جدول جو
جدول جو

معنی وادیینی - جستجوی لغت در جدول جو

وادیینی(یَی)
منسوب است به وادیین که شهری است در کوههای سراه و نزدیک شهرهای قوم لوط بوده است. (از انساب سمعانی ورق 575)
لغت نامه دهخدا
وادیینی(یَی)
ابوبکر محمد بن موسی بن محمد بن المثنی الوادیینی از محدثان بود وی از ابوالعباس حمید بن نفیح بن ابراهیم البلدی روایت کرده که او هم از ابوبکر احمد بن محمد بن عبدوس النسوی الحافظ روایت کرده است. (از لباب الانساب). در تمدن اسلامی، محدث فردی بود که هم حافظ حدیث و هم تحلیل گر آن محسوب می شد. وی معمولاً هزاران حدیث را با سلسله اسناد حفظ می کرد و در محافل علمی، جلسات روایت حدیث برگزار می نمود. شخصیت هایی مانند احمد بن حنبل، مالک بن انس و ابن ماجه از برجسته ترین محدثان تاریخ اسلام بودند. آثار آنان امروز منابع اصلی سنت نبوی به شمار می روند.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وادیان
تصویر وادیان
رازیانه، گیاه علفی خوشبو دارویی با برگ های ریز و گل های چتری زرد رنگ که دانه های ریز و معطر آن مصرف چاشنی غذا دارد
بادیان، رازیان، والان، رازنج، رازیانج، رازیام، بادتخم، برهلیا
فرهنگ فارسی عمید
بادیان، (دهار)، رازیانه، (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ پُ دَ)
دوباره دیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). باز نگریستن. (ناظم الاطباء). تجدید نظر کردن. (یادداشتهای مؤلف) ، دیگر باره دیدن کردن. بازدیدن کردن:
گشودم سرسری بر روی دنیا چشم زین غافل
که دیدنهای رسمی در عقب وادیدنی دارد.
صائب (آنندراج، از بهار عجم و فرهنگ ترکتازان).
رجوع به بازدیدن و دیدن شود، سرکشی کردن در کار. (از آنندراج). سرکشی کردن. بازرسی کردن، ژرف دیدن در کار است. (آنندراج). نیک دیدن. به دقت دیدن. (یادداشت مؤلف). دقت کردن. توجه کردن. تعمق کردن:
بسا قفلا که بندش ناپدید است
چو وابینی نه قفل است آن کلید است.
نظامی.
چونکه وادیدیم او منصور بود
ما همه ظلمت بدیم او نور بود.
مولوی.
بسا کس که پیش تو معذور نیست
چو وابینی از مصلحت دور نیست.
سعدی (بوستان).
غمناک نباید بود از طعن حسود ایدل
شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد.
حافظ (دیوان چ قزوینی - غنی، ص 109).
، نگریستن و به مجاز اعتنا کردن. (ناظم الاطباء). دیدن:
صبح و شام آمده گلگونه وش و غالیه فام
رو که مردان نه بدین رنگ زنان وابینند.
خاقانی.
دل آن به کو بدان کس وانبیند
که در سگ بیند و در ما نبیند.
نظامی.
رجوع به نگریستن و دیدن شود.
- وادیدن چیزی از چیزی، تشخیص دادن آن:
چونکه تو ینظر بنوراﷲ بدی
نیکویی را واندیدی از بدی.
مولوی.
رجوع به بازدانستن و وادانستن شود
لغت نامه دهخدا
(مادْ دی ین)
جمع واژۀ مادی در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند). (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مادیون و مادی و ماده شود
لغت نامه دهخدا
نسبت است به قایین نام شهر قاین، رجوع به قاینی شود
لغت نامه دهخدا
رجوع به پائینی شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
شهر بزرگی است از ناحیۀ زبید یمن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
محمد (میرزا نایینی) ابن حیدر طباطبائی، ملقب به رفیع الدین و مشهور به رفیعا، یا آقا رفیعا، یا میرزا رفیعا، از علمای امامیۀ قرن یازدهم هجری واز شاگردان شیخ بهائی است و کسانی چون مجلسی ثانی وشیخ حر عاملی از مجلس درس او استفاده جسته اند، او را تألیفات فراوانی است از آن جمله: 1- اقسام التشکیک و حقیقته 2- الشجره الالهیه 3- الثمره فی تلخیص الشجره 4- حاشیۀ اصول کافی 5- حاشیۀ شرح ارشاد 6- حاشیۀ شرح مختصرالاصول 7- حاشیۀ صحیفۀ سجادیه و غیره ... وفات او در حدود هشتادوپنج سالگی در 1081 یا 1082 ه، ق، در اصفهان اتفاق افتاد و مزارش در مقبرۀ تخت فولاد اصفهان است، (از ریحانهالادب ج 4 ص 163)، و نیز رجوع به هدیهالاحباب ص 142 و مستدرک الوسایل ص 409 شود
حسین (حاجی میرزا نایینی)، از فقهای امامیه و از مراجع تقلید شیعه است، وی گذشته از رسالۀ عملیه، کتابی نیز در باب لزوم حکومت مشروطه، در آغاز نهضت مشروطیت ایران نشر داد، وی به سال 1356 هجری قمری درگذشت، رجوع به احسن الودیعه ج 3 ص 96 و ریحانهالادب ج 4 ص 162 شود
لغت نامه دهخدا
(دی دَ)
غیرمرئی. ناپدید. چیز دیده نشده. خارج از نظر. هر چیزی که نمیتوان آن را دید. (ناظم الاطباء). مالا یدرکه الابصار، چیزی که دیدنش ممکن نیست:
چنین گفت با کید کان چار چیز
که کس را به گیتی نبوده ست نیز
همی شاه خواهد که داندکه چیست
که نادیدنی یا که نابودنیست.
فردوسی.
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی.
هاتف.
، آنچه که قابل دیدن نباشد. (آنندراج). چیزی که شایستۀ دیدن نباشد. (ناظم الاطباء). چیزی که دیدن آن روا نیست. که نباید آن را دید:
خردمندی آن راست کز هر چه هست
چو نادیدنی بود از او دیده بست.
نظامی.
بگردان ز نادیدنی دیده ام
مده دست بر ناپسندیده ام.
سعدی.
مرا بیزار کرد از اهل دولت دیدن دربان
به یک دیدن ز صد نادیدنی آزاد گردیدم.
صائب.
از بزرگان دیدن دربان مرا دلسرد ساخت
کرد یک دیدن ز صد نادیدنی آزاده ام.
صائب
لغت نامه دهخدا
(دَی ی)
نام جایی در اندلس است. ابن عبدربه در ارجوزه یا تاریخ منظومی که برای عبدالرحمان خلیفۀ اموی اندلس سروده نام آن را در شمار قلاع فتح شدۀ او یاد کرده است:
و زعزعت کتائب السلطان
بکل مافیها من البنیان
فکان من اول حصن زعزعوا
و من به من العدو او قعوا
مدینه معروفه بوحشمه
فغا در و ها فحمه مسخمه
ثم ارتقوا منها الی حواظر
فغا دروها مثل امس الدابر
ثم مضوا و العلج و یحذیهم
بجیشه یمشی و یقتفیهم
حتی انتهوا منه لوادی دی
ففیه عقبی الرشد سبل الغی
لما التقوا بمجمع الجوزین
واجتمعت کتائب العلجین
من اهل البون و بنبلونه
و اهل بربط و برشلونه.
(از عقدالفریدج 5 ص 265 و 274)
لغت نامه دهخدا
ال وادیین، یاقوت گوید: این کلمه را به این صورت دیده ام ولی صحیح آن الوادیان است مگر آن را مانند ’اندرین’ و ’نصیبین’ بدانیم. و آن شهری است از کوههای سراه نزدیک شهرهای لوط. و قصد مجنون در این بیت همین شهر است:
احب هبوط الوادیین و اننی
لمستهزء بالوادیین غریب.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نایینی
تصویر نایینی
منسوب به نایین: ازمردم نایین اهل نایین، لهجه مردم نایین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادیین
تصویر مادیین
جمع مادی درحالت نصبی و جری (در فارسی مراعاتاین قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادیدنی
تصویر نادیدنی
آنچه که قابل رویت نیست، غیر مرئی مقابل دیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وادیدن
تصویر وادیدن
دوباره دیدن باز دیدن، تجدید نظر کردن، باز دید کردن: (گشودم سرسری بر روی دنیا چشم زین غافل که دینهای رسمی در عقب وا دیدنی دارد)، سرکشی کردن بازرسی کردن، بدقت نگریستن، تحقیق کردن دقت کردن (غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل، شاید که چو وا بینی خیر تو درین باشد) (حافظ)، اعتنا کردن: (صبح و شام آمده گلگونه وش و غالیه فام رو که مردان بدین رنگ زنان وا بینند) (خاقانی) یا وادیدن چیزی از چیزی. تشخیص دادن آن: (چون که تو ینظر بنور الله بدی نیکویی را وا ندیدی از بدی) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وادیان
تصویر وادیان
((اِ))
بادیان، رازیانه
فرهنگ فارسی معین
تحتانی، زیرین، سفلی، فرودین
متضاد: بالایی، فوقانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد