جدول جو
جدول جو

معنی واتل - جستجوی لغت در جدول جو

واتل
(تِ)
مردی که شکم وی پر از شراب باشد. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
واتل
(تِ)
خوانسالار ’کنده’ کبیر که مرگ غم انگیز او را ’مادام دوسوینیه’ نگاشته و بدین وسیله نام او جاوید مانده است. (1671)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وابل
تصویر وابل
ویژگی باران تند و شدید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاتل
تصویر شاتل
روشنک، دانه ای به اندازۀ باقلا به رنگ سرخ یا سیاه که مصرف دارویی داشته و در هند می روید، ساتل
فضاپیمایی بال دار برای بردن فضانوردان به ایستگاه های فضایی و بازگرداندن آن ها که می تواند روی زمین بنشیند
شاتل فضایی: فضاپیمایی بال دار برای بردن فضانوردان به ایستگاه های فضایی و بازگرداندن آن ها که می تواند روی زمین بنشیند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاتل
تصویر خاتل
خدعه کننده، مکار، حیله گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاتل
تصویر قاتل
کسی که دیگری را بکشد، کشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساتل
تصویر ساتل
شاتل، روشنک، دانه ای به اندازۀ باقلا، به رنگ سرخ یا سیاه که مصرف دارویی داشته و در هند می روید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واصل
تصویر واصل
کسی یا چیزی که به دیگری متصل شود، رسنده، در تصوف عارفی که از جهان و جهانیان منقطع گشته و به حقیقت رسیده است
فرهنگ فارسی عمید
(تِ)
ژان. (تولد در حدود سال 1575، وفات درسال 1594 میلادی) ، مرد متعصبی که در صدد قتل هانری چهارم اندکی پس از ورود او به شهر پاریس برآمد. دست و پای او را به چهار اسب بسته بطرز فجیعی وی را کشتند
لغت نامه دهخدا
(تِ)
داروئی است مانند کمای خشک شده، و آن را به شیرازی روشنک خوانند. و با شین نقطه دار (شاتل) هم آمده است. و معرب آن ساطل است. (برهان) (آنندراج). ساطل... با شین نقطه دار هم آمده است. (برهان) (آنندراج). شاتل... معرب آن شاطل است. (برهان) (آنندراج). شاطل، روشنک. گرم است، مسهل صفرا و اخلاط غلیظ. (منتهی الارب). رجوع به شاتل و ساطل شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
آنچه مانند اشک و مروارید قطره قطره چکان و روان باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه قطره قطره جریان یابد مانند اشک مروارید. (قطر المحیط). هر چیز که راهی میشود قطره قطره مثل اشک و مروارید رشته گسیخته. (شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
مرد شکم پر از شراب. ج، وتل. اتل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
پیر. نقاش فرانسوی بمائۀ هفدهم میلادی. وی در تصویر مناظر بارع و صاحب مهارت است. وفات ظاهراً بسال 1676م. (1086 هجری قمری)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
مانند. همتا. حتل
لغت نامه دهخدا
(تِ)
فریبنده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
دارویی است مانند کماه خشک و آن را به شیرازی روشنک خوانند و معرب آن شاطل است. (برهان قاطع). رجوع به شاطل شود. به فارسی روشنک نامند دوائی است هندی شبیه به فطر خشک و بقدر باقلایی و بزرگتر و کوچکتر و با تلخی و پوست او بسیار چین دار ما بین سیاهی و سرخی و املس در آخر دویم گرم وخشک و مسهل قوی اخلاط غلیظۀ مفاصل و اعصاب و جهه فالج و رعشه و لقوه و صرع و امراض باردۀ دماغ نافع و مورث دردسر و مصلحش فواکه بارده و قدر شربتش تا نیم مثقال است با مثل او نبات. (تحفۀ حکیم مؤمن). دوای هندی بود مانند کمأه خشک و گویند عروقی است خشن پرگره مانند بسفایج و بقدر باقلایی بود. مؤلف گوید قول اول اصح است که آن مانند کمأه خشک بود و از هندوستان نیز آورند و به شیرازی آن را روشنک خوانند. تمیمی گوید طبیعت وی گرم و خشک است در آخر درجۀ سیوم. مسهل کیموسات غلیظ بود و فالج و لقوه و داءالصرع و ارتعاش و سنگ مفاصل و علتهای دماغ را که از رطوبت غلیظ باشد نافع باشد و گویند مسهل کیموسات محرقه بود و شربتی از وی نیم درم بود با وزن آن نبات که به آب گرم بیاشامند. (اختیارات بدیعی). به فارسی روشنک نامند. ماهیت آن: دوایی است هندی شبیه به فطر خشک و بقدر باقلایی بزرگتر و کوچکتر از آن نیز و با تلخی و پوست آن بسیار چین دار مابین سیاهی و سرخی و املس و آنچه بعضی گفته اند که عروقی است خشن و پر گره مانند باقلا اصلی ندارد و گویند که از ترکستان نیز آورند و صاحب اختیارات بدیعی نوشته که در قریۀ جره که از جمع شیراز است نیز می باشد. طبیعت آن گرم و خشک در سوم. افعال وخواص آن: مسهل قوی اخلاط غلیظه متشبث در مفاصل و اعصاب و کیموسات محرقه و جهت فالج و لقوه و رعشه و صرع و امراض باردۀ دماغی حادث از رطوبات غلیظه نافع و از جملۀ اجزای معجون نجاح است و مقدار شربت آن نیم مثقال با هم وزن آن نبات که با آب گرم بیاشامند، مورث درد سر، مصلح آن فواکه بارده است. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَ تِ)
جمع واژۀ قاتله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ تِ)
منزلی است به راه رقه. (منتهی الارب). نام منزلگاهی در راه رقه. (ناظم الاطباء). از نواحی سرزمین ذبیان بعد از سرزمین کلب. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
کسی که انسان یا حیوان را بکشد و جانداری را بی جان نماید، قتل کننده، آدمکش، خونخوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاتل
تصویر شاتل
دانه ای سرخ یا سیاه رنگ به اندازه باقلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راتل
تصویر راتل
سمورک از جانوران لاتینی تازی گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساتل
تصویر ساتل
چکه چکیده دارویی است مانند کمای خشک مستعمل در طب قدیم روشنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوتل
تصویر اوتل
میباره می پرست می زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاتل
تصویر خاتل
خدعه کننده، مکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وایل
تصویر وایل
شیون افسوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واسل
تصویر واسل
راغب و تقرب جوینده بسوی خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واصل
تصویر واصل
رسنده، پیوند دهنده، پیوسته شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وابل
تصویر وابل
باران تند و شدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واتن
تصویر واتن
گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وابل
تصویر وابل
((بِ))
باران تند و شدید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واسل
تصویر واسل
((س))
توسل جوینده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واتر
تصویر واتر
((تَ))
دورتر، آن سوتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاتل
تصویر قاتل
((تِ))
کشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واصل
تصویر واصل
((ص))
رسنده، پیوسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاتل
تصویر قاتل
آدمکش، آدم کش
فرهنگ واژه فارسی سره