- واردشدن
- آگاه شدن، رسیدن داخل شدن، مطلع شدن
معنی واردشدن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
entrar
binnenkomen
eintreten
entrer
entrare
प्रवेश करना
প্রবেশ করা
להיכנס
داخل ہونا
بار گردیدن بصورت بار در آمدن، یا بار بگردن کسی بار گردن کسی شدن، سربار کسی شدن
بدبخت شدن
تیره شدن، تاریک گشتن
بر مرکبی نشستن و از جایی به جایی رفتن رکوب
باز راندن، دفع کردن، دور ساختن
بر روی اسب یا مرکب دیگر نشستن، برنشستن
تابناک شدن فروزان شدن تابناک شدن مشتعل گردیدن: (که نارکین اوس وزنده ناری است کزاو واقدشوددرحال موقود) (سوزنی)
باز دان پس دادن: (چون بیاید شام و دزدد جام من گویمش واده که نامد شام من) (مثنوی)، رها کردن ول کردن، منقطع گشتن درد موقتا، رضا دادن بکاری که قبلا با آن مخالفت میورزیده اند: (سرش چون رفت خانم نیز وا داد تمامش را چو دل در سینه جا داد) (ایرج میرزا)
بلند شدن مرتفع گشتن، ارجمند شدن مهم گشتن، با قدر و مرتبه شدن بزرگ قدر گشتن، شریف شدن نجیب گشتن، عزیز شدن، پسندیده شدن مقبول گشتن، رئیس شدن، برتر شدن فایق گشتن، استوار شدن قویم گشتن: (حجت تراست رهبر زی اوپوی تا علم دینت نیک شود والا) (ناصرخسرو)
مجددا رندیدن رنده کردن، رندیدن رنده کردن
مجددا رسیدن، رسیدن وصول: (آه اگر دست دل من بتمنا نرسد یا دل از چنبر عشق تو بمن وانرسد) (بدایع سعدی)، سرکشی کردن تفتیش کردن، دریافتن ادراک، بی مصرف شدن از کار افتادن بی فایده شدن: (هرکه بما میرسد وا میرسد)