جدول جو
جدول جو

معنی هپر - جستجوی لغت در جدول جو

هپر
(هََ پَ)
چرک. ریم. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). هبر
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهپر
تصویر شهپر
(دخترانه)
پر شاهانه، شاه پر، بال بزرگ، شهبال، هر یک از پرهای اصلی بال پرندگان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هور
تصویر هور
(دخترانه)
خورشید، آفتاب، خور، خورشید، از شخصیتهای شاهنامه، نام دانایی پرهیزکار در زمان بهرام گور پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هذر
تصویر هذر
سخن بیهوده و بد گفتن، بیهوده گویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هور
تصویر هور
خورشید، آفتاب، برای مثال نور گیتی فروز چشمۀ هور / زشت باشد به چشم موشک کور (سعدی - ۱۲۸)، ستاره، بخت، طالع، برای مثال ز بیژن فزون بود هومان به زور / هنر عیب گردد چو برگشت هور ی به یکبارگی تیره شد هور تو / کجا شد چنان مردی و زور تو (فردوسی - ۴/۵۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هدر
تصویر هدر
باطل، ضایع و بربادرفته
هدر دادن: از بین بردن، ضایع کردن
هدر رفتن: از بین رفتن، ضایع شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجر
تصویر هجر
دوری و جدایی از کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهپر
تصویر شهپر
پر بزرگ پرنده، شه بال، قسمتی از بال هواپیما که تغییر خط سیر هواپیما توسط آن صورت می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هپروت
تصویر هپروت
عالم وهم، خیال و پندار
فرهنگ فارسی عمید
(هََ پَ)
کلمه منحوت بر وزن جبروت و ملکوت، که از آن افکار پریشان و مالیخولیایی بنگیان و حشیشیان را اراده کنند. (یادداشت مؤلف).
- در عالم هپروت سیر کردن، افکاری چون افکار حشیش و بنگ کشیدگان پروردن. خیالاتی چون خیالات چرسیان و بنگیان کردن. خیالات واهی داشتن: او در عالم هپروت سیر میکند. (یادداشت مؤلف).
- عالم هپروت، در تداول عامه، دنیای واهی و خیالی محض
لغت نامه دهخدا
(هََ پِ رِ)
به لغت اوستائی، نام گیاهی است که سوزانیدن آن ممنوع بوده است. نوع این درخت امروز به درستی معلوم نیست. اما نظر به این که در آئین مزدیسنا چوب تر و بدبو را نباید در آتش گذاشت باید که هپرسی از نوع درختانی باشد که چوبشان هنگام سوختن بدبوست. (از یشتها ج 2 ص 131)
لغت نامه دهخدا
(فَ کَ دَ)
در تداول عامه، به غصب و دزدی چیزی را متصرف شدن. خوردن مال کسی. (یادداشت مؤلف). به یغما بردن. غارت کردن
لغت نامه دهخدا
(هََ پَ)
منسوب به هپروت، که کلمه ای است ساختگی. رجوع به هپروت شود.
- خیالات هپروتی،به معنی واهی و غیر معقول که هیچ نوع مخرج عقلانی ندارند
لغت نامه دهخدا
(شَ پَ)
مخفف شاه پر. پر اولین بال جانوران پرنده را گویند. (برهان) (از آنندراج). قادمه. (دهار). پیش بال:
ببریده در آشیان تقدیس
وصف تو ز جبرئیل شهپر.
ناصرخسرو.
آن همائی را که سوی جد او بازو زدی
عنبرین گیسوی او بازوش را شهپر سزد.
سوزنی.
گیسوی تو شهپرّ همای نبوی دان
بوینده چو مشک تبت و تنگت و طفقاج.
سوزنی.
جز دل و چشم جهانسوزان نسازد آشیان
گرزه و زاغ کمان و شست شهپرّ عقاب.
سوزنی.
نسر طایر بیفکند شهپر
که پرش بر سهام او زیبد.
خاقانی.
دهلیز دار ملک الهی است صحن او
فراش جبرئیلش و جاروب شهپرش.
خاقانی.
مگس ران کردن از شهپرّ طاوس
عجب زشت است بر طاوس زیبا.
خاقانی.
فرمان داد تا شهپر خویش بروی مالید و بصورت اصلی بازیافت. (سندبادنامه ص 254).
میبرید از منازل فلکی
شاهراهی به شهپر ملکی.
نظامی.
بر اوج فلک چون پرد جره باز
که در شهپرش بسته ای سنگ آز.
سعدی.
شهپر زاغ و زغن زیبای صید و قید نیست
این کرامت همره شهباز و شاهین کرده اند.
حافظ.
شکر خدا که باز در این اوج بارگاه
طاووس عرش میشنود صیت شهپرم.
حافظ.
همای زلف شاهین شهپرش را
دل شاهان عالم زیر پر باد.
حافظ.
و رجوع به شاه پر شود.
- شهپر برکندن، پر ریختن:
باری به ناز و دلبری گر سوی صحرا بگذری
واله شود کبک دری طاووس شهپر برکند.
سعدی.
- شهپر جبرئیل (جبریل) ، شاهبال روح الامین که مقدس و فرخنده داشته اند:
ای فر پر همای سایۀ درگاه تو
شهپر جبریل باد بر سر تو سایبان.
خاقانی.
خروش شهپر جبریل و صور اسرافیل
غریو سبحۀ رضوان و زیورحورا.
خاقانی.
بارگی از شهپر جبریل ساخت
بادزن از بال سرافیل ساخت.
نظامی.
عرش روانی که ز تن رسته اند
شهپر جبریل بدل بسته اند.
نظامی.
بر خوان عنکبوت که بریان مگس بود
شهپرّ جبرئیل مگس رانت آرزوست.
سعدی.
- شهپر روح، شهپر روح الامین. شهپر جبرئیل:
هست فراش جد تو در خلد
شهپر روح و زلف و گیسوی حور.
سوزنی.
- شهپر روح الامین، شهپر جبرئیل:
ناصیۀ حور عین پرچم شبرنگ تست
شهپر روح الامین پر سهام تو باد.
خاقانی.
، اصطلاح مصوب فرهنگستان برای قسمتی از بالهای هواپیما که تغییر جهت و امتداد حرکت بتوسط آن انجام میگیرد و کار شهپر را در پرندگان انجام می دهد.

حبهالسوداء است که شونیز نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به حبهالسوداء و شونیز شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ پُ)
دهی است از دهستان میداود (سرگچ) بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز، واقع در 18 هزارگزی جنوب خاوری باغ ملک و 18 هزارگزی جنوب خاوری راه اتومبیل رو باغ ملک به ایذه. ناحیه ای است کوهستانی معتدل و مالاریایی و دارای 500 تن سکنه است. آب آن از رود و چشمه و محصولاتش غلات و برنج میباشد. اهالی به زراعت مشغولند. راه مالرو دارد. ساکنین آن از طایفۀ ممبینی هستند. معدن گچ در آنجا وجود دارد. این آبادی از محلهای کله پیر، دورتو، پس کره و سرسورد تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
بال بزرگ شهبال، قسمتی از بال هواپیما که تغییر خط سیر هواپیما به توسط آن انجام می گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
یک حصه از چهار حصه روز و چهار حصه شب (بیشتر در هندوستان متداول است) بهر
فرهنگ لغت هوشیار
هندی پر چین، چپیره دیواری که از چوب و علف و شاخه های درخت سازند پر چین، گروهی از مردم یا جانوران که دایره وار گرد هم آیند و حلقه زنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپر
تصویر سپر
آلتی فلزی که بهنگام حمله دشمن آنرا محافظ اعضا بدن قرار میدادند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هپروتی
تصویر هپروتی
منسوب به هپروت. یا خیالات هپروتی. خیالات واهی وغیرمعقول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هپروشدن
تصویر هپروشدن
بغارت رفتن، ربوده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هپروهپو
تصویر هپروهپو
هرج ومرج، لاقید لاابالی، سطحی سرسری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هپروکردن
تصویر هپروکردن
ربودن، غارت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هپرو
تصویر هپرو
ربودن چیزی راازدست کسی قاپیدن
فرهنگ لغت هوشیار
عالم وهم وخیال وپندار. یا درعالم هپروت سیرکردن، افکاری واهی چون افکارحشیش و بنگ کشیدگان درسرپروراندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهپر
تصویر شهپر
((شَ پَ))
بال بزرگ، شهبال، قسمتی از بال هواپیما که تغییر خط سیر هواپیما توسط آن انجام می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هپرو شدن
تصویر هپرو شدن
((هَ پَ شُ دَ))
به غارت رفتن، ربوده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هپروت
تصویر هپروت
((هَ پَ))
عالم وهم و خیال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هپرو
تصویر هپرو
((هَ پَ))
ربودن چیزی را از دست کسی، قاپیدن
فرهنگ فارسی معین
پرتاب کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
برپا ساختن، افراشتن، برافراشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
چیزی را به دیوار یا جایی تکیه دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
تکیه بده
فرهنگ گویش مازندرانی
افراشته
فرهنگ گویش مازندرانی
سرپا تکیه داده شده، ایستادن به صورت عمود، افراشته
فرهنگ گویش مازندرانی