چه دور است. (ترجمان القرآن جرجانی). مبنی و معرب است. دور است و در آن لغاتی است. (منتهی الارب). و فارسیان در مقام تحسر و تأسف استعمال نمایند. (آنندراج). اسم فعل است و معنی آن دور است و در آن پنجاه ویک لغت آمده است. (اقرب الموارد) : امید وفا دارم هیهات که امروز در گوهر آدم بود این گوهر نایاب. خاقانی. روزگارم وفا کند هیهات روزگار این به روزگار کند. خاقانی. درخور تخت و آفرین باشد لیک هیهات اگر چنین باشد. نظامی. دگر سر من و بالین عافیت هیهات بدین هوس که سر خاکسارمن دارد. سعدی. که هیهات قدرتو نشناختم به شکر قدومت نپرداختم. سعدی. رود به خواب دو چشم از خیال تو؟ هیهات بود صبور دل اندر فراق تو؟ حاشاک. حافظ. آنچه در مدت هجر تو کشیدم هیهات در یکی نامه محال است که تحریر کنم. حافظ. سینۀ تنگ من و بار غم او؟ هیهات مرد این بار گران نیست دل مسکینم. حافظ. هیهات چگونه سر کند کس ره بر دم تیغ و پای در خس. ابوالفضل فیاضی (از آنندراج)
چه دور است. (ترجمان القرآن جرجانی). مبنی و معرب است. دور است و در آن لغاتی است. (منتهی الارب). و فارسیان در مقام تحسر و تأسف استعمال نمایند. (آنندراج). اسم فعل است و معنی آن دور است و در آن پنجاه ویک لغت آمده است. (اقرب الموارد) : امید وفا دارم هیهات که امروز در گوهر آدم بود این گوهر نایاب. خاقانی. روزگارم وفا کند هیهات روزگار این به روزگار کند. خاقانی. درخور تخت و آفرین باشد لیک هیهات اگر چنین باشد. نظامی. دگر سر من و بالین عافیت هیهات بدین هوس که سر خاکسارمن دارد. سعدی. که هیهات قدرتو نشناختم به شکر قدومت نپرداختم. سعدی. رود به خواب دو چشم از خیال تو؟ هیهات بود صبور دل اندر فراق تو؟ حاشاک. حافظ. آنچه در مدت هجر تو کشیدم هیهات در یکی نامه محال است که تحریر کنم. حافظ. سینۀ تنگ من و بار غم او؟ هیهات مرد این بار گران نیست دل مسکینم. حافظ. هیهات چگونه سر کند کس ره بر دم تیغ و پای در خس. ابوالفضل فیاضی (از آنندراج)
هیاهو: شهر را بگذاشت وانسو رای کرد قصد جست وجوی آن هیهای کرد. مولوی. دمدمه ی این روح از دمهای اوست های و هوی روح از هیهای اوست. مولوی. و رجوع به های و هوی و هیاهو شود
هیاهو: شهر را بگذاشت وانسو رای کرد قصد جست وجوی آن هیهای کرد. مولوی. دمدمه ی ْ این روح از دمهای اوست های و هوی روح از هیهای اوست. مولوی. و رجوع به های و هوی و هیاهو شود
دختر عبدشمس بن سعد از طائفۀ تمیم عدنانیه یا جاهلیه است از ابناء عدنانیه که به ’بنوطهیه’ معروفند و نسبت به وی طهوی بسکون هاء میباشد. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 452)
دختر عبدشمس بن سعد از طائفۀ تمیم عدنانیه یا جاهلیه است از ابناء عدنانیه که به ’بنوطهیه’ معروفند و نسبت به وی طهوی بسکون هاء میباشد. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 452)
تهیئه. آماده کردن. ساختن. (فرهنگ فارسی معین). آمادگی کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). تدارک و بسیج و آمادگی و ترتیب و آنچه برای پیشرفت کار و انجام آن آماده و حاضر کنند. (ناظم الاطباء). ساز. آمادگی. ساختگی. ج، تهیات. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ساختن. (تاج المصادر بیهقی). بساختن. (زوزنی). تدارک دیدن و حاضر نمودن. (قاموس کتاب مقدس). - روز تهیه، لفظی است که از برای روز ششم هفته استعمال شده آن را روز تهیه گفتند چون که در آن روز خوراک و مایحتاج روز سبت را آماده می کردند.... (قاموس کتاب مقدس). - کلاس تهیه، معمولاً به کلاسی اطلاق می شود که در دبستان به مدت یکسال یا کمتر شاگردان خردسال را در آنجا برای تحصیل ابتدائی آماده کنند و همین وضع در بعضی از دانشکده ها هم وجود داشت که جوانان را برای تحصیل در دانشکده ای به مدت یکسال در کلاس تهیه (پره پاراتوار) مهیای تحصیل در دانشگاه می کردند. و اکنون هر دو متروک مانده است
تهیئه. آماده کردن. ساختن. (فرهنگ فارسی معین). آمادگی کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). تدارک و بسیج و آمادگی و ترتیب و آنچه برای پیشرفت کار و انجام آن آماده و حاضر کنند. (ناظم الاطباء). ساز. آمادگی. ساختگی. ج، تهیات. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ساختن. (تاج المصادر بیهقی). بساختن. (زوزنی). تدارک دیدن و حاضر نمودن. (قاموس کتاب مقدس). - روز تهیه، لفظی است که از برای روز ششم هفته استعمال شده آن را روز تهیه گفتند چون که در آن روز خوراک و مایحتاج روز سبت را آماده می کردند.... (قاموس کتاب مقدس). - کلاس تهیه، معمولاً به کلاسی اطلاق می شود که در دبستان به مدت یکسال یا کمتر شاگردان خردسال را در آنجا برای تحصیل ابتدائی آماده کنند و همین وضع در بعضی از دانشکده ها هم وجود داشت که جوانان را برای تحصیل در دانشکده ای به مدت یکسال در کلاس تهیه (پره پاراتوار) مهیای تحصیل در دانشگاه می کردند. و اکنون هر دو متروک مانده است