جدول جو
جدول جو

معنی هیرع - جستجوی لغت در جدول جو

هیرع
(هََ رَ)
مرد بددل سست بی خیر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، مرد گول و احمق، باد شتاب و تند بسیارغبار، زن شتاب سبک چست. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هیرو
تصویر هیرو
(پسرانه)
گل ختمی (نگارش کردی: هر)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هیرش
تصویر هیرش
(پسرانه)
فشار، هجوم (نگارش کردی: هرش)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هیرا
تصویر هیرا
(پسرانه)
فراخ، وسیع (نگارش کردی: هرا)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هیری
تصویر هیری
گل همیشه بهار، گل شب بو، گیاهی زینتی باساقۀ بلند و گل هایی به رنگ های مختلف
شب انبوی، خیرو، خیری، زراوشان
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
بچۀ بز را گویند که بزغاله باشد وبعضی گفته اند که همچنانکه بچۀ گوسفند را بره می خوانند بچۀ شتر را هیرک میگویند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
بددل شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
بچۀ گاو. (آنندراج) (ناظم الاطباء). گوساله. گاو بچه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ رَ)
کرمکی است شبیه پشه که روی را بپوشد. (منتهی الارب) (آنندراج). چیزی مانند پشه که روی را می گزد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَبْوْ)
گسترده گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). بر روی زمین پهن و گسترده شدن. (از اقرب الموارد) ، نالیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، گرسنه شدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، طپیدن. (منتهی الارب) ، تنگ دل شدن، گداخته شدن ارزیز. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، به ستم قی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). قی کردن. (اقرب الموارد) ، خواهش آب نمودن شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازاقرب الموارد) ، بددل شدن. (المصادر زوزنی). ترسیدن و فزع و بی تابی کردن. (از اقرب الموارد). بددلی کردن. (تاج المصادر). بددل گشتن، سخت حریص شدن، تیز رفتن آنچه بریزند بر زمین از آب و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هی)
ایر. ایر. (منتهی الارب). نصف اول از شب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هیّر، باد شمال. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). و رجوع به هیّر شود
لغت نامه دهخدا
آتش رامیگویند و به عربی نار خوانند، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، طاعت و عبادت، (آنندراج) (برهان)، به زبان علمی اهل هند طلا را گویند، (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان هیر بخش مرکزی شهرستان اردبیل، دارای 1842 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
آوازی که بدان راندن ستور خواهند:
در بار هجوشان کشم از گوش تا به دم
خواهم به چوب رانم و خواهم به هیر و هر،
سوزنی (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
روان گشتن خون. (منتهی الارب). تند روان گشتن خون. (اقرب الموارد) ، شتابان و مضطربانه رفتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، تندگریه و تندرو بودن مرد. (اقرب الموارد)
سخت راندن، سرعت کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
نرم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رخو. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
گویند که کلمه فارسی است به معنی پس گردن و قفا و استناد به شعر ابونصر فراهی کنند که گوید:
ریه شش قفا هیره و وجه روی
فخذ ران عقب پاشنه رجل پای.
لیکن کلمه هیره در هیچ جا دیده و شنیده نشده است و معنی بیت هم معلوم نیست. (یادداشت مؤلف). رجوع به حیره و قفاهیر شود
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
زمین آسان و نرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ عَ)
نای شبان. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، غبار معرکه. (منتهی الارب) (آنندراج). ریح هیرعه، بادی که با خود گرد و غبار آرد. (از اقرب الموارد) ، آوازشوریدۀ کارزار، دیو بیابانی، زن نیک آزمند جماع. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بر وزن و معنی خیری است که گل شب بو گویند، (انجمن آرا) (آنندراج)، وآن گلی باشد معروف که شبها بوی خوش کند، (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ)
سست و ضعیف. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ تَ)
انتشار، (اقرب الموارد)، منتشر شدن، قی کردن، (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
مرد بددل سست بی خیر، گول، باد شتاب و تند بسیارغبار، زن شتاب چست سبک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کِ بَ)
هیع. هیعه. هیعوعه. هیعان. بددل گشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). بددل شدن. (المصادر زوزنی). ترسیدن. بددلی کردن. (تاج المصادر بیهقی). ترسیدن و بی تابی و فزع کردن. (از اقرب الموارد) ، گرسنه شدن. (منتهی الارب). رجوع به هیع و هیعان شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
پاره ای از شب. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هَِ رَ / هََ رَ)
گول. (منتهی الارب). احمق. (اقرب الموارد) ، درازبالای سبک گوشت. (منتهی الارب). طویل ممشوق. (اقرب الموارد) ، دیوانه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، درازقامت لنگ. (منتهی الارب) ، سگ سلوقی خفیف چست. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یرع
تصویر یرع
بز کوهی آفریکایی
فرهنگ لغت هوشیار
حیز. توضیح به جای حظی صحیح نیست زیرا کلمه فارسی و بشکل هیز به های هوز باید نوشته شود. صاحب فرهنگ رشیدی گویدهیز مخنث که مردم حیز گویند و سپهر کاشانی در کتاب براهین العجم (باب یازدهم) گوید: هیز مخنث بود و اینکه حیز بجای ها حای بی نقطه نویسند غلط محض است چه این لغت پارسی است و در فارسی حای غیر منقوطه نیامده است. با این حالت صاحب بهار عجم آنرا به حای حطی ظبط کرده است وبیت ذیل را به میرزا عبدالغنی قبول نسبت داده است: حذر ز صحبت زاهد حیات اگر خواهی که حیز باشد وبزی دیر در جهان مثل است (خیام پور) اما تلفظ حاء در بعضی لهجه های ایرانی از جمله دزفول و شوشتر وجود دارد و حیز لهجه ایست در هیز توضیح، مولف برهان نویسد قفاهیر بروزن مشاهیر صورت خوب و روی نیکو را گویند و ظاهرا این اشتباه از غلط خواندن شعر نصاب بر او عارض شده در این بیت: ریه شش قفاهیره و وجه روی فخذران عقب پاشنه رجل پای. که قفا بمعنی هیره پس گردن است و این لغتی است در فارسی قدیم و صاحب برهان هر دو کلمه را با یکدیگر ترکیب نموده و یکی پنداشته و آن را بمعنی صورت و روی خوب ظبط کرده است. توضیح، خستین بار مرحوم ادیب نیشابوری متوجه این معنی شده و هیره بیاء مجهول خواند بمعنی پشت گردن (برخی هیز بمعنی مخنث را از همین ماده دانند چنانکه پشت نیز بهر دو مهنی مزبور در فارسی استعمال شود) (برهان قاطع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجرع
تصویر هجرع
سگ تازی، نادان، دیوانه، بلند و باریک، دراز و لنگ
فرهنگ لغت هوشیار
شپشک بدن مرغ
فرهنگ گویش مازندرانی
بگیر، بردار
فرهنگ گویش مازندرانی