دانه ای است مانند ماش که در میان باقلا بود. (رشیدی). در برهان و سروری ’هرول’ ضبط شده است به لام و محشی رشیدی نویسد که در اکثر نسخ با یاء آمده است. (از حاشیۀ برهان چ معین)
دانه ای است مانند ماش که در میان باقلا بود. (رشیدی). در برهان و سروری ’هرول’ ضبط شده است به لام و محشی رشیدی نویسد که در اکثر نسخ با یاء آمده است. (از حاشیۀ برهان چ معین)
یوسف بن محمد بن القسم الهدوی الحنفی، مکنی به ابوالقاسم. در مکه از ابوالقاسم یوسف بن علی بن ابراهیم مؤدب حدیث شنید. و ابوالفتیان عمر بن حسن الرواسی حافظ از وی استماع کرد. وی پس از سال 460 هجری قمری درگذشت. (اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 286)
یوسف بن محمد بن القسم الهدوی الحنفی، مکنی به ابوالقاسم. در مکه از ابوالقاسم یوسف بن علی بن ابراهیم مؤدب حدیث شنید. و ابوالفتیان عمر بن حسن الرواسی حافظ از وی استماع کرد. وی پس از سال 460 هجری قمری درگذشت. (اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 286)
امامی... مداح سلاطین و وزرای کرمان بوده و اشعار بسیار خوب دارد و از جمله این لغز است: ثلث و خمس و زوج فردی را که خمس و سدس او بی شک از حد عدد بیرون بود تصنیف کن بر قرار خویش باری دیگرش در بیت مال ضرب کن، چون ضرب کردی آنگهی تضعیف کن سدس عشر ثلث او را باز با این هر دو قسم جمع کن، نی نی که نصف ثلث از او تحذیف کن کعب عین و جذر طا را گر برون آری به فکر اندرو پیوند و چار و پنج را تألیف کن با محاسب گفتم اندر علم او اسمی به رمز گو ’امامی’ را به علم خویشتن تعریف کن. (از مجالس النفائس میرعلیشیر نوایی ص 327). او ابوعبدالله محمد بن ابی بکر بن عثمان معاصر مجد همگر بوده است و هر یک دیگری را مدح کرده اند. و در اصفهان به سال 676 یا 686 هجری قمری درگذشت. دیوانش دو هزار بیت دارد. احوالش در تذکرۀ نصرآبادی ص 493 و مجمعالفصحا ج 1 ص 98 و مرآت الخیال ص 40 و آتشکدۀ آذر ص 147 آمده است. (از ذریعه ج 9 ص 94)
امامی... مداح سلاطین و وزرای کرمان بوده و اشعار بسیار خوب دارد و از جمله این لغز است: ثلث و خمس و زوج فردی را که خمس و سدس او بی شک از حد عدد بیرون بود تصنیف کن بر قرار خویش باری دیگرش در بیت مال ضرب کن، چون ضرب کردی آنگهی تضعیف کن سدس عشر ثلث او را باز با این هر دو قسم جمع کن، نی نی که نصف ثلث از او تحذیف کن کعب عین و جذر طا را گر برون آری به فکر اندرو پیوند و چار و پنج را تألیف کن با محاسب گفتم اندر علم او اسمی به رمز گو ’امامی’ را به علم خویشتن تعریف کن. (از مجالس النفائس میرعلیشیر نوایی ص 327). او ابوعبدالله محمد بن ابی بکر بن عثمان معاصر مجد همگر بوده است و هر یک دیگری را مدح کرده اند. و در اصفهان به سال 676 یا 686 هجری قمری درگذشت. دیوانش دو هزار بیت دارد. احوالش در تذکرۀ نصرآبادی ص 493 و مجمعالفصحا ج 1 ص 98 و مرآت الخیال ص 40 و آتشکدۀ آذر ص 147 آمده است. (از ذریعه ج 9 ص 94)
زبانی بوده است از جملۀ هفت زبان فارسی. (برهان). زبان فارسی را شامل پنج یا هفت زبان دانسته اند که هروی به عقیدۀ فرهنگ نویسان قدیم یکی از سه لهجه ای است که متروک شده است و آن را در ردیف سگزی و زاولی که لهجه های متروک بوده است نام برده اند. (از مقدمۀ برهان قاطع چ معین ص سی). مقدسی در احسن التقاسیم آرد: زبان هرات وحشی است و مردم آنجا سخن را بد ادا کنند وتکلف و تحامل ورزند. (مقدمۀ برهان چ معین ص 43)
زبانی بوده است از جملۀ هفت زبان فارسی. (برهان). زبان فارسی را شامل پنج یا هفت زبان دانسته اند که هروی به عقیدۀ فرهنگ نویسان قدیم یکی از سه لهجه ای است که متروک شده است و آن را در ردیف سگزی و زاولی که لهجه های متروک بوده است نام برده اند. (از مقدمۀ برهان قاطع چ معین ص سی). مقدسی در احسن التقاسیم آرد: زبان هرات وحشی است و مردم آنجا سخن را بد ادا کنند وتکلف و تحامل ورزند. (مقدمۀ برهان چ معین ص 43)
دهی است از بخش پاوۀ شهرستان سنندج که از چشمه و رود خانه سیروان مشروب میشود. کار مردم زراعت و محصول عمده آنجا غله است. عده ای از اهالی به شغل گله داری گذران می کنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از بخش پاوۀ شهرستان سنندج که از چشمه و رود خانه سیروان مشروب میشود. کار مردم زراعت و محصول عمده آنجا غله است. عده ای از اهالی به شغل گله داری گذران می کنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
رکو. خرقه. کهنه. پاره. رکوه. (یادداشت مؤلف). وصله. پاره که بر جامه دوزند. (از شعوری ج 2 ورق 27) : یتیم را پی آن تا بنشنوی گریه ش دهند می به دهان اندر و فشار رکوی. سوزنی. خرقه، پاره ای از رکوی. ربذه، ربذه. رکوی که زرگران پیرایه را به وی مالند. (منتهی الارب). رجوع به رکو و رکوه شود، چادر یک لخت. (از برهان). رجوع به رکوه شود
رکو. خرقه. کهنه. پاره. رکوه. (یادداشت مؤلف). وصله. پاره که بر جامه دوزند. (از شعوری ج 2 ورق 27) : یتیم را پی آن تا بنشنوی گریه ش دهند می به دهان اندر و فشار رکوی. سوزنی. خرقه، پاره ای از رکوی. رَبَذَه، رِبذَه. رکوی که زرگران پیرایه را به وی مالند. (منتهی الارب). رجوع به رکو و رکوه شود، چادر یک لخت. (از برهان). رجوع به رِکوَه شود
آرمیدن زیر درخت و جای گرفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، فرودآمدن به قوم بعد شام. (منتهی الارب). فرودآمدن به قوم پس از فرارسیدن شامگاه. (از اقرب الموارد) ، نگونسار افتادن بر زمین. (منتهی الارب) ، رفتن. یقال:ماادری أین هکع، یعنی نمیدانم کجا رفت. (از منتهی الارب) ، سرفیدن شتر. (منتهی الارب). این معنی در اقرب الموارد برای مصدر هکع و هکاع آمده است، فروهشتن شب تاریکی خود را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، باز شکسته شدن استخوان بعد درستی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
آرمیدن زیر درخت و جای گرفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، فرودآمدن به قوم بعدِ شام. (منتهی الارب). فرودآمدن به قوم پس از فرارسیدن شامگاه. (از اقرب الموارد) ، نگونسار افتادن بر زمین. (منتهی الارب) ، رفتن. یقال:ماادری أین هکع، یعنی نمیدانم کجا رفت. (از منتهی الارب) ، سرفیدن شتر. (منتهی الارب). این معنی در اقرب الموارد برای مصدر هکع و هکاع آمده است، فروهشتن شب تاریکی خود را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، باز شکسته شدن استخوان بعدِ درستی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
گله. شکوه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گله. (آنندراج) (منتهی الارب) (غیاث). گله مندی. گله گزاری. شکایت. اشتکاء. شکوه. تشکی. مست. رفعقصه. رفع دعوی. گزرش. (یادداشت مؤلف) : نی نی از بخت شکرها دارم چند شکوی که شوک بی ثمراست. خاقانی. آهی از سر شکوی به اغراق چنان برکشد که از آن هر دیده گریان و هر اشک ناروان روان گردد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 444). چون بریده شد برای حلق دست مرد زاهدرا در شکوی ببست. مولوی. ، بیماری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
گله. شِکوه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گله. (آنندراج) (منتهی الارب) (غیاث). گله مندی. گله گزاری. شکایت. اشتکاء. شکوه. تشکی. مُست. رفعقصه. رفع دعوی. گزرش. (یادداشت مؤلف) : نی نی از بخت شکرها دارم چند شکوی که شوک بی ثمراست. خاقانی. آهی از سر شکوی به اغراق چنان برکشد که از آن هر دیده گریان و هر اشک ناروان روان گردد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 444). چون بریده شد برای حلق دست مرد زاهدرا در شکوی ببست. مولوی. ، بیماری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
در تنگ جای در آمدن و درترنجیدن و منقبض شدن در آن، گرم شدن از گرمی اندام کسی، یقال: تکوی بامراته، اذا تدفی و اصطلی بحراره جسدها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
در تنگ جای در آمدن و درترنجیدن و منقبض شدن در آن، گرم شدن از گرمی اندام کسی، یقال: تکوی بامراته، اذا تدفی و اصطلی بحراره جسدها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
بمعنی تکو است که نان تنک و روغنی باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بمعنی تکو است. (فرهنگ جهانگیری) ، موی مجعد را نیز گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به تکوی شود
بمعنی تکو است که نان تنک و روغنی باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بمعنی تکو است. (فرهنگ جهانگیری) ، موی مجعد را نیز گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به تکوی شود