جدول جو
جدول جو

معنی هیاسه - جستجوی لغت در جدول جو

هیاسه(هََ سَ / سِ)
دوال. (غیاث اللغات). دوالی را گویند که بدان تنگ زین اسب را بر پشت اسب و تنگ بالای بار را بر پشت چاروا بکشند. (آنندراج) (برهان). و در عربی حیاصه بدین معنی آمده است:
پس ساخته زان دوال خودرنگ
بر اسب فلک هیاسۀ تنگ.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هراسه
تصویر هراسه
چیزی که کسی را با آن بترسانند، چیزی که از چوب، پارچه یا سنگ و گچ به هیکل انسان در کشتزار برپا می کنند که جانوران بترسند و به زراعت آسیب نرسانند، داهل، مترس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یاسه
تصویر یاسه
یاسا، رسم و آیین، قاعده و قانون، حکم و امر پادشاه، مجازات
فرهنگ فارسی عمید
(هََ سَ / سِ)
از هراس + ه که پساوند است. (از حاشیۀ برهان چ معین). آنچه مردم را بدان ترسانند. (برهان) ، چوبی که در میان زراعت بر پای کنند و صورتها و چیزها بر آن نصب کنند تا جانوران زیانکار به جانب زراعت نیایند و آن را به عربی محذار گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
ایاسه. خواهش و آرزو. (یسنا ص 125). خواهش و آرزو و به عربی تمنی گویند. (برهان). آرزو. (غیاث). تاسه (در تداول مردم قزوین). آرزو را گویند و آن را ایاسه نیز خوانند: مدتهاست تا ما را به تو یاسه و آرزومندی است. (ابوالفتوح رازی). گفت (ثوبان) یا رسول اﷲ مرا هیچ رنج نبود الا یاسۀ دیدار تو. (ابوالفتوح رازی ج 2 ص 5). دوستان و رفیقان را وداع کرده به یاسۀ من به من آمده اند. (ابوالفتوح رازی). آه: شوقاً الی رؤیتهم،ای یاسه به دیدار ایشان. (تفسیر ابوالفتوح رازی).
برخصت دام منصب ساخته احکام شرعی را
مقدم کرده بر اخبار قرآن یاسۀ جان را.
پوربهای جامی (از جهانگیری)
مخفف یاسمن و یاسمین. نام زنی از کردان.
- امثال:
پا پای خر دست دست یاسه. (امثال و حکم ج 1 ص 494)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
یاسا. راه و رسم و قاعده و قانون. (برهان). حکم و قانون و سیاست. (غیاث). رسم و قاعده:
آن اسیران را بجز دوری نبود
دیدن فرعون دستوری نبود.
که فتادندی بره در پیش او
بهر آن یاسه بخفتندی برو.
مولوی.
یاسه آن به که نبیند هیچ اسیر
درگه و بی گه لقای آن امیر.
مولوی.
یاسه شددر جهان به یرلغخان
که کنند از قتال کوته چنگ
چشم برهم زند ز تیهو باز
چشم کوته کند ز غرم پلنگ
اینهمه یاسه های سخت برفت
یار با ما هنوز بر سر جنگ.
نزاری قهستانی.
رجوع به یاسا شود
لغت نامه دهخدا
دختر امیرالمؤمنین علی علیه السلام است و او زوجه عبدالله بن عقیل است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
از نامهای شیاطین و ازاعلام دیوان است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ یْ یا)
امر: ما هیاته، أی ما امره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ سَ/ سِ)
آه. باد سرد کشیدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَیْ یا سَ)
بسیار خرامنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ وْ وا سَ)
شیر نیک درنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، مرد دلیر. (منتهی الارب). شجاع مجرب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
توبه کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی) (دهار) ، جهود شدن. (ترجمان القرآن) (تاج المصادر) (دهار) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(هََ سَ)
یکی از هراس. (منتهی الارب). یک درخت هراس
لغت نامه دهخدا
(هََ یْ یا بَ)
مبالغه است، ترسان و بددل. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، آنکه از وی ترسند. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به هیاب شود
لغت نامه دهخدا
(کیا کَ)
دهی از دهستان اشکور پایین است که در بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع است و 390 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رئاست. سروری کردن قوم را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مهتری کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). مهتری. (دهار) ، بزرگ شدن و بلند شدن قدر کسی. (ناظم الاطباء). مهتر شدن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
رجوع به سیاست شود
لغت نامه دهخدا
(دَب ب)
نگاهبانی و نیکو سیاست کردن مال و شتران. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) ، طلب کردن گرگ چیزی را در شب تا آن را بخورد. (از اقرب الموارد). عوس. رجوع به عوس شود
لغت نامه دهخدا
(بَیْ یا سَ)
شهری بزرگ از کورۀ جیّان، مابین آن و ابّده دو فرسنگ است. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
آرزو و اشتیاق. (برهان) (هفت قلزم) (جهانگیری) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دوس. دیاس. به پا کوفتن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). خرمن کوفتن. (تاج المصادر بیهقی) ، خوار کردن کسی را. (از اقرب الموارد) ، صیقل دادن شمشیر و جز آن. (از اقرب الموارد). روشن کردن شمشیر و جز آن. (المصادر زوزنی). و رجوع به دوس و دیاس شود
لغت نامه دهخدا
آنچه مردم رابدان ترسانند، چوبی که درمیان زراعت برپاکنند وصورتها وچیزها برآن نصب نمایند تاجانوران زیانکار بسوی مزرعه نیایند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیاسه
تصویر قیاسه
(گویش گیلکی) پارسی است غیاسه دوال چرمی برای بستن بارستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیاسه
تصویر کیاسه
فریبکار ترفندگر کیاست زیرکی هوشیاری زود یابی، دانایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاسه
تصویر یاسه
رسم و قاعده، حکم و قانون و سیاست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هناسه
تصویر هناسه
نفس نفس زدن، اضطراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هناسه
تصویر هناسه
((هَ سَ یا س))
نفس نفس زدن، اضطراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یاسه
تصویر یاسه
((س))
فرمان و حکم پادشاهی، قانون و مجازات مغولی، یاسا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هراسه
تصویر هراسه
((هَ س))
هرچیزی که با آن بترسانند، مترسک
فرهنگ فارسی معین
مترسک
فرهنگ گویش مازندرانی
هوس زیاد، میل شدید داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
قلاب تنگ مخصوص بستن بار روی چارپایان
فرهنگ گویش مازندرانی
آرزو، هوس بسیار کردن، دلتنگی، فلزی قلاب ماننداست که به وسیله ی تسمه ی چرمی یک متری، پالان
فرهنگ گویش مازندرانی