جدول جو
جدول جو

معنی هچین - جستجوی لغت در جدول جو

هچین
کوک زدن، پیچاندن نخ به قرقره، چیدن به ردیف و بر روی هم، باز
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هین
تصویر هین
سیل، سیلاب، برای مثال از کوهسار دوش به رنگ می / هین آمد ای نگار می آور هین (دقیقی - ۱۰۴)
صدایی برای به حرکت درآوردن مرکب
در مقام تاکید و تعجیل گفته می شود، هان، آگاه باش، برای مثال هین رها کن بدگمانی و ضلال / سرقدم کن چون که فرمودت تعال (مولوی - ۷۴۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرین
تصویر هرین
بانگ مهیب، بانگ جانور درنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چین
تصویر چین
تا و شکن در پارچه یا لباس یا پوست بدن یا مو یا پوستۀ زمین یا چیز دیگر، تا، شکن، شکنج، چروک
هر چیز نوک تیز که می خلد و به جایی فرو می رود مانند سیخ، خار و سوزن، برای مثال آدمیان را سخنی بس بود / گاو بود کش خله در پس بود (امیرخسرو۱ - ۱۲۵)،
بانگ و فریاد، هیاهو، غوغا، سر و صدا، برای مثال برآید یکی باد با زلزله / ز گیتی برآرد خروش و خله (فردوسی - ۱/۲۵۱)، بیخود و هرزه، یاوه، درد ناگهانی
چین آوردن: به وجود آمدن تا و شکن در چیزی، چین افتادن
چین افتادن: به وجود آمدن تا و شکن در چیزی
چین انداختن: به وجود آوردن تا و شکن در چیزی، چین دادن
چین برداشتن: به وجود آمدن تا و شکن در چیزی، چین افتادن
چین خوردن: به وجود آمدن تا و شکن در چیزی، چین افتادن
چین دادن: به وجود آوردن تا و شکن در چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همین
تصویر همین
خود این، اشاره به نزدیک، جزء پیشین بعضی از قیدها یا صفت های مرکب مثلاً همین گون، همین طور، وقتی بخواهند گذشته یا آیندۀ نزدیک را به رخ کسی بکشند به کار می برند مثلاً همین الآن به من نگفتی
فرهنگ فارسی عمید
(ها ذَ نِ)
هذان . تثنیۀ هذا. اسم اشاره برای مثنی در حالت نصب و جر. رجوع به هذا شود
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
گریستن و نالیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). حنین
لغت نامه دهخدا
(هَُ نَ)
مصغر هن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَِ هَِ)
دهی است از دهستان چهاردانگۀ بخش هوراند شهرستان اهر، دارای 109 تن سکنه. (ازفرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هَُ رْ ری / هَُ)
آواز مهیب راگویند همچو آواز سباع و وحوش. (برهان) :
ز هرین حمله ز هرای تیغ
شده آب خون در دل تند میغ.
نظامی.
رجوع به هرا شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ نِ)
دهی است از بخش طرهان شهرستان خرم آباد واقع در 11هزارگزی شمال باختری مرکز دهستان کوهدشت. ناحیه ای است دامنه و معتدل و دارای 180 تن سکنه است. از آب چشمه مشروب میشود. محصول عمده اش غلات، لبنیات و پشم و کار مردم زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
ناکس. (منتهی الارب). لئیم. (اقرب الموارد) ، فرومایه از هر چیز. (منتهی الارب) ، آن که پدرش آزاد و مادرش پرستار باشد. (منتهی الارب). عربی که کنیززاده باشد و ازهری گوید: هجین کسی است که پدرش عرب و مادرش کنیزی غیرمحصنه بود و چون محصنه شود فرزند را هجین نگویند. (اقرب الموارد) ، آنکه پدرش از مادر بهتر باشد در حسب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، هجن، هجناء، هجنان، مهاجین، مهاجنه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، فرومایه و نااصل از اسب و ستور. (منتهی الارب) : فرس برذونه هجین، غیرعتیق. (از اقرب الموارد) ، لبن هجین، شیری که نه خالص باشد و نه فله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هجیمه شود
لغت نامه دهخدا
(هََ صِ)
دهی است از بخش سنجبد شهرستان هروآباد دارای 300 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از دهستان دشتابی است که در بخش بوئین شهرستان قزوین واقع است و 151 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
درختی عظیم با برگی کم عرض و طویل و گلی پنج برگ و سفید و خوشبوی، و این درخت در اول گل آرد و سپس برگ کند و پوست بیخ آن مسهلی قوی است
لغت نامه دهخدا
(سِ)
ده کوچکی است از دهستان شاه ولی بخش مرکزی شهرستان شوشتر واقع در 17 هزارگزی باختر شوشتر و 6 هزارگزی جنوب راه شوسۀ دزفول به شوشتر. دارای 50 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چین
تصویر چین
شکن و ترنجیدگی در پوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هین
تصویر هین
این و ا ینک آسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همین
تصویر همین
تنها این، خود این
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرین
تصویر هرین
بانگ مهیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجین
تصویر هجین
فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هچیز
تصویر هچیز
هیچ چیز، چیزی: (چون درمدت ده سال هچیز ازانواع علم وحکمت نیاموخت (شاهزاده) وطبع او تعلیم وتلقین نپذیرفت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چین
تصویر چین
شکن، شکنج، روی در هم کشیدن، در غضب شدن، پیر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چین
تصویر چین
در بعض ترکیبات به معنی «چیننده» آید، خوشه چین، گلچین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هین
تصویر هین
((هِ))
سیل، سیلاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرین
تصویر هرین
((هُ))
آواز هولناک، صدای حیوان درنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همین
تصویر همین
((هَ))
خود این، هم این، عین این، این
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هجین
تصویر هجین
((هَ))
لیئم، ناکس، آن که پدرش آزاد و مادرش کنیز باشد
فرهنگ فارسی معین
چیدن، ردیف کردن، جمع و جور کردن، بچین، مرتب کن
فرهنگ گویش مازندرانی
جاظرفی، قوطی استوانه ای که جای قاشق است
فرهنگ گویش مازندرانی
چیدن، بافتن جوراب و مانند آن، جمع کردن خرده هیزم و مانند آن از
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در لفور سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
خوراکی که مواد اصلی آن گوشت اسفناج سیب زمینی و برنج است
فرهنگ گویش مازندرانی
خوشه چین، برداشت کننده ی ته مانده ی محصول مزارع که عموما
فرهنگ گویش مازندرانی
بچین
فرهنگ گویش مازندرانی