جدول جو
جدول جو

معنی هیهات - جستجوی لغت در جدول جو

هیهات
در مقام افسوس و حسرت گفته می شود، دریغا، برای مثال مهر از تو توان برید هیهات / کس بر تو توان گزید حاشاک (سعدی۲ - ۶۲۵)، محال است، غیرممکن است، دور است
تصویری از هیهات
تصویر هیهات
فرهنگ فارسی عمید
هیهات
(هََ تَ / تِ / تُ)
چه دور است. (ترجمان القرآن جرجانی). مبنی و معرب است. دور است و در آن لغاتی است. (منتهی الارب). و فارسیان در مقام تحسر و تأسف استعمال نمایند. (آنندراج). اسم فعل است و معنی آن دور است و در آن پنجاه ویک لغت آمده است. (اقرب الموارد) :
امید وفا دارم هیهات که امروز
در گوهر آدم بود این گوهر نایاب.
خاقانی.
روزگارم وفا کند هیهات
روزگار این به روزگار کند.
خاقانی.
درخور تخت و آفرین باشد
لیک هیهات اگر چنین باشد.
نظامی.
دگر سر من و بالین عافیت هیهات
بدین هوس که سر خاکسارمن دارد.
سعدی.
که هیهات قدرتو نشناختم
به شکر قدومت نپرداختم.
سعدی.
رود به خواب دو چشم از خیال تو؟ هیهات
بود صبور دل اندر فراق تو؟ حاشاک.
حافظ.
آنچه در مدت هجر تو کشیدم هیهات
در یکی نامه محال است که تحریر کنم.
حافظ.
سینۀ تنگ من و بار غم او؟ هیهات
مرد این بار گران نیست دل مسکینم.
حافظ.
هیهات چگونه سر کند کس
ره بر دم تیغ و پای در خس.
ابوالفضل فیاضی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
هیهات
دور است
تصویری از هیهات
تصویر هیهات
فرهنگ لغت هوشیار
هیهات
((هَ))
اسم فعل به معنی، دور است، در فارسی به معنای حسرت، دریغ، دریغا
تصویری از هیهات
تصویر هیهات
فرهنگ فارسی معین
هیهات
آوخ، افسوس، ای دریغ، دریغ، دریغا، وااسفا، واویلا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هیئات
تصویر هیئات
هیئت ها، کیفیت ها، شکل ها و صور چیزها، حال ها، شکل ها، صورت ها، عده ها و دسته ای از مردم، جمع واژۀ هیئت
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
لغتی است در هیهات. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
به معنی هیهات است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
هیهات. (ناظم الاطباء). رجوع به هیهات شود
لغت نامه دهخدا
(کِ بَ)
خواندن شتر را به علف به لفظ هی ٔ هی ٔیا زجر کردن آن را به لفظ هاء هاء، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بوی گرفتن گوشت، یقال: اوهت اللحم و ایهت، ای انتن، (منتهی الارب) (آنندراج)، گنداشدن گوشت، (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ / نِ / نُ)
معرب و مبنی است و به معنی هیهات است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
مرد بسیار سخنگوی که تند سخن میراند. (ناظم الاطباء). مرد بسیارسخن سبک. هتات. (منتهی الارب). رجل هتهات، مردسبک و بیهوده گوی که تند سخن راند. (اقرب الموارد). یاوه گوی. مهذار. مهت. هتات. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ)
هیاهو:
شهر را بگذاشت وانسو رای کرد
قصد جست وجوی آن هیهای کرد.
مولوی.
دمدمه ی این روح از دمهای اوست
های و هوی روح از هیهای اوست.
مولوی.
و رجوع به های و هوی و هیاهو شود
لغت نامه دهخدا
شکل، پیکر، وضع طرز صورت ظاهر: باید که داعی برهیت جمیله باشد، مراد از هیات در کلمات شیخ اشراق همان عرض است در کلمات فلاسفه مشا. ناصرخسرو گوید: اماهیات آن است که اشخاص بدان ازیکدیگر جداشوند خاصه اندر مردم باآنکه بصورت همه یکی اند. یا هیات ظلمانیه. مراد اعراض جسمانی است که مقولات نه گانه عرض باشد، یا هیات ظلمانیه جسمانیه. مراداعراض جسمانیه اند. یا هیات نوریه. مراد انوار عرضیه است، علمی است که بحث از احوال ستارگان یعنی بحث از وضع آنها نسبت بیکدیگر و شکل آنها و قوانین ثابت حرکت آنها می نماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیهای
تصویر هیهای
هیاهو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایهات
تصویر ایهات
دریغا که رفت دور شد بو گرفتن بویناکی گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیات
تصویر هیات
انجمن
فرهنگ واژه فارسی سره
پیکر، ریخت، شکل، قیافه، هیئت، عرض
فرهنگ واژه مترادف متضاد