جدول جو
جدول جو

معنی هیقمانی - جستجوی لغت در جدول جو

هیقمانی
(هََقُ نی ی)
درازبالا. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
هیقمانی
(هََ قَ نی ی)
شترمرغ دراز یا دراز از هر چیز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هیولانی
تصویر هیولانی
مادی، جسمی، ظاهری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیمانی
تصویر پیمانی
کارمندی که استخدام او با قرارداد باشد، قراردادی
فرهنگ فارسی عمید
منسوب به ریسمان، (ناظم الاطباء)، نوعی طیلسان: هیچکدام را ندیدم بی طیلسان شطوی یا توزی یا ششتری یا ریسمانی یا دست کار، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 463)
لغت نامه دهخدا
(هََ جُ نَ)
مروارید بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء) ، عنکبوت نر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
منسوب به هیولی. (از اقرب الموارد). ’هیولا’ که مادۀ هر شی ٔ را گویند و در حالت نسبت نون زاید هم می آورند چنانکه در حقانی و ربانی و روحانی الف و نون زاید است. (غیاث اللغات). مادی. جسمانی:
با تو از قوت هیولانی
ستد و داد روح حیوانی.
سنایی.
ز مردمان مشمر خویشتن به هیأت و شکل
که مردمی نه همین هیکل هیولانی ست.
انوری.
تو را که صورت جسم تو را هیولانی ست
چو جوهر ملکی در لباس انسانی.
حافظ.
به کنه جوهر ذات تو چون رسم هیهات
هنوز طفل صفت عقل من هیولانی.
طالب آملی (از آنندراج).
- عقل هیولانی. رجوع به عقل شود
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
منسوب است به نیرمان از قرای همدان. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(صَ قَ نی ی)
بوی فروش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
منسوب است به دیلمان که قریه ای است از قرای اصفهان. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
مهمانی، عمل میهمان کردن یا شدن، ضیافت کردن یا شدن:
کسی کو کند میزبانی کسی را
نباید که بگریزد از میهمانی،
منوچهری،
از خون من فرستی هر دم نوالۀ هجر
یک ره به خوان وصلم ناکرده میهمانی،
خاقانی،
رجوع به مهمانی شود
لغت نامه دهخدا
ریشمان، ابریشمین، (ناظم الاطباء)، رجوع به ریشمان و ابریشمی شود
لغت نامه دهخدا
برمه، نام جمهوری واقع در جنوب شرقی آسیا در شبه جزیره هندوچین، پایتختش رانگون است، و رجوع به برمه شود
لغت نامه دهخدا
خانه عاریتی:
چو داری در خراسان مرزبانی
چرا جویی دگر جا ایرمانی،
(ویس و رامین)،
تو خود گیر کاندر جهان دیر مانی
چو بنیاد بر خانه ایرمانی،
(از تاریخ گزیده)، لغهً مرکب است از ایزد (فرشته) + گشن (نر، فحل) + اسب، جمعاً یعنی دارندۀ اسب نر ایزدی، (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
منسوب به بیلمان و عبدالرحمن بن البیلمانی مولای عمر بن الخطاب بدانجا نسبت دارد. (منتهی الارب) ، ستبر و بادکرده. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیمانی
تصویر پیمانی
قرار دادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیجمانه
تصویر هیجمانه
مروارید شاهوار، جولاهه: نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیولانی
تصویر هیولانی
وابسته بهیولی منسوب به هیولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیگمانی
تصویر بیگمانی
بی شکی بدون ظن بودن سوء ظن نداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیمانی
تصویر پیمانی
((پِ))
کارمندی که استخدام رسمی نباشد، قراردادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هیولانی
تصویر هیولانی
مادی
فرهنگ فارسی معین
تقارن، مقارنت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سور، ضیافت، مهمانی
متضاد: عزا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از هیجانی
تصویر هیجانی
Emotional, Manic
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از هیجانی
تصویر هیجانی
émotionnel, maniaque
دیکشنری فارسی به فرانسوی
نام قدیم و باستانی ایالت گرگان که مرکز آن هم به همین نام
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از هیجانی
تصویر هیجانی
emocional, maníaco
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از هیجانی
تصویر هیجانی
emocional, maníaco
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از هیجانی
تصویر هیجانی
emocjonalny, maniakalny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از هیجانی
تصویر هیجانی
эмоциональный , манийный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از هیجانی
تصویر هیجانی
емоційний , маніакальний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از هیجانی
تصویر هیجانی
emotioneel, manisch
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از هیجانی
تصویر هیجانی
emotional, manisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از هیجانی
تصویر هیجانی
emotivo, maniaco
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از هیجانی
تصویر هیجانی
भावुक , उन्मत्त
دیکشنری فارسی به هندی