- واحده
- واحده در فارسی مونث واحد بنگرید به واحد مونث واحد: حرکت واحده)
معنی واحده - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
وارد شده مثلاً جراحت وارده بر او شدید بود، نقل شده
واردۀ قلبی: در تصوف وارد
واردۀ قلبی: در تصوف وارد
مادر، انسان یا حیوان مادۀ دارای فرزند، اصلی، اولیه مثلاً دانشگاه مادر، برانگیزنده، باعث، زمین، خاک، هر یک از عناصر چهارگانه
هر چیز نامرغوب که آن را جدا کرده و کنار گذاشته باشند، پس زده، پس مانده، طرد شده از اجتماع
مادر مام مادر ام: (مگر پیش ازمرگ روی آن پدربزرگواربازبینم وبرین کار زود باید که برسد و (بر) والده من سلام بخواند) یا والده آقا مصطفی. زن خانه و مادر بچه های شخص زوجه. والده بچه ها. مادر بچه ها والده آقا مصطفی زوجه
واحدیت در فارسی: یکتایی
تکی یگانگی منسوب به واحد
جدا، مشخص، علیحده
جمع وارد، درآیندگان راه ها رسیده ها وارده درفارسی مونث وارد گذرگاه، گذرنده، بر آب آینده آب بردارنده مونث وارد: (اجناس وارده)، جمع واردات
رد شده مردود شده: (توان خرید بصد جان زیار نیم نگاه متاع ناز درین چند روزه وازده است)، منفور در اجتماع مطرود: (هر دو آنها بدبخت و مانند یک چیز نخاله وازده و بیخود از جامعه آدمها رانده شده بودند)
یکا، یگانه، یکتا، بخش، یگان
اولین عدد صحیح، یک، ویژگی چیزهایی که یکی محسوب می شوند، یک، یگانه مثلاً همۀ آن ها مسلک واحدی داشتند، هر یک از خانه های یک ساختمان، مقدار درسی که دانشجو یا دانش آموز در یک نیمسال می گذراند، یکتا، بی نظیر، بخشی از یک اداره، در فقه ویژگی خبری که متواتر نباشد، از نام ها و صفات خداوند
آبادی کوچک در صحرا، قطعه زمینی دارای آب و علف در بیابان وسیع
یگانه، یکتا، بینظیر، تنها
اصل بنا شالده ماده، بصورت پسوند آید بمعنی فوق خانواده کدواده کواده
واحه در فارسی: آبادک آباده آبادیی که در میانه ریگستان قرار دارد:جمع واحات
وحدت در فارسی ایواکی یگانگی
((حِ))
فرهنگ فارسی معین
یک، یکی، یگانه، یکتا، مجموعه افرادی که مأمور انجام عملیات مشترکی هستند، یک ساعت درس در هفته در یک نیم سال تحصیلی دوره دانشگاهی
یکباره یک دفعه
مانند یک نفس (جان) : این اعصای ششگانه (شش وزیر) کنفس واحده هئت متحده دارند و در رای و رویت آنها ذره ای اختلاف نخواهد بود
با همدستی بایگانگی متحدا بایگانگی