سرخی، و در روم و حلب کثیرالوجود است... و در التیام عصب از مجربات (است) و از این جهت او را شجرهالعصب نامند. (از تحفۀ حکیم مؤمن). و آن را شجرهالقدس خوانند و مسواک العباسی و مسواک المسیح گویند. رجوع به تذکرۀ ضریر انطاکی ص 352 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پارس
تصویر پارس
آواز سگ، عوعو، هفهف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارس
تصویر تارس
مرد با سپر سپر دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارس
تصویر دارس
محوشده، ناپدید شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حارس
تصویر حارس
نگهدارنده، نگهبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوارس
تصویر فوارس
از ریشه پارسی، جمع فارس، سواران اسب سواران سواران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوارس
تصویر نوارس
خیار چنبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارسی
تصویر وارسی
بازرسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوارس
تصویر فوارس
((فَ رِ))
جمع فارس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارسی
تصویر وارسی
((رَ))
بازرسی، به دقت رسیدگی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پارس
تصویر پارس
فارس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وارث
تصویر وارث
ریگمند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وارد
تصویر وارد
درون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فارس
تصویر فارس
پارس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وارسی
تصویر وارسی
نظارت، کنترل
فرهنگ واژه فارسی سره
بررسی، پی جویی، تحقیق، تفتیش، تفحص، جستجو، رسیدگی، غور، فحص، کاوش، ممیزی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ارزن
فرهنگ گویش مازندرانی