جدول جو
جدول جو

معنی هپات - جستجوی لغت در جدول جو

هپات
تمیز شده، صاف کرده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پات
تصویر پات
اورنگ، تخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپات
تصویر چپات
تپانچه، سلاح گرم کوچک دستی، سیلی، لطمه، تس، چپله، توانچه، طپانچه، لطم، لطام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هدات
تصویر هدات
هادی ها، هدایت کننده ها، راه راست نمایان، رهنماها، پیشواها، جمع واژۀ هادی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هبات
تصویر هبات
هبه ها، دادن چیزهایی به کسانی بدون عوض، بخشش ها، جمع واژۀ هبه
فرهنگ فارسی عمید
(هََ تْ تا)
مرد بسیار سخن سبک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). بسیار سخن بیهوده گوی. مهذار. مهت. هتهات. (معجم متن اللغه). بسیار سخن گوی و حاضرکلام. (ناظم الاطباء). مرد بسیارگو و چست. (منتخب اللغات). مؤنث، هتاته
لغت نامه دهخدا
(هََ تَ)
صورت اوستایی و فارسی باستان کلمه هفت است. (فرهنگ ایران باستان پورداود ص 315)
لغت نامه دهخدا
نام هندی استخوان است، (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
به معنی به من بده: هات یا رجل، بده ای مرد. هاتی یا امراءه، بده ای زن. هاتیا یا رجلان و یا امرأتان و هاتوا یا رجال و هاتین یا نساء، مثل عاطین. و گویند: هات نه هاتیت و هات ان کانت بک مهاتاه و ما اهاتیک کما تقول ما اعاطیک و لاتقول منه هاتیت ولاینهی بها. اصل هات ’آت’ امر از آتی بوده است بعد همزه به ها بدل شده است، مانند: هیا و هراق... (از اقرب الموارد) ، ببخش. بده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) :
در حلقۀ گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 5).
، بیار. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
گر بخواهی تابدانی گوش دار
ور بدانی گوش من زی توست هات.
ناصرخسرو (دیوان چ کتاب خانه طهران ص 79)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
جمع واژۀ هبه. رجوع به هبه شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
به اصطلاح یونانیان، ربه النوع شکار. (از تعلیقات نصرالله فلسفی بر ترجمه تمدن قدیم فوستل د کولانژ)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
از سبکی پریدن. (منتهی الارب). پریدن از سبکی و فرودآمدن و افتادن و خرد شدن. (اقرب الموارد) ، سخن بسیار و بی اندیشه گفتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پست شدن، کم شدن چیزی، باریک گشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
هدایت کنندگان و این جمع هادی است. (غیاث). هداه. رجوع به هداه و هادی شود
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ)
شهری است به خراسان. (منتهی الارب). هرات از اقلیم چهارم است. طولش از جزایرخالدات ’صدک’ و عرض از خط استوا ’لدک’. آن را امیری، هرات نام از توابع جهان پهلوان نریمان ساخت. اسکندر رومی بعد از خرابی تجدید عمارتش کرد. دور باروش 9 هزار گام است و هوایی در غایت نیکویی و درستی دارد، و پیوسته در تابستان شمال وزد و در خوشی آن گفته اند:اگر در سرزمینی خاک اصفهان و باد هرات و آب خوارزم گرد آیند مرگ در آنجا بسیار کم است. آب هرات از نهرچۀ هری رود است. باغستانش بسیار است و هجده پاره دیه است متصل بدان شهر. از میوه هایش انگور فخری و خربزۀنیکوست. و مردم آنجا سلاح ورز و جنگی و عیارپیشه باشند و در آنجا قلعه ای محکم است و آن را شمیرم خوانند. بر دوفرسنگی شهر بر کوه آتشخانه ای بوده است که آن راارشک گفته اند. و این زمان قلعۀ امکلجه میگویند و مابین آتشکده و شهر، کنیسۀ نصاری بوده است. از مزار کبار اولیا و علما تربت شیخ عبداﷲ انصاری معروف به پیر هری و خواجه محمدابوالولید و امام فخر رازی در آن شهر است. در این شهر در حین حکومت ملکان غور دوازده هزار دکان آبادان بوده و ششهزار حمام و کاروانسرا وطاحونه و سیصدوپنجاه ونه مدرسه و خانقاه و آتش خانه وچهارصدوچهل وچهارهزار خانه مردم نشین بوده است. (از نزهه القلوب حمداﷲ مستوفی چ لیدن صص 151- 152). این شهر تا زمان حکومت قاجاریه جزو شهرهای ایران بود و در اواخر دورۀ فتحعلیشاه افغانستان آن را تصاحب کرد
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
نیک بخت و نام بخت نیک. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(هََ رْ را)
شیر بیشه. (منتهی الارب). هرت. هروت. هریت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اورنگ، سریر، تخت، (جهانگیری) (رشیدی) (برهان)، نوعی از زیان و باختن در شطرنج از قبیل لات و مات، نماندن بهره برای حریف شطرنج و بازنده شدن او
لغت نامه دهخدا
(چَ / چَپْ پا)
طپانچه را گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). سیلی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
در تداول مردم بلوچ کیف های درداری است که از برگ خرما بافته شود و برای بین راه خرما داخل آن کنند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شکل، پیکر، وضع طرز صورت ظاهر: باید که داعی برهیت جمیله باشد، مراد از هیات در کلمات شیخ اشراق همان عرض است در کلمات فلاسفه مشا. ناصرخسرو گوید: اماهیات آن است که اشخاص بدان ازیکدیگر جداشوند خاصه اندر مردم باآنکه بصورت همه یکی اند. یا هیات ظلمانیه. مراد اعراض جسمانی است که مقولات نه گانه عرض باشد، یا هیات ظلمانیه جسمانیه. مراداعراض جسمانیه اند. یا هیات نوریه. مراد انوار عرضیه است، علمی است که بحث از احوال ستارگان یعنی بحث از وضع آنها نسبت بیکدیگر و شکل آنها و قوانین ثابت حرکت آنها می نماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هتات
تصویر هتات
پر گوی یاوه گوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هثات
تصویر هثات
دروغگوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرات
تصویر هرات
نیکبخت و نام بخت نیک نام شهری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبات
تصویر هبات
جمع هبه، بخشش ها، دهش ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هپاک
تصویر هپاک
فرق سر تارک سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هات
تصویر هات
هات در فارسی بده، بیار بده (ای مرد)، بیار: (گربخواهی تابدانی گوش دار ور بدانی گوش من زی تست هات خ) (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هپاک
تصویر هپاک
((هَ یا هُ))
فرق سر، تارک سر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هیات
تصویر هیات
انجمن
فرهنگ واژه فارسی سره
اورنگ، پاد، تخت، سریر، مات
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیکر، ریخت، شکل، قیافه، هیئت، عرض
فرهنگ واژه مترادف متضاد
امر و پاتن
فرهنگ گویش مازندرانی
پراکنده، پاشیده
فرهنگ گویش مازندرانی
پراکنده، پاشیده
فرهنگ گویش مازندرانی
بوجاری کردن شلتوک برنج با پارو یا طبق چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
نگهبان، مراقب
فرهنگ گویش مازندرانی