جدول جو
جدول جو

معنی هپیون - جستجوی لغت در جدول جو

هپیون
تریاک، شیرۀ تلخ مزه و قهوه ای رنگی که از پوست خشخاش گرفته می شود، شیرۀ کوکنار، دارای الکلوئیدهای متعدد، از جمله مرفین، کودئین، نارکوتین، پاپاوریم و نارسئین است، در یک گرم آن درحدود پنج سانتی گرم مرفین وجود دارد. در تسکین درد، سرفه و اسهال مؤثر است، ریه و معده را تخدیر می کند، افیون، اپیون، پادزهر، تریاق
تصویری از هپیون
تصویر هپیون
فرهنگ فارسی عمید
هپیون
(هََ)
تریاک. افیون. (برهان) (آنندراج). هبیون. (ناظم الاطباء). ابیون. اپیون. از یونانی اپیون مبدل اپوس، لاتینی اپیوم (به معنی مایع) ، و آن شیرۀ بستۀ تخمدانهای نارس خشخاش است. (ازبرهان چ معین حاشیۀ ص 86، ذیل: اپیون) :
آن فلسفه است و این سخن دینی
این شکر است و فلسفه هپیون است.
ناصرخسرو.
علم است کیمیای بزرگیها
شکر کندت اگر همه هپیونی.
ناصرخسرو.
اینت نسازد همی مگر همه شکّر
وانت نسازد همی مگر همه هپیون.
ناصرخسرو.
چه حال است این که مدهوشند یکسر
که پنداری که خوردستند هپیون.
ناصرخسرو.
داد کن ار نام نیک خواهی ازیراک
عقل ترا هزل دشمن است چو هپیون.
ناصرخسرو.
و رجوع به افیون و هبیون شود
لغت نامه دهخدا
هپیون
افیون
تصویری از هپیون
تصویر هپیون
فرهنگ لغت هوشیار
هپیون
((هَ یُ))
افیون، تریاک
تصویری از هپیون
تصویر هپیون
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هلیون
تصویر هلیون
مارچوبه، مارگیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هیون
تصویر هیون
شتر تندرو، شتر بزرگ، شتر، پستانداری نشخوار کننده و حلال گوشت با گردن دراز و پای بلند و یک یا دو کوهان بر پشت، خالۀ گردن دراز، جمل، ابل، ناقه، بعیر، اشتربرای مثال تو را کوه پیکر هیون می برد / پیاده چه دانی که خون می خورد (سعدی۱ - ۱۷۵)
اسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اپیون
تصویر اپیون
تریاک، شیرۀ تلخ مزه و قهوه ای رنگی که از پوست خشخاش گرفته می شود، شیرۀ کوکنار، دارای الکلوئیدهای متعدد، از جمله مرفین، کودئین، نارکوتین، پاپاوریم و نارسئین است، در یک گرم آن درحدود پنج سانتی گرم مرفین وجود دارد. در تسکین درد، سرفه و اسهال مؤثر است، ریه و معده را تخدیر می کند، افیون، اپیون، پادزهر، تریاق
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
به معنی شتر باشد مطلقاً و به عربی بعیر خوانند و بعضی گویند هیون شتر جمازه است و بعضی شتر بزرگ را گویند و هرجانور بزرگ را نیز گفته اند. (برهان). شتر بزرگ. (حاشیۀ فرهنگ اسدی). شتر بزرگ جمازه. (صحاح الفرس). شتر جمازه که به رفتار تند و تیز است و سوار آن به چاپاری به منزل رسد. (آنندراج) (انجمن آرا) :
چگونه یابند اعدای او قرار کنون
زمانه چون شتری شد هیون و ایشان خار.
دقیقی.
ز دریا به دریا نبد هیچ راه
ز اسب و ز پیل و هیون و سپاه.
فردوسی.
پراکند هر سو هیونی دوان
یکی مرد بیدار و روشن روان.
فردوسی.
هیون دوکوهه دگر ششهزار
همه بارشان آلت کارزار.
اسدی.
غژغاودم گوزن سرین و غزال چشم
پیل زرافه گردن و گور هیون بدن.
لامعی.
مرکب شعر و هیون علم و ادب را
طبع سخن سنج من عنان و مهار است.
ناصرخسرو (از انجمن آرا) (از آنندراج).
هایل هیونی تیزدو اندک خور و بسیاررو
از آهوان برده گرو در پویه و در تاختن.
امیرمعزی.
تو را کوه پیکر هیون میبرد
چه دانی که بر ما چه شب میرود.
سعدی.
، اسب. (برهان) (صحاح الفرس) (لغت نامۀ اسدی) (غیاث اللغات) :
دو بازو بکردار ران هیون
برش چون بر شیر و چهرش چو خون.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
افیون، (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)، اپیون، هپیون، (ناصرخسرو) :
تلخی و شیرینیش آمیخته ست
کس نخورد نوش و شکر باپیون،
رودکی،
اما می پندارم کلمه درین شاهد آپیون باشد نه پیون، رجوع به آپیون و ابیون و اپیون و افیون شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان سوسن بخش ایزۀ شهرستان اهواز، واقع در 15 هزارگزی شمال ایزه، کوهستانی گرمسیر، دارای 140 تن سکنه، آب آن از چشمه کرم، محصول آنجا گندم و جو، شغل اهالی آن زراعت وراه آنجا مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(هَُ ما)
همایون: خاک بارگاه همیون را سجده گاه شاهان دنیا کناد. (کلیله و دمنه). رجوع به همایون شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
مارچوبه. (یادداشت مؤلف). گیاهی است که آن را مارچوبه و مارگیا خوانند. برگ آن مانند برگ رازیانه باشد. طبیخ آن را به خورد سگ دهند سگ را بکشد. در غیاث و صراح ’هلیو’ (به کسر اول) نوشته. (برهان). نام رومی مارچوبه است. دانه ای دارد که لون آن سیاه و بر آن نقطه های زرد باشد. (از ترجمه صیدنه). به پارسی مارچوبه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اسفیراج. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
افیون و تریاک. (ناظم الاطباء). به معنی افیون است که تریاک باشد. (برهان) (آنندراج). مهاتل. مهاتول. صورتهای دیگر آن هپیون. اپیون. ابیون. افیون. رجوع به هر یک از این کلمات شود
لغت نامه دهخدا
(آپْ)
از یونانی اپین، اپیون. هپیون. افیون. تریاک به استعمال امروز:
تلخی و شرینیش آمیخته ست
کس نخورد نوش و شکر به آپیون.
رودکی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شیرۀ مخدر و منوم که از پوست خشخاش گیرند. افیون. هپیون. ابیون. تریاک. مهاتول:
چه حال است اینکه مدهوشند یکسر
که پنداری که خوردستند اپیون.
ناصرخسرو.
بریده میل عدو خنجر تو چون کافور
ببرده هوش جهان هیبت تو چون اپیون.
رشید وطواط.
و مخفف آن پیون است
لغت نامه دهخدا
تصویری از همیون
تصویر همیون
فرانسوی تازی گشته گورخر تبتی (جکتای)
فرهنگ لغت هوشیار
مار چوبه از گیاهان این واژه در غیاث اللغات و برخی از فرهنگ ها هلیون نوشته شده مارچوبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبیون
تصویر هبیون
افیون
فرهنگ لغت هوشیار
شتر، شترجمازه، شتر بزرگ، هرجانوربزرگ، اسب. توضیح هیون اصلا یونانی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آپیون
تصویر آپیون
افیون، تریاک به استعمال امروز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اپیون
تصویر اپیون
افیون، بنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هیون
تصویر هیون
((هَ))
شتر کلان، شتر تندرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اپیون
تصویر اپیون
جاندار، نارکوکه
فرهنگ واژه فارسی سره
هذیان
فرهنگ گویش مازندرانی
پیوند، اتصال نهالی به نهال دیگر، مثل مانند
فرهنگ گویش مازندرانی