دوال. (غیاث اللغات). دوالی را گویند که بدان تنگ زین اسب را بر پشت اسب و تنگ بالای بار را بر پشت چاروا بکشند. (آنندراج) (برهان). و در عربی حیاصه بدین معنی آمده است: پس ساخته زان دوال خودرنگ بر اسب فلک هیاسۀ تنگ. خاقانی
دوال. (غیاث اللغات). دوالی را گویند که بدان تنگ زین اسب را بر پشت اسب و تنگ بالای بار را بر پشت چاروا بکشند. (آنندراج) (برهان). و در عربی حیاصه بدین معنی آمده است: پس ساخته زان دوال خودرنگ بر اسب فلک هیاسۀ تنگ. خاقانی
چیزی که کسی را با آن بترسانند، چیزی که از چوب، پارچه یا سنگ و گچ به هیکل انسان در کشتزار برپا می کنند که جانوران بترسند و به زراعت آسیب نرسانند، داهل، مترس
چیزی که کسی را با آن بترسانند، چیزی که از چوب، پارچه یا سنگ و گچ به هیکل انسان در کشتزار برپا می کنند که جانوران بترسند و به زراعت آسیب نرسانند، داهل، مترس
از هراس + ه که پساوند است. (از حاشیۀ برهان چ معین). آنچه مردم را بدان ترسانند. (برهان) ، چوبی که در میان زراعت بر پای کنند و صورتها و چیزها بر آن نصب کنند تا جانوران زیانکار به جانب زراعت نیایند و آن را به عربی محذار گویند. (برهان)
از هراس + َه که پساوند است. (از حاشیۀ برهان چ معین). آنچه مردم را بدان ترسانند. (برهان) ، چوبی که در میان زراعت بر پای کنند و صورتها و چیزها بر آن نصب کنند تا جانوران زیانکار به جانب زراعت نیایند و آن را به عربی محذار گویند. (برهان)
ایاسه. خواهش و آرزو. (یسنا ص 125). خواهش و آرزو و به عربی تمنی گویند. (برهان). آرزو. (غیاث). تاسه (در تداول مردم قزوین). آرزو را گویند و آن را ایاسه نیز خوانند: مدتهاست تا ما را به تو یاسه و آرزومندی است. (ابوالفتوح رازی). گفت (ثوبان) یا رسول اﷲ مرا هیچ رنج نبود الا یاسۀ دیدار تو. (ابوالفتوح رازی ج 2 ص 5). دوستان و رفیقان را وداع کرده به یاسۀ من به من آمده اند. (ابوالفتوح رازی). آه: شوقاً الی رؤیتهم،ای یاسه به دیدار ایشان. (تفسیر ابوالفتوح رازی). برخصت دام منصب ساخته احکام شرعی را مقدم کرده بر اخبار قرآن یاسۀ جان را. پوربهای جامی (از جهانگیری) مخفف یاسمن و یاسمین. نام زنی از کردان. - امثال: پا پای خر دست دست یاسه. (امثال و حکم ج 1 ص 494)
ایاسه. خواهش و آرزو. (یسنا ص 125). خواهش و آرزو و به عربی تمنی گویند. (برهان). آرزو. (غیاث). تاسه (در تداول مردم قزوین). آرزو را گویند و آن را ایاسه نیز خوانند: مدتهاست تا ما را به تو یاسه و آرزومندی است. (ابوالفتوح رازی). گفت (ثوبان) یا رسول اﷲ مرا هیچ رنج نبود الا یاسۀ دیدار تو. (ابوالفتوح رازی ج 2 ص 5). دوستان و رفیقان را وداع کرده به یاسۀ من به من آمده اند. (ابوالفتوح رازی). آه: شوقاً الی رؤیتهم،ای یاسه به دیدار ایشان. (تفسیر ابوالفتوح رازی). برخصت دام منصب ساخته احکام شرعی را مقدم کرده بر اخبار قرآن یاسۀ جان را. پوربهای جامی (از جهانگیری) مخفف یاسمن و یاسمین. نام زنی از کردان. - امثال: پا پای خر دست دست یاسه. (امثال و حکم ج 1 ص 494)
یاسا. راه و رسم و قاعده و قانون. (برهان). حکم و قانون و سیاست. (غیاث). رسم و قاعده: آن اسیران را بجز دوری نبود دیدن فرعون دستوری نبود. که فتادندی بره در پیش او بهر آن یاسه بخفتندی برو. مولوی. یاسه آن به که نبیند هیچ اسیر درگه و بی گه لقای آن امیر. مولوی. یاسه شددر جهان به یرلغخان که کنند از قتال کوته چنگ چشم برهم زند ز تیهو باز چشم کوته کند ز غرم پلنگ اینهمه یاسه های سخت برفت یار با ما هنوز بر سر جنگ. نزاری قهستانی. رجوع به یاسا شود
یاسا. راه و رسم و قاعده و قانون. (برهان). حکم و قانون و سیاست. (غیاث). رسم و قاعده: آن اسیران را بجز دوری نبود دیدن فرعون دستوری نبود. که فتادندی بره در پیش او بهر آن یاسه بخفتندی برو. مولوی. یاسه آن به که نبیند هیچ اسیر درگه و بی گه لقای آن امیر. مولوی. یاسه شددر جهان به یرلغخان که کنند از قتال کوته چنگ چشم برهم زند ز تیهو باز چشم کوته کند ز غرم پلنگ اینهمه یاسه های سخت برفت یار با ما هنوز بر سر جنگ. نزاری قهستانی. رجوع به یاسا شود
رئاست. سروری کردن قوم را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مهتری کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). مهتری. (دهار) ، بزرگ شدن و بلند شدن قدر کسی. (ناظم الاطباء). مهتر شدن. (المصادر زوزنی)
رئاست. سروری کردن قوم را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مهتری کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). مهتری. (دهار) ، بزرگ شدن و بلند شدن قدر کسی. (ناظم الاطباء). مهتر شدن. (المصادر زوزنی)
نگاهبانی و نیکو سیاست کردن مال و شتران. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) ، طلب کردن گرگ چیزی را در شب تا آن را بخورد. (از اقرب الموارد). عوس. رجوع به عوس شود
نگاهبانی و نیکو سیاست کردن مال و شتران. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) ، طلب کردن گرگ چیزی را در شب تا آن را بخورد. (از اقرب الموارد). عَوس. رجوع به عوس شود
دوس. دیاس. به پا کوفتن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). خرمن کوفتن. (تاج المصادر بیهقی) ، خوار کردن کسی را. (از اقرب الموارد) ، صیقل دادن شمشیر و جز آن. (از اقرب الموارد). روشن کردن شمشیر و جز آن. (المصادر زوزنی). و رجوع به دوس و دیاس شود
دوس. دیاس. به پا کوفتن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). خرمن کوفتن. (تاج المصادر بیهقی) ، خوار کردن کسی را. (از اقرب الموارد) ، صیقل دادن شمشیر و جز آن. (از اقرب الموارد). روشن کردن شمشیر و جز آن. (المصادر زوزنی). و رجوع به دوس و دیاس شود