جدول جو
جدول جو

معنی واحدی - جستجوی لغت در جدول جو

واحدی
(حِ دی ی)
منسوب به واحد
لغت نامه دهخدا
واحدی
(حِ)
یکی از شعرای ایران. وی به عهد جلال الدین محمداکبر پادشاه به هند رسید اما ناکام به وطن خود بازگشت. از اوست:
کور میخواهم ز گریه دیدۀ اغیار را
تا نبیند چشم بد دیگر جمال یار را.
#
واحدی تائب و زاهد شده بودی دو سه روز
باز عاشق شده ای جای مبارکباد است.
(تذکرۀ صبح گلشن) (قاموس الاعلام ترکی)
(مولانا...) ولد مولانا معرف مشهدی است و هم ساکن آن دیار. این مطلع از اوست:
تا ترا طرۀ عنبر شکنی پیدا شد
دل آوارۀ ما را وطنی پیدا شد.
(مجالس النفائس چ 1323 ص 83 و 258).
و شاید هم او باشد که اشعارش در شرفنامۀ منیری آمده است
یکی از شعرای عثمانی و فرزند قره داودزاده سلیمان چلبی است. وی ابتدا تابع طریقۀ علما بود پس از آن به سیر و سلوک گرائید و سپس کنج زهد و قناعت را برگزید. (قاموس الاعلام ترکی ج 6)
لغت نامه دهخدا
واحدی
تکی یگانگی منسوب به واحد
تصویری از واحدی
تصویر واحدی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وادی
تصویر وادی
(دخترانه)
سرزمین، رود، نهر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از واحد
تصویر واحد
(پسرانه)
یگانه، آنکه در نوع خود بی نظیر و منحصر به فرد است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از واحد
تصویر واحد
اولین عدد صحیح، یک، ویژگی چیزهایی که یکی محسوب می شوند، یک، یگانه مثلاً همۀ آن ها مسلک واحدی داشتند، هر یک از خانه های یک ساختمان، مقدار درسی که دانشجو یا دانش آموز در یک نیمسال می گذراند، یکتا، بی نظیر، بخشی از یک اداره، در فقه ویژگی خبری که متواتر نباشد، از نام ها و صفات خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وادی
تصویر وادی
سرزمین، فضا، جایگاه، گشادگی میان دو کوه، دره، رودخانه
وادی خاموشان: کنایه از گورستان، برای مثال عاقبت منزل ما وادی خاموشان است / حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز (حافظ - ۵۳۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احدی
تصویر احدی
مؤنث واژۀ احد، یک، یکی
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
منسوب به وازد از دهکده های سمرقند
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
منصب داری باشد از انواع منصبداران هند و آن از عهد اکبرشاه معمول گردید. (چراغ هدایت). و در بهار عجم آمده که جماعت احدیان تنها منصب ذات دارند و سوار و پیاده متعینۀ سرکار با خود ندارند - انتهی. و گویند که احدی از طرف پادشاه برای اجرای حکمی بر امر متسلط می شود و بعضی مردم که احدی بسکون حاء گویند صحیح نیست. (غیاث). و ظاهراً بهمین معنی در ایران نیز معمول بوده است:
سرو را سختن با قدش از نابلدی است
الف شمع به پیش قد شوخش احدی است.
محسن تأثیر.
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
هیچ کس. کسی. دیّار.
لغت نامه دهخدا
(اُ حُ)
هر صحابی که غزوۀ احد را درک کرده باشد
لغت نامه دهخدا
(اِ دا)
تأنیث احد. یکی، مقام الوهیت: و گفت یا ابراهیم، جناب احدیت ترا سلام می رساند. (قصص الانبیاء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
اسحاق بن ابراهیم الوازدی مکنی به ابومحمد که از ابوحفص بن حفص الباهلی و سعید بن هاشم الکاغذی وجز آنان روایت کند و از او بکر بن مسعود بن الحسن بن الورادالفرنکدی و جز وی روایت دارد. (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
کوهی است متعلق به بنی کلب که عمرو بن العداء الاجداری درباره آن شعری گفته است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
موعد و زمان مقرر. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس). در مأخذ دیگری دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(فِ)
محمد بن یحیی بن عمر بن علی بن حرب بن محمد بن علی بن حیان الوافدی مکنی به ابوجعفر از محدثان است. وی از جد پدرش علی بن حرب و از جدش عمر بن علی و احمد بن اسحاق الخشاب الموضی روایت کرده است و ابوالحسن رزق و ابوالحسین محمد بن الحسین بن الفضل القطان و جز آنهااز وی روایت کرده اند. وی در صفر 253 بدنیا آمد و دراول رمضان 304 در بغداد درگذشت. او آخرین کسی است که از علی بن حرب روایت کرده است. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(فِ دی ی)
منسوب به وافد
لغت نامه دهخدا
(قِ)
محمد بن عمرو بن واقدالواقدی المدنی مولی اسلم، مکنی به ابوعبدالله. از محدثان و از قدیمی ترین مورخان است. از ابن ابی ذئب از معمر بن راشد و مالک بن انس و ثوری و جز آن حدیث شنید، کاتب او محمد بن سعد و ابوحسان الزیادی و محمد بن اسحاق الصغانی و جز آن از وی روایت کرده اند. وی درباره غزوات تصنیفی دارد. به سال 130 هجری قمری متولد شد و در 207 درگذشت. (از لباب الانساب) (الاعلام زرکلی ص 957). او راست: کتاب التاریخ الکبیر، کتاب التاریخ المغازی و المبعث، کتاب ضرب الدنانیر والدراهم، کتاب اخبار مکه، کتاب الطبقات، کتاب فتوح الشام، کتاب فتوح العراق، کتاب الجمل، کتاب مقتل الحسین علیه السلام، کتاب السیره، کتاب ازواج النبی صلی الله علیه و سلم، کتاب الرده والدار، کتاب حرب الاوس والخزرج، کتاب صفین کتاب وفات النبی صلی الله علیه و سلم، کتاب امر الجثه والفیل، کتاب المناکح، کتاب السقیفه و بیعه ابی بکر، کتاب ذکر القرآن، کتاب سیره ابی بکر و وفاته، کتاب مداعی قریش و الانصار فی القطأئع و وضع عمر الدواوین و تصنیف القبائل و مراتبها و انسابها، کتاب مولد الحسن و الحسین و مقتل الحسین علیه السلام، کتاب تاریخ الفقهاء، کتاب الاداب، کتاب الغلط الحدیث، کتاب السند و الجماعه و ذم الهوی و ترک الخوارج فی الفتن، کتاب الاختلاف و یحتوی علی اختلاف اهل المدینه و الکوفه فی الشفعه و الصدقه والعمری و الرقبی و غیره. (از ابن الندیم). و رجوع شود به معجم المطبوعات ج 2 ص 1907 تاریخ سیستان ص 51 و سبک شناسی ج 1 ص 92 و 160 و وفیات الاعیان چ تهران ص 83 ج 2 و روضات الجنات ص 695 و کتاب الوزراء و الکتاب جهشیاری ص 193
لغت نامه دهخدا
(حِ دَ)
مؤنث واحد. و رجوع به واحد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
بلیانی، میر تقی الدین محمد از شعرا وسادات ایران است. در اصفهان متولد شد و مدتی در خدمت شاه عباس به سر برد و در 1005 هجری قمری بهندوستان رفت و در عهد سلطنت جهانگیر و شاه جهان در گجرات اکبرآباد زیست. در شعر و انشا وحید عصر خود بشمار میرفت. کتاب تذکره الشعرا موسوم به عرفات و کتاب لغت موسوم به سرمۀ سلیمانی و دو فقره منظومه موسوم به کعبۀ مراد و یعقوب و یوسف از تألیفات اوست و دیوان شعری مرتب و قصائد و مثنویات بسیار دارد. از اشعار اوست:
ای قاصد اگر حال تقی یار بپرسد
از دیده همین خون جگربار و دگر هیچ.
وی در سال 1030 هجری قمری وفات کرد. (ریحانهالادب ج 1 ص 123) ، ماادری ای اودک هو، یعنی نمیدانم چه مردم است او. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ / تِ شُ دَ)
از نظر حکما عبارت از قسمت نشدن واجب لذاته به جزئیات است. میرزا زاهد در حاشیۀ شرح مواقف درباره ایجاب وجود میگوید: به نظر حکما عدم تقسیم واجب لذاته به اجزاء احدیت است ومنقسم نشدن آن به جزئیات واحدیت است. واحدیت از نظرصوفیه عبارت از محلی است که ذات در صفت تجلی میکند و صفت در ذات و به این اعتبار هر یک از اوصاف عین دیگری ظاهر میشود. مثلاً در منتقم عین خدا تجلی میکند ودر خدا عین منتقم ظاهر میشود (منتقم عین خدا و خدا عین منتقم است) منعم عین خدا و خدا عین منعم است و همچنین هنگامی که واحدیت در خود نعمت تجلی مینماید و نعمت عین آن است و آن نعمت و رحمتی است که در عین حال نقمت و قهر است. تمام اینها از نظر ظهور ذات در صفات و آثار آن است ولی به اعتبار فرق بین واحدیت و احدیت و الوهیت آن است که در احدیت چیزی از اسماء و صفات ظهور نمی کند و در واحدیت اسماء و صفات و مؤثرات آنها تجلی مینماید نهایت آنکه این امر بحکم ذات است نه بحکم اقتران آنها. و هر یک از آنها عین دیگری است در الوهیت اسماء و صفات بحکم آنکه هر یک از جمیع آنها استحقاق دارد ظهور میکند مثلا منعم ضد منتقم و منتقم ضد منعم است. (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 1476)
لغت نامه دهخدا
تصویری از واحدیه
تصویر واحدیه
واحدیت در فارسی: یکتایی
فرهنگ لغت هوشیار
یکتایی، قسمت نشدن واجب لذاته بجزئیات، محلی است که ذات در صفت تجلی کند وصفت در ذات به این اعتبار هر یک از اوصاف عین دیگری ظاهر میشود مثلا در منتقم عین خدا تجلی میکند و در خدا عین منتقم ظاهر میشود (منتقم عین خدا و خدا عین منعم است) و قس علل ذلک. همه اینها آثار آنست ولی باعتبار فرق بین واحدیت و احدیت و الوهیت آنست که در احدیت چیزی از اسما و صفات ظهور نمی کند و در واحدیت اسما و صفات و موثرات آنها تجلی مینماید نهایت آنکه این امر بحکم ذات است نه بحکم اقتران آنها و هر یک از آنها عین دیگریست در الوهیت اسما و صفات بحکم آنکه هریک از جیمع آنها استحقاق دارد ظهور میکند است مثلا منعم ضد متقم و منتقم ضد منعم است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وادی
تصویر وادی
جاری، روان، سائل، دره، گذر سیل، گشادگی میان کوهها و تپه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واحد
تصویر واحد
یگانه، یکتا، بینظیر، تنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوحدی
تصویر اوحدی
بی همتا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واحده
تصویر واحده
واحده در فارسی مونث واحد بنگرید به واحد مونث واحد: حرکت واحده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احدی
تصویر احدی
هیچکس، کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احدی
تصویر احدی
((اَ حَ))
یک تن، هیچکس، کسی، منسوب به احد، مربوط به خدای یگانه، فرقه ای از سپاهیان پادشاه هند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وادی
تصویر وادی
رودبار، رود، درّه، صحرا، بیابان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واحد
تصویر واحد
((حِ))
یک، یکی، یگانه، یکتا، مجموعه افرادی که مأمور انجام عملیات مشترکی هستند، یک ساعت درس در هفته در یک نیم سال تحصیلی دوره دانشگاهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واحد
تصویر واحد
یکا، یگانه، یکتا، بخش، یگان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از احدی
تصویر احدی
هیچ کسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تنها
دیکشنری اردو به فارسی