جدول جو
جدول جو

معنی هگرز - جستجوی لغت در جدول جو

هگرز
هیچ گاه، هیچ وقت، برای مثال همتی دارد بررفته به جایی که هگرز / نیست ممکن که رسد طاقت مخلوق بر آن (فرخی - ۲۷۸)
تصویری از هگرز
تصویر هگرز
فرهنگ فارسی عمید
هگرز
(هََ گَ / گِ)
هرگز. هرگیز. هیچوقت. هیچگاه. ابدا. (یادداشتهای مؤلف) :
چنان نبینی تا دل نکرده کار هگرز
به چوب رام شود، یوغ را نهد گردن.
اورمزدی.
همتی دارد بررفته به جایی که هگرز
نیست ممکن که رسد طاقت مخلوق بر آن.
فرخی.
بزرگی و نیکی نیابد هگرز
کسی کاو به بد بود همداستان.
فرخی.
بگذاراد و به روی تو میاراد هگرز
زلتی را که نکردی تو بدان استغفار.
فرخی.
نیابد هگرز آن سه مهمان چهارم
نه این دو کبوتر بیابد سدیگر.
ناصرخسرو.
من دست خویش در رسن دین حق زدم
از تو هگرز جست نخواهم نشان و نام.
ناصرخسرو.
با آز هگرز دین نیامیزد
تو رانده ز دین به لشکر آزی.
ناصرخسرو.
مرا نشانۀ تیر فراق کرد و هگرز
کسی شنیده بباشد کمان نشانۀ تیر؟
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
هگرز
هرگز: (الم ازدلها برگیرد وتابوده هگرز بردل کس نهادست بیک موی الم) (فرخی) توضیح شمس قیس گوید: (مسعوسعد گفته است: ... درصحیح لغت دری (هگرز) نیست ومستعمل هرگز است) ولی چنانکه دیده شددرپهلوی (هکرچ) آمده ودرادب فارسی اسم (هگرز) مکررآمده است
تصویری از هگرز
تصویر هگرز
فرهنگ لغت هوشیار
هگرز
((هَ گِ))
هرگز
تصویری از هگرز
تصویر هگرز
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هرز
تصویر هرز
آنچه بر اثر استفادۀ پیاپی کارکرد آن مختل شود، مثل پیچ ومهره یا چاقو، بی فایده، بی مصرف، گیاه بی مصرف که در میان گیاهان مفید می روید و به آن ها آسیب می زند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرگز
تصویر هرگز
هیچ وقت، هیچ گاه، ابداً، گاهی، وقتی، همیشه، دائم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرز
تصویر گرز
از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گرزه، دبوس، لخت، چماق، سرپاش، سرکوبه، عمود، مقمعه
فرهنگ فارسی عمید
(هََ زَ)
جایی است که قبرهایی از زمان جاهلیت در آن یافت شود. (معجم البلدان) ، نیز شبی از شبهای عرب که مربوط بدان مکان است و آن شب وقعۀ هذیل است و هلاکت ثمود نیز گویند در همین شب اتفاق افتاد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
پهلوی وزر، اوستا وزرا، معرب آن جرز، ارمنی ورز، هندی باستان وجره (گرز رعد (ایندرا) ، کردی گورز. و رجوع به گرزه شود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). عمود آهنین. (برهان). کوپال و لخت. (از فرهنگ اسدی). عمود باشد و گرز گاوسار گویند آن را که فریدون داشت. (اوبهی). لت. دبوس:
سری بی تن و پهن گشته به گرز
تنی بی سر افکند بر خاک برز.
ابوشکور.
به تیغ طرّه ببرد ز پنجۀ خاتون
به گرز پست کند تاج بر سر چیپال.
منجیک.
یکی گرز زد ترک را بر هباک
کزاسب اندرآمد همانگه به خاک.
فردوسی.
اگر خسرو آید به ایران زمین
نبیند بجز گرز و شمشیر کین.
فردوسی.
فروکوفتند آن بتان را به گرز
نه شان رنگ ماند و نه فر و نه برز.
عنصری.
تیغ او و رمح او و تیر او و گرز او
دست او و جام او و کلک او و پالهنگ.
منوچهری.
به یکی زخم شکسته سر هفتاد سوار
گرز هفتادمن قلعه گشای تو کند.
منوچهری.
همه تیغ بر پای و ناخن زنش
مر او را فکن گرز بر گردنش.
اسدی.
شب تار و شبرنگ در زیر من
که تابد بر گرز و شمشیر من.
اسدی.
به شیب مقرعه اکنون نیابت است ترا
ز گرزسام نریمان و تیغ رستم زال.
امیرمعزی.
شیر فلک از نهیب گرزت
چون گاو زمین جبان ببینم.
خاقانی.
گرز او در قلعۀ البرز زلزال افکند
چتر او درقبۀ افلاک نقصان آورد.
خاقانی.
گرز با خود از محاکاه پتک و سندان حکایت میکرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 161)، کنایه از قضیب هم هست که آلت تناسل باشد. (برهان)، دستۀ هاون. (برهان) (انجمن آرا)، چماق چوب. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(گْرُ / گِ رُ)
ژان باتیست. نقاش فرانسوی، متولد در تورنوس (1725-1805 میلادی) (سون و لوار). وی در ساختن صحنه های خانوادگی و تصاویر اشخاص مهارت داشت و آثار عمده او عبارتند از: نامزد دهکده، لعنت پدری، پسر تنبیه شده، پرندۀ مرده، سبوی شکسته، مهر فرزند و غیره
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد فارس، دارای 258 تن سکنه، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله، خرما و لیمو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
نوعی آلات جنگ که در قدیم بکار میرفته و از چوب و آهن ساخته میشده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آنرا بر سر دشمن میزدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرز
تصویر هرز
یاوه و بیکاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرگز
تصویر هرگز
هیچوقت، ابداً، بهیچوجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرز
تصویر گرز
((گُ))
عمود آهنین، کوپال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرز
تصویر هرز
((هَ))
یاوه گویی، ولگردی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرگز
تصویر هرگز
((هَ گِ))
اصلاً، ابداً
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرگز
تصویر هرگز
ابداً
فرهنگ واژه فارسی سره
ابداً، اساساً، اصلاً، به هیچوجه، حاشا، مباد، مبادا، معاذاله، هیچگاه، هیچوقت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چماق، عمود، کوپال، گرزه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باطل، بی حاصل، بیهوده، ضایع، عبث، لافی، مهمل، یاوه، ضایع، هدر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جوانه ی تمشک که آن را پوست کنند و با افزودن نمک تناول نمایند
فرهنگ گویش مازندرانی
بگریز فرار کن
فرهنگ گویش مازندرانی
گرز، نوعی علف، متعلق به ارتفاعات البرز، با ارتفاع یک متر.، گاز، فشردن چیزی بین دندان ها، دندان های نیش سگ و گرگ و گربه.، هویج
فرهنگ گویش مازندرانی