هرگز. هرگیز. هیچوقت. هیچگاه. ابدا. (یادداشتهای مؤلف) : چنان نبینی تا دل نکرده کار هگرز به چوب رام شود، یوغ را نهد گردن. اورمزدی. همتی دارد بررفته به جایی که هگرز نیست ممکن که رسد طاقت مخلوق بر آن. فرخی. بزرگی و نیکی نیابد هگرز کسی کاو به بد بود همداستان. فرخی. بگذاراد و به روی تو میاراد هگرز زلتی را که نکردی تو بدان استغفار. فرخی. نیابد هگرز آن سه مهمان چهارم نه این دو کبوتر بیابد سدیگر. ناصرخسرو. من دست خویش در رسن دین حق زدم از تو هگرز جست نخواهم نشان و نام. ناصرخسرو. با آز هگرز دین نیامیزد تو رانده ز دین به لشکر آزی. ناصرخسرو. مرا نشانۀ تیر فراق کرد و هگرز کسی شنیده بباشد کمان نشانۀ تیر؟ مسعودسعد
هرگز. هرگیز. هیچوقت. هیچگاه. ابدا. (یادداشتهای مؤلف) : چنان نبینی تا دل نکرده کار هگرز به چوب رام شود، یوغ را نهد گردن. اورمزدی. همتی دارد بررفته به جایی که هگرز نیست ممکن که رسد طاقت مخلوق بر آن. فرخی. بزرگی و نیکی نیابد هگرز کسی کاو به بد بود همداستان. فرخی. بگذاراد و به روی تو میاراد هگرز زلتی را که نکردی تو بدان استغفار. فرخی. نیابد هگرز آن سه مهمان چهارم نه این دو کبوتر بیابد سدیگر. ناصرخسرو. من دست خویش در رسن دین حق زدم از تو هگرز جُست نخواهم نشان و نام. ناصرخسرو. با آز هگرز دین نیامیزد تو رانده ز دین به لشکر آزی. ناصرخسرو. مرا نشانۀ تیر فراق کرد و هگرز کسی شنیده بباشد کمان نشانۀ تیر؟ مسعودسعد
آنچه بر اثر استفادۀ پیاپی کارکرد آن مختل شود، مثل پیچ ومهره یا چاقو، بی فایده، بی مصرف، گیاه بی مصرف که در میان گیاهان مفید می روید و به آن ها آسیب می زند
آنچه بر اثر استفادۀ پیاپی کارکرد آن مختل شود، مثل پیچ ومهره یا چاقو، بی فایده، بی مصرف، گیاه بی مصرف که در میان گیاهان مفید می روید و به آن ها آسیب می زند
از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گرزه، دبوس، لخت، چماق، سرپاش، سرکوبه، عمود، مقمعه
از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گُرزِه، دَبوس، لَخت، چُماق، سَرپاش، سَرکوبِه، عَمود، مِقمَعِه
جایی است که قبرهایی از زمان جاهلیت در آن یافت شود. (معجم البلدان) ، نیز شبی از شبهای عرب که مربوط بدان مکان است و آن شب وقعۀ هذیل است و هلاکت ثمود نیز گویند در همین شب اتفاق افتاد. (معجم البلدان)
جایی است که قبرهایی از زمان جاهلیت در آن یافت شود. (معجم البلدان) ، نیز شبی از شبهای عرب که مربوط بدان مکان است و آن شب وقعۀ هذیل است و هلاکت ثمود نیز گویند در همین شب اتفاق افتاد. (معجم البلدان)
پهلوی وزر، اوستا وزرا، معرب آن جرز، ارمنی ورز، هندی باستان وجره (گرز رعد (ایندرا) ، کردی گورز. و رجوع به گرزه شود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). عمود آهنین. (برهان). کوپال و لخت. (از فرهنگ اسدی). عمود باشد و گرز گاوسار گویند آن را که فریدون داشت. (اوبهی). لت. دبوس: سری بی تن و پهن گشته به گرز تنی بی سر افکند بر خاک برز. ابوشکور. به تیغ طرّه ببرد ز پنجۀ خاتون به گرز پست کند تاج بر سر چیپال. منجیک. یکی گرز زد ترک را بر هباک کزاسب اندرآمد همانگه به خاک. فردوسی. اگر خسرو آید به ایران زمین نبیند بجز گرز و شمشیر کین. فردوسی. فروکوفتند آن بتان را به گرز نه شان رنگ ماند و نه فر و نه برز. عنصری. تیغ او و رمح او و تیر او و گرز او دست او و جام او و کلک او و پالهنگ. منوچهری. به یکی زخم شکسته سر هفتاد سوار گرز هفتادمن قلعه گشای تو کند. منوچهری. همه تیغ بر پای و ناخن زنش مر او را فکن گرز بر گردنش. اسدی. شب تار و شبرنگ در زیر من که تابد بر گرز و شمشیر من. اسدی. به شیب مقرعه اکنون نیابت است ترا ز گرزسام نریمان و تیغ رستم زال. امیرمعزی. شیر فلک از نهیب گرزت چون گاو زمین جبان ببینم. خاقانی. گرز او در قلعۀ البرز زلزال افکند چتر او درقبۀ افلاک نقصان آورد. خاقانی. گرز با خود از محاکاه پتک و سندان حکایت میکرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 161)، کنایه از قضیب هم هست که آلت تناسل باشد. (برهان)، دستۀ هاون. (برهان) (انجمن آرا)، چماق چوب. (برهان)
پهلوی وزر، اوستا وزرا، معرب آن جُرز، ارمنی ورز، هندی باستان وجره (گرز رعد (ایندرا) ، کردی گورز. و رجوع به گرزه شود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). عمود آهنین. (برهان). کوپال و لخت. (از فرهنگ اسدی). عمود باشد و گرز گاوسار گویند آن را که فریدون داشت. (اوبهی). لت. دبوس: سری بی تن و پهن گشته به گرز تنی بی سر افکند بر خاک بُرز. ابوشکور. به تیغ طرّه ببرد ز پنجۀ خاتون به گرز پست کند تاج بر سر چیپال. منجیک. یکی گرز زد ترک را بر هَباک کزاسب اندرآمد همانگه به خاک. فردوسی. اگر خسرو آید به ایران زمین نبیند بجز گرز و شمشیر کین. فردوسی. فروکوفتند آن بتان را به گرز نه شان رنگ ماند و نه فر و نه برز. عنصری. تیغ او و رمح او و تیر او و گرز او دست او و جام او و کلک او و پالهنگ. منوچهری. به یکی زخم شکسته سر هفتاد سوار گرز هفتادمن قلعه گشای تو کند. منوچهری. همه تیغ بر پای و ناخن زنش مر او را فکن گرز بر گردنش. اسدی. شب تار و شبرنگ در زیر من که تابد بر گرز و شمشیر من. اسدی. به شیب مقرعه اکنون نیابت است ترا ز گرزسام نریمان و تیغ رستم زال. امیرمعزی. شیر فلک از نهیب گرزت چون گاو زمین جبان ببینم. خاقانی. گرز او در قلعۀ البرز زلزال افکند چتر او درقبۀ افلاک نقصان آورد. خاقانی. گرز با خود از محاکاه پتک و سندان حکایت میکرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 161)، کنایه از قضیب هم هست که آلت تناسل باشد. (برهان)، دستۀ هاون. (برهان) (انجمن آرا)، چماق چوب. (برهان)
ژان باتیست. نقاش فرانسوی، متولد در تورنوس (1725-1805 میلادی) (سون و لوار). وی در ساختن صحنه های خانوادگی و تصاویر اشخاص مهارت داشت و آثار عمده او عبارتند از: نامزد دهکده، لعنت پدری، پسر تنبیه شده، پرندۀ مرده، سبوی شکسته، مهر فرزند و غیره
ژان باتیست. نقاش فرانسوی، متولد در تورنوس (1725-1805 میلادی) (سون و لوار). وی در ساختن صحنه های خانوادگی و تصاویر اشخاص مهارت داشت و آثار عمده او عبارتند از: نامزد دهکده، لعنت پدری، پسر تنبیه شده، پرندۀ مرده، سبوی شکسته، مهر فرزند و غیره