مجموعۀ وسایلی که به منظور زینت دادن جایی مورد استفاده قرار می گیرد، در تئاتر در نمایش، پرده بزرگی که فضای داخل خانه، ساختمان، منظره و مانند آن ها را بر روی آن نقاشی می کنند و به منظور فضاسازی در صحنۀ نمایش قرار می دهند، کنایه از آنچه تنها جنبۀ نمایشی و تزئینی دارد و به کار خاصی نمی آید
مجموعۀ وسایلی که به منظور زینت دادن جایی مورد استفاده قرار می گیرد، در تئاتر در نمایش، پرده بزرگی که فضای داخل خانه، ساختمان، منظره و مانند آن ها را بر روی آن نقاشی می کنند و به منظور فضاسازی در صحنۀ نمایش قرار می دهند، کنایه از آنچه تنها جنبۀ نمایشی و تزئینی دارد و به کار خاصی نمی آید
دکر. دراصطلاح نمایشنامه و سینما، مجموعۀ ساختمان و اشیا واثاثه و عوامل دیگر تزیینی در صحنۀ نمایش و مانند آن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به دکوراسیون شود
دِکر. دراصطلاح نمایشنامه و سینما، مجموعۀ ساختمان و اشیا واثاثه و عوامل دیگر تزیینی در صحنۀ نمایش و مانند آن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به دکوراسیون شود
طریق نیکور، راه غیر معهود و بر غیر قصد و نبهره. (ناظم الاطباء). درست آن ینکور است به تقدیم یاء بر نون. رجوع به ینکور و رجوع به اقرب الموارد و متن اللغه شود
طریق نیکور، راه غیر معهود و بر غیر قصد و نبهره. (ناظم الاطباء). درست آن ینکور است به تقدیم یاء بر نون. رجوع به ینکور و رجوع به اقرب الموارد و متن اللغه شود
موجود و مهیا: مردم چشم کواکب ریخت از باران اشک بحر گفتا آدم آبی ز من پیداورست. ملاطغرا (ازآنندراج). موی خود را بیجهت سنبل پریشان میکند نی کسی مشاطه اش نی شانه ای پیداورست. (از آنندراج). چون کند در هند قصد طوف سلطان نجف ناقۀ صالح بپیش حجره اش پیداورست. (از آنندراج)
موجود و مهیا: مردم چشم کواکب ریخت از باران اشک بحر گفتا آدم آبی ز من پیداورست. ملاطغرا (ازآنندراج). موی خود را بیجهت سنبل پریشان میکند نی کسی مشاطه اش نی شانه ای پیداورست. (از آنندراج). چون کند در هند قصد طوف سلطان نجف ناقۀ صالح بپیش حجره اش پیداورست. (از آنندراج)
بی اثر پای. که ایز بجای نگذارد. که رد پای نماندش. بی نشان پای بر زمین: پی کور شبروی است، نه ره جسته و نه زاد سرمست بختیی است نه می دیده و نه جام. خاقانی. ای مرکب عمر رفته پی کور زآن سوی جهان هبات جویم. خاقانی. سیارۀ اقطاع ز خوف تو بهر صبح پی کور نمایند ره کاهکشان را. نظیری. آنم که بعقل در جنون میگردم بلهانه به هر سحر و فسون میگردم با آنکه ره مقصد خود میدانم پی کور بنعل واژگون میگردم. حیاتی گیلانی (از آنندراج)
بی اثر پای. که ایز بجای نگذارد. که رد پای نماندش. بی نشان پای بر زمین: پی کور شبروی است، نه ره جسته و نه زاد سرمست بختیی است نه می دیده و نه جام. خاقانی. ای مرکب عمر رفته پی کور زآن سوی جهان هبات جویم. خاقانی. سیارۀ اقطاع ز خوف تو بهر صبح پی کور نمایند ره کاهکشان را. نظیری. آنم که بعقل در جنون میگردم بلهانه به هر سحر و فسون میگردم با آنکه ره مقصد خود میدانم پی کور بنعل واژگون میگردم. حیاتی گیلانی (از آنندراج)