- واحد (پسرانه)
- یگانه، آنکه در نوع خود بی نظیر و منحصر به فرد است
معنی واحد - جستجوی لغت در جدول جو
- واحد
- یکا، یگانه، یکتا، بخش، یگان
- واحد
- اولین عدد صحیح، یک، ویژگی چیزهایی که یکی محسوب می شوند، یک، یگانه مثلاً همۀ آن ها مسلک واحدی داشتند، هر یک از خانه های یک ساختمان، مقدار درسی که دانشجو یا دانش آموز در یک نیمسال می گذراند، یکتا، بی نظیر، بخشی از یک اداره، در فقه ویژگی خبری که متواتر نباشد، از نام ها و صفات خداوند
- واحد
- یگانه، یکتا، بینظیر، تنها
- واحد ((حِ))
- یک، یکی، یگانه، یکتا، مجموعه افرادی که مأمور انجام عملیات مشترکی هستند، یک ساعت درس در هفته در یک نیم سال تحصیلی دوره دانشگاهی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تکی یگانگی منسوب به واحد
واحده در فارسی مونث واحد بنگرید به واحد مونث واحد: حرکت واحده)
درون
دارا
انکار کننده
یگانه، تنها، بی مانند
یگانه شدن یگانستن تاخر پس افتادن باز پس آمدن دنبال افتادن پس ماندن عقب ماندگی مقابل تقدم، پس افتادگی عقب افتادگی، جمع تاخرات. یا تقدم و تاخر. پس و پیش بودن پیشی و پسی
انکار کننده، کسی که با علم، حق کسی را انکار می کند
دارنده، دارا، در تصوف ویژگی سالکی که در حالت وجود است، از نام های خداوند
پدر، مردی که فرزند داشته باشد، سرپرست و بزرگتر خانواده، ابا، آتا، اب، بابو، اتا، بابا، ابی
آبادی کوچک در صحرا، قطعه زمینی دارای آب و علف در بیابان وسیع
گور سنگدار، گور کن قبرکن گورکن لحد ساز: عاقلان بینی بشادی بهر آن در هرمکان لاحدان بینی برنج از بهر این در هر دیار. (سنائی لغ) قبرکن، لحد ساز
چشم، بر زمین زننده افکننده، تابناک فروزان تابناک مشتعل
آینده در آینده، رونده نزد کسی بر سویی آینده آینده، نزد کسی رونده جمع (عربی) وفود اوفاد وفد
نوید دهنده، وعده دهنده
پدر، بابا
آنچه بجا آوردنش ضروراست: لازم ضرور بایسته، فعلی که عمل بدان لازم است و ترکش گناه دارد. یاواحب عینی. واحبی که هرفرد مسلمان مکلف است بشخصه انجام دهد: مقابل واجب کفایی. یا واحب کفایی. واجبی است که چون بعض افراد آنرا انجام دهند تکلیف از گردن دیگران ساقط شود مانند کفن و دفن اموات، موجودی است که وجودش منتسب بخود و از خود و بخود باشد و بعبارت دیگر موجودیت او بنفس ذاتش باشد: مقابل ممکن ممتنع. یا واحب بالذات. موجودی است که از جهت ذات مصداق موجودیت باشد و موجودیت آن بدون قید و وصف و شرط باشد و آن اصل الوجود است که ذات حق تعالی است: مقابل واجب بالغیر. یا واحب بالغیر. موجودی است که وجوب آن از طرف علتی است که آنرا پدید آورده. کلیه مخلوقات واجب بالغیرند: مقابل واحب بالذات. یا واحب بالقیاس. آنست که غیراستدعای وجوب او را دارد و بنابرین همه معلولات مستدعی وجوب وجود علت خود میباشند اعم از وجوب بالذات یا بالغیر. پس ممکنات هم واجب بالغیرند و هم واجب بالقیاس و ذات واحب الوجود واجب بالذات است و در طرف علت واجب بالقیاس باین معنی که هم بالذات واجب است و هم بقیاس بمعلول از باب اقتضای وجود معلول. پس درطرف معلول معنی وجوب بالقیاس استدعای وجوب است و از طرف علت اقتضای وجود و وجوب، سزاوار شایسته: (پیغامبر گفت: (اگرنه آنستی که مر رسول کشتن واجب نیستی و اگر نه من شما را کشتن واجب نیستی و اگر نه من شما را کشتن فرمودمی)، مایحتاج: (غله فرستادن بفراه به جهت تخم و علوفه اهال آن بقعه واجب یک ساله) (ص 407) یعنی آنچه مایحتاج یک ساله بوده است از بذر و خواربار اهالی، پولی که همه ماهه بنوکران و ملازمان دهند: (خسرو اگر غمت خورد ناله بس است خدمتش واجب چاوشان دهند از پی های و هوی را) (خسروی) یابه واحب. چنانکه باد بواجب کاملا: (چنانکه باید هر که از خدمتکاران خدمتی شایسته و بواجب بکردی در حال او را نواخت و انعام فرمودند بر قدر خدمت)
دارنده، دارا
ورود کننده، رسیده
واحه در فارسی: آبادک آباده آبادیی که در میانه ریگستان قرار دارد:جمع واحات