جدول جو
جدول جو

معنی هیج - جستجوی لغت در جدول جو

هیج
(جِ)
زجری است مر ناقه را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مبنی بر کسر است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هیج
(هََ یْ یِ)
برانگیزنده. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هاج
تصویر هاج
متحیر، سرگشته، درمانده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهیج
تصویر مهیج
هیجان آور، برانگیزنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هیجا
تصویر هیجا
جنگ، کارزار، پیکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تهیج
تصویر تهیج
به هیجان آمدن، برانگیخته شدن، جنبیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهیج
تصویر بهیج
شادمان، خوش حال، خوب، نیکو
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
برانگیزنده. مهیّج، غبار برانگیزنده. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ یْ یِ)
به هیجان آورنده. انگیزاننده. برانگیزنده. برانگیزاننده. آغالنده برآغالاننده. مهیج، غبار برانگیزنده. (غیاث). مهیج
لغت نامه دهخدا
(رَ)
سست. نرم و نازک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِیْ یا)
دهی است از نواحی اعلم در همدان. گروهی از محدثان به آن منسوبند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَهَُ)
برخاستن باد و گرد و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی). گرد برخاستن. (زوزنی). برخاستن باد و غبار و غیره. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، برانگیخته گردیدن و جنبیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تا اوباش و غوغا را از تهیج حرب و فتنه باز دارند. (سندبادنامه ص 202). رجوع به تهییج شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شادمان. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مطلع شدن. مرادف بو بردن، احساس کردن و درک کردن:
هرکه نشنیده ست روزی بوی عشق
گو به شیراز آی و خاک ما ببوی.
سعدی.
رجوع به بوی شنیدن شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
کارزار. (دهار) (غیاث اللغات) (السامی) (مهذب الاسماء). جنگ. (آنندراج) (غیاث اللغات). پیکار. حرب. (اقرب الموارد). نبرد. معرکه:
به هیجا که گردد دلاور بود
به رزم اندرش ده برابر بود.
فردوسی.
مردمان گویند سلطان لشکری دارد قوی
پشت لشکراوست در هیجا به حق کردگار.
فرخی.
نه هر آن کو مال دارد میل زی ملکت کند
نه هر آن کو تیغ دارد قصد زی هیجا کند.
منوچهری.
روز هیجاها بود کشورگشا
روز مجلس ها بود کشوردهی.
منوچهری.
تو اسرار الهی را کجا دانی که تا در تو
بود ابلیس با آدم کشیده تیغ در هیجا.
ناصرخسرو.
کس از لشکر ما ز هیجا برون
نیامد جز آغشته خفتان به خون.
سعدی.
رجوع به هیجاء شود.
- بانگ هیجا، هیاهوی نبرد. بانگ و فریاد روز جنگ:
چو پیوستند با هم بانگ هیجا از دو سو برشد
سوی هم تاختن کردند گویی از پی هیجا.
سروش (از گنج سخن ج 3 ص 221 از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
این کلمه را ناصرخسرو در شعر ذیل آورده است، اما در کتب لغت دسترس ما یافته نشد. شاید بتوان گفت که به ضرورت شعری از مصدر هیج و هیجان و هیاج عربی به معنی به خشم شدن و برانگیخته شدن و برانگیختن به صورت مورد اشاره به کار برده باشد:
اگر نادان خریدار دروغ است
تو با نادان مکن همواره هیجن.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(هََ جا)
هیجا. هیجاء. جنگ. (منتهی الارب). رجوع به هیجا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تهیج
تصویر تهیج
به هیجان آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیجا
تصویر هیجا
کارزار، جنگ، پیکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهیج
تصویر بهیج
شادمان، خوب، نیکو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهیج
تصویر مهیج
هیجان آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیج
تصویر سیج
انگور خشک شده مویز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایج
تصویر ایج
پارسی تازی شده ایک نام شهری است در پارس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیج
تصویر تیج
برگ نو بر آمده از درخت جوانه
فرهنگ لغت هوشیار
معرب زیگ است و آن کتابی باشد که منجمان احوال و حرکات افلاک و کواکب را از آن معلوم کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهیج
تصویر رهیج
سست نرم و نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیجا
تصویر هیجا
((هَ))
نبرد، کارزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تهیج
تصویر تهیج
((تَ هَ یُّ))
برانگیخته شدن، به هیجان آمدن، برانگیختگی، هیجان، جمع تهیجات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهیج
تصویر مهیج
((مُ هَ یُِ))
هیجان آور، برانگیزنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهیج
تصویر بهیج
((بَ))
شادمان، خوشحال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیج
تصویر زیج
آلماناک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سیج
تصویر سیج
خطر
فرهنگ واژه فارسی سره
برانگیزاننده، پرشور، شورانگیز، هیجان آور، هیجان انگیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آرزم، جنگ، رزم، ستیز، نبرد، هیاهوی نبرد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کشمکش
فرهنگ گویش مازندرانی
این جا، این مکان، از هم دیگر
فرهنگ گویش مازندرانی