جدول جو
جدول جو

معنی هیگر - جستجوی لغت در جدول جو

هیگر
اسب کمیت، اسب کهر، اسب سرخ مایل به سیاهی
تصویری از هیگر
تصویر هیگر
فرهنگ فارسی عمید
هیگر
(هََ / هَِ گَ / هی گَ)
اسب کمیت و معنی ترکیبی آن اسب کهر است چه هی به معنی اسب است و کهر نیز نام رنگ کمیت، اسب سیاهی است که به سرخی زند و یال وزانوهایش سیاه باشد و آن را به ترکی قراکهر گویند یعنی سیاه کهر. (آنندراج) (انجمن آرا). اسب سرخی که به سیاهی مایل بود و یال و دم وی سیاه باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
هیگر
((هَ گَ یا گِ))
اسب سرخ مایل به سیاهی که یال و دم آن سیاه باشد
تصویری از هیگر
تصویر هیگر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هوگر
تصویر هوگر
(پسرانه)
انس گرفتن، عادت کردن (نگارش کردی: هگر)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هلگر
تصویر هلگر
(پسرانه)
، بردارنده، حامل، بلند نگهدارنده (نگارش کردی: ههگر)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دیگر
تصویر دیگر
جز، غیر، بیگانه، شخصی یا چیزی غیر از آنکه یا آنچه قبلاً دیده یا گفته شده، مثل کس دیگر، روز دیگر، سال دیگر، باز و مجدد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همگر
تصویر همگر
به هم آورنده، پیوند دهنده، بافنده، رفوگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هیدر
تصویر هیدر
جانوری از نوع پلیپ، ساکن آب های شیرین با بدنی استوانه ای شکل و باریک و دارای چندین شاخک در یک طرف خود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیگر
تصویر دیگر
بیگانه، وبمعنی باز و مجدد و جز، دگر هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیگر
تصویر گیگر
جرجیر شاهی آبی
فرهنگ لغت هوشیار
بهم کننده پیونددهنده چیزها، رفوگر: و را عالی ترین منصب تمام است قضای همگر و جلواه دادن، (پوربهای جامی رشیدی) توضیح رشیدی گوید: در اکثر فرهنگها بمعنی جولاه گفته زیرا که تار و پود را بهم میکند و این معنی اگر چه بحسب معنی ترکیبی درست است اما از شعر پوربها معنی رفوگر ظاهرمیشود و مجد همگر نیز رفوگر بوده نه جولاهه والله اعلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیتر
تصویر هیتر
((تِ))
وسیله ای برای گرم کردن هوای مکان هایی مانند اتاق و کارخانه، اجاق برقی، بخاری برقی (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همگر
تصویر همگر
((هَ گَ))
بافنده، رفوگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیگر
تصویر دیگر
((گَ))
علاوه بر این، باز، شخص یا چیزی علاوه بر شخص و چیزی که پیشتر بیان کرده اند، غیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیگر
تصویر زیگر
اپوق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیگر
تصویر دیگر
Another, Other
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دیگر
تصویر دیگر
autre
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دیگر
تصویر دیگر
lain
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دیگر
تصویر دیگر
อีก , อื่น
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دیگر
تصویر دیگر
mwingine
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دیگر
تصویر دیگر
başka, diğer
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از دیگر
تصویر دیگر
다른
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دیگر
تصویر دیگر
別の , 他の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دیگر
تصویر دیگر
אחר , אחר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دیگر
تصویر دیگر
दूसरा , अन्य
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دیگر
تصویر دیگر
andere
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دیگر
تصویر دیگر
ander
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دیگر
تصویر دیگر
otro
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دیگر
تصویر دیگر
altro
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دیگر
تصویر دیگر
outro
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دیگر
تصویر دیگر
另一个 , 其他的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دیگر
تصویر دیگر
inny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دیگر
تصویر دیگر
інший
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دیگر
تصویر دیگر
другой
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دیگر
تصویر دیگر
অন্য , অন্য
دیکشنری فارسی به بنگالی