جدول جو
جدول جو

معنی هونگ - جستجوی لغت در جدول جو

هونگ
ظرفی که درآن ادویه تخمهای گیاهان وغیره را با دسته ای کوبند، چوغن جواز چپسین مهراس: (نه پیش من دواوین بود ودفتر نه عیسی راعقاقیرست وهاون) (مرزبان نامه) توضیح هاون یکی ازآلات مقدس پرستشگاه زردشتیان بوده ودرآن گیاه هوم را می کوبیده اند، فرج زن
فرهنگ لغت هوشیار
هونگ
هاون
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آونگ
تصویر آونگ
(دخترانه)
آویزان، آویخته، نام رشته ای که خوشه انگور و بعضی میوه ها را به آن می بندند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هوشنگ
تصویر هوشنگ
(پسرانه)
هوش، درایت، نام یکی از سلاطین پیشدادی و فرزند سیامک، از شخصیتهای شاهنامه، نام فرزند سیامک پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هدنگ
تصویر هدنگ
اسب سفید، خنگ
فرهنگ فارسی عمید
حلقۀ چوبی که در سر ریسمان می بندند و هنگام بستن بار سر ریسمان را از آن می گذرانند و می کشند، رکاب چوبی، دانۀ لعاب دار، جرعۀ آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آونگ
تصویر آونگ
ریسمانی که خوشه های انگور یا میوۀ دیگر را به آن ببندند و از سقف خانه یا دکان یا جای دیگر آویزان کنند که تا زمستان بماند، برای مثال چون برگ لاله بوده ام و اکنون / چون سیب پژمریده بر آونگم (رودکی - ۵۲۶)،
هر چیز آویخته، آویزان، در علم فیزیک جسم سنگینی که به ریسمان آویزان کنند و حرکتی متناوب به طرفین دارد، پاندول مثلاً آونگ ساعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هشنگ
تصویر هشنگ
بی سر و پا، مفلس، فرومایه، کنده و تنۀ درخت بریده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پونگ
تصویر پونگ
زنگی سبز رنگ که بر روی نان و بعضی خوردنی های دیگر پیدا می شود، کفک، کپک
فرهنگ فارسی عمید
کارل گوستاو، روانکاو و روانشناس سویسی (1875-1961 میلادی)، مؤسس مکتب روانشناسی تحلیلی که شاخه ای از روانکاوی فرویدی است، نخست در دانشگاه بال پزشکی خواند و سپس به روان پزشکی روی آورد، در سال 1907 میلادی فروید را ملاقات کرد و چند سال همکاری نزدیک با او داشت و یکی از پیروان استوار او گردید، وی در کتاب ’روانشناسی تحلیلی’ خویش ضمیر ناهشیار (ضمیر نابخرد) را به دو کایه یا دو طبقه تقسیم کرد، طبقۀ تقریباً سطحی تر را منشاء ’لیبیدو’ و جلوه گاه نقشه های سادۀ نیروی محرک زندگی دانست و طبقۀ دوم یا طبقۀ عمیق تر را سرچشمۀ نیروی مربوط به دوران باستان و قرنهای اولیۀ جهان و ’ضمیر ناهشیار جمعی’ نژاد آدمی معرفی کرد، یونگ فرضیه ها و روشهای رقیبانش را محدود و ناقص می دانست و می گفت: آنها جز توضیح تعبیرهای کم ارجی از اخلاق و امیال بشر، که عالی ترین رؤیاها واحکام آدمی را به رمزها و علائم جنسی تنزل می دهد و روح بشر را با عدم قرین می سازد، چیزی نیست، او خود فرضیه های دیگری را پدید آورد و دامنۀ آنها را به مرزهای آفرینش و همبستگی آدمی با آفریدگار جهان پیوست
آرتور، دانشمند کشاورزی انگلیسی، وی به سال 1741 میلادی در لندن به دنیا آمد و به سال 1820 میلادی درگذشت، در سال 1792 میلادی به فرانسه سفری کرد که بسیار سودمند بود، (از لاروس)
بریگام، (1801-1877 میلادی)، دومین رئیس مرمن ها که فرقه ای از مسیحیان امریکا هستند که به نام ’کلیسائیان قدیسیان آخرین روز’ نیز نامیده می شوند
لغت نامه دهخدا
(وِ هََ)
حلقۀ چوبینی را گویند که در باربند و شریطه می باشد و گاهی به جای رکاب آهنی آویزند. (برهان) (انجمن آرا) :
چون برون کرد زو هماره وهنگ
در زمان درکشید محکم تنگ.
؟ (از لغت فرس 307).
مؤلف فرهنگ نظام نویسد: از معنی اول حلقۀ چوبین که بر بار بندند (از سروری نقل شده) چیزی مفهوم نمیشود، از این جهت رشیدی چنین آورده: حلقۀ چوبین که بر پا زنند، و مقصودش قسمی از کنده است که به پای مقصران زنند و با همان شعر می سازد - انتهی. باید دانست که مقصود اسدی (که دیگران هم از او تبعیت کرده اند) حلقه ای است که از شاخه های درخت به شکل دایره کنندو چارواداران دو لنگۀ بار را به وسیلۀ طنابی که ازداخل حلقه های مزبور گذرانند محکم کنند و هنوز نیز در بسیاری از نقاط ایران معمول است و آن را چنبر گویند، و اینکه رودکی گوید:
’هم به چنبر گذار خواهد بود
این رسن را اگرچه هست دراز’
اشاره به همین حلقۀ چوبی است. هر یک از حلقه های چوبین یا از شاخه های درخت که در سر ریسمان بندند و موقع بستن بار سر ریسمان از آنها گذرانند و بدین وسیله بار را محکم کنند، رکاب چوبین، کمندی که به وسیلۀ آن انسان یاحیوانی را گیرند، تخمی که زنان برای فربهی خورند و بسیار نرم بود و لعاب بازدهد همچو اسبغول. (انجمن آرا) (آنندراج). تخمی بود که زنان در داروی فربهی کنند و عظیم نرم بود و لعاب بازدهد چون بذر قطونا. (حاشیۀ برهان قاطع از لغت فرس ص 308 و سروری). به نظر می آید که این کلمه در معنی اخیر صورت محرف و تغییریافتۀ بارهنگ (وارهنگ) باشد. (فرهنگ فارسی معین) ، یک جرعه آب. یک دم آب. دم آب بودکه بازخورند. (انجمن آرا) (حاشیۀ فرهنگ اسدی) (آنندراج) (حاشیۀ برهان قاطع از لغت فرس ص 308 و سروری)
لغت نامه دهخدا
درختچه ای است که در نور و کجور و زیارت گرگان آن را شونگ و شن خوانند و عرب شجرهالطحال و زهرالعسل گوید. مردم رودسر و دیلمان و کرج آن را پلاخور نامند و در کتول بنام سفیدال مشهور است و دقزدانه و اوچ قد و دقزدون اسم ترکی او باشد و این درخت در خشک جنگلهای ایران دیده میشود. (یادداشت مؤلف).
- شونگ بس گل، درختچه ای که گونه ای از شونگ است و در ارتفاعات بسیار در جنگلهای فوقانی شمال ایران بسیار است. (یادداشت مؤلف).
- شونگ قفقازی، این درختچه که گونه ای از شونگ است در خشک جنگلهای بجنورد و گیفان و هم در کوههای دیلمان و شیرکوه در دوهزارگزی دیده شده است. (گااوبا، از یادداشت مؤلف)
فریاد (به لهجۀ طبری)، (یادداشت مؤلف)، و شاید با لغت شنگ در شنگ و شیون، قریب باشد
لغت نامه دهخدا
(سُ)
نوزدهمین سلسله از پادشاهان چینی (شمالی و جنوبی) که از 960- 1280 میلادی حکومت کرده اند. عده شاهان آن 18 تن است. آلتان خانیان از اقوام چورچه (منچوری) خروج کرده چین شمالی را از چنگ سونگها بیرون آوردند و فقط چین جنوبی بدست آنان ماند. سپس سلسلۀ آلتان خانیان درعهد اکتای قاآن منقرض گردید و سلسلۀ سونگ هم در عهد قوبیلای قاآن بکلی منقرض شد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(لَ وَ گَ)
اسم هندی قرنفل است. (فهرست مخزن الادویه). قرنفل. ان القرنفل یسمی لونگ بسبب انه یجلب من ارض تسمی لنگ. (ماللهند بیرونی ص 159)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دومین پادشاه پیشدادی پسر سیامک بن کیومرز بوده و بعضی نسبت او را چنین تحقیق کرده اند: هوشنگ بن فردادبن سیامک بن میشی بن کیومرز. وی بعد از کیومرز پادشاه شد و از دیماوند که مکان کیومرز بود به پارس رفته در استخر آرامگاه گزید. بنابراین آن زمین را بوم شاه نام نهادند. او پادشاهی دانا و بینا و یزدان ستای و عادل بوده و او را پارسیان پیغمبر بزرگ شمارند و گویند بر وی کتاب آسمانی نازل شده و آن مشتمل بر سی وهشت آیه بوده و ساسان پنجم بعد از او آن را ترجمه کرده و داخل کتب پیغمبران بعد از مه آباد و دساتیر اینک حاضر است و مجمع آن نامها است. و گویند فارس نام پسری داشته که زبان فارسی ملک فارس منسوب بدو است. تصرفات و اختراعات بسیار از او نوشته اند و کلمات حکمت از او نقل کرده اند و شهر سوس و کوفه را از بناهای او دانسته اند. ازهنگام وفات کیومرز تا هوشنگ دویست وبیست وسه سال فاصله بوده و پانصد سال او عمر نموده و کتاب جاودان خرد از تألیفات او است که در حکمت عملی نگاشته. گنجوربن اسفندیار که از سلاطین عجم است آن را از فارسی قدیم به زبان متداول ترجمه نموده، حسن بن سهل برادر فضل ذوالریاستین وزیر مأمون عباسی آن را به زبان عرب نقل نموده و استاد ابوعلی مسکویه به الحاق حکمت های فرس وهند و روم و عرب آن را انجام داد. و آن کتاب را هوشنگ شاه برای پند و اندرز پسر خود و ملوک آینده مرقوم نموده بود و در بعضی تواریخ برخی از آن ثبت است. کتب هوشنگ متعدد بوده است. در زمان خلافت عمر بن خطاب به حکم او کتب ایران همه سوختند و از کتاب وی چند ورق به دست شهاب الدین مقتول افتاده بود و بدان عمل مینمود. چون بر انوشیروان عادل معلوم شد که عرب بر عجم غلبه خواهند جست، جاویدان خرد را در جوف شکم آهویی زرین نهاده در ایوان خود مدفون نموده بود و در زمان مأمون ذوبان نام هندی آن را برآورده نزد مأمون برده بعضی را به عربی ترجمه کردند و تتمه را که چهارصد ورق بود به هند برده قدردانان ضبط و ترجمه کردند و به دیگران نشر نمودند. مدت پادشاهی او را چهل سال گفته اند. (انجمن آرا). در داستان ملی ما هوشنگ دومین پادشاه ایران است که پس از کیومرث به پادشاهی هفت کشور نشست. پدرش سیامک در جنگ با دیوان کشته شد و هوشنگ انتقام پدر را از دیوان گرفت و آنگاه که کیومرث رخت از جهان بربست او بجای نیا به فرمانروایی نشست و چهل سال سلطنت راند و آهن و آتش را کشف کرد و جشن سده را آئین نهاد و آب از دریاها برآورد و در جویها روان ساخت و کشاورزی و به دست آوردن پوشیدنیها را از پوست حیوانات به مردم آموخت، اما در اوستا هوشنگ پهلوان بزرگ ومرد پارسای مقدسی است که نامش هئوشینگهه و نزدیک به تمام موارد ملقب به پرذات است. این کلمه ممکن است به نخستین قانون گزار یا نخستین مخلوق تعبیر شود و همین لفظ است که در پهلوی به پشدات و در زبان دری به پیشداد مبدل شد. عنوان پیشداد در اوستا تنها خاص هوشنگ است، ولی در مآخذ پهلوی و اسلامی بر دسته ای از شاهان [از هوشنگ تا کیقباد] اطلاق میشود و یقیناً این نام را از همین لقب هوشنگ که مؤسس سلسلۀ پیشدادی تصور میشد گرفته اند. در اوستا نام هوشنگ چندین بار آمده است و در همه آنها نام هوشنگ در مقدمۀ نام شاهان و پهلوانان ذکر شده مگر در فروردین یشت [یشت 13] که در مقدمۀ نام پهلوانان و شاهان نام ییمه آمده و پس از آنکه از آخرین شاه یعنی کوی هوسروه (کیخسرو) یاد شد نام عده ای از پهلوانان آمده است که هوشنگ هم جزو آنان است و از این طریق باید گفت فروردین یشت وقتی نگاشته شده که هنوز نام پهلوانان و شاهان قدیم در موارد معین بعدی ثبت نشده و سلسلۀ شاهان و پهلوانان کاملاً مرتب نگردیده بود و ازاین روی سلسلۀ شاهان فروردین یشت اصیل تر و قدیم تر از یشت های دیگر است، یعنی این یشت خاصه قسمتهای مربوط به شاهان و پهلوانان متعلق به ازمنۀ بسیار قدیم و دورۀ نزدیک به تدوین گاتاها است. در جزو نسکهای اوستای عهد ساسانی نسکی به نام چهرداد بود که حکم تاریخ داستانی ایران قدیم را داشت و خلاصۀ آن در دینکرد [کتاب 8 فصل 13] نقل شد.در چهرداد نسک نسب نامۀ هوشنگ فرقی با بندهشن داشت، چه بنابر آنچه در چهرداد نسک آمده بود هوشنگ نوادۀگیومرد و از فرزندان سه گانه مشیگ بود و از دو فرزند دیگر یکی ویگرد و دیگری تاز نام داشت، اما در بندهشن میان هوشنگ و گیومرد سه نسل فاصله است و به هرحال در کتاب هشتم دینکرد چنین آمده است که رسم زراعت و دهانکانیه [یا دهکانیه = دهقانی = اصل مالکیت] را وی گرد پیشداد پدید آورد و دهیوپتیه (دهوفذیه) یعنی اصل حکومت و سلطنت را که مراد از آن حمایت و هدایت و نگاهبانی خلق است، هوشنگ پیشداد ایجاد کرد. آنچه از اوستا راجع به هوشنگ نقل شد قدیمترین احادیثی است که در این باب میان قوم ایرانی وجود داشته و تا این روزگار برجای مانده است. بر روی هم و تا آنجا که از این روایات مستفاد میشود هوشنگ پیشداد را باید چنین تعریف کرد: هئوشینگهه پرذات نخستین کسی است که به خواست اهورمزدا و امشاسپندان ویزتان بر پهنای هفت کشور سلطنت یافت و نه تنها فرمانروای آدمیان بود بلکه بر دیوان و جادوان و بدکیشان و کاویان و کرپانان هم فرمانروایی مینمود. دیوان را منکوب و مقهور کرد و کارشان را به جایی رسانید که از ترس او به تاریکیها پناه بردند. این پادشاه دو بهره از دیوان مازندرانی و بدکیشان ورن را بکشت و برای خداوند فرشتگان بر قلۀ کوه مقدس هرا قربانیها کرد. هوشنگ تقریباً در همه داستانهای قدیم ایرانی جز بعض معدود نخستین شاه هفت کشور شمرده شده است، ولی بنابر بعض مآخذ اسلامی در ایران قدیم برخی چنین می پنداشتند که تخم اروپ (تهمورث) نخستین شاه جهان و پدیدآرندۀ شاهی بود و باید گفت که این سخنان و روایات لاشک اصلی قدیمتر داشته و از منابعی کهن در این آثار راه جسته بود. ریشه اوستائی نام هوشنگ [هئوشینگهه] کاملاً روشن نیست:
چهل سال با شادی و کام ساز
به داد و دهش بود آن سرفراز
زمانه ندادش هم آخر درنگ
شده شاه هوشنگ با هوش و هنگ.
فردوسی.
گرانمایه را نام هوشنگ بود
تو گفتی همه هوش و فرهنگ بود.
فردوسی.
برای تفصیل مطلب رجوع به حماسه سرائی در ایران تألیف ذبیح اﷲ صفا ص 384 به بعد شود
لغت نامه دهخدا
(هََرْوْ)
دهی است از دهستان حومه بخش بستک شهرستان لار واقع در 13 هزارگزی جنوب خاوری بستک و کنار راه شوسۀ بستک به لنگه. جلگه ای است گرمسیر و دارای 1644 تن سکنه. از چاه مشروب میشود. محصول عمده اش غله، خرما، صیفی و کار مردم زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(هََ شَ)
مردم بی سروپا و مفلس. (برهان). اصل درخت بی سروبن است، و مأخذ فرهنگهای دیگر صحاح الفرس است. (از حاشیۀ برهان چ معین از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ)
آرمیده، آهسته کار. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ وَ)
بمعنی زونزک است که مردم گوژپشت و حقیر باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). مرد گوژپشت زبون و حقیر بود. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
آلب خان بن دلاور، دومین از غوریان مالوۀ هند از 808 تا 838 هجری قمری (ترجمه طبقات سلاطین اسلام)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
به معنی امر اول باشد و هوش و آگاهی و عقل و خرد را نیز گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
اسم ترکی صوف است، (تحفۀ حکیم مؤمن)، یون، رجوع به صوف و پشم و یون شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
رشته ای که انگور و دیگر میوه بندند و آویزند (فرهنگ اسدی، خطی) ، و این کار برای تازه ماندن و گنده نشدن میوه است به زمستان. معلاق. آوند. بند:
چون برگ لاله بودم (من) واکنون
چون سیب پژمریده بر آونگم.
رودکی.
دختر رز که تو بر طارم تاکش دیدی
مدتی شد که در آونگ سرش در کنب است.
انوری.
،
{{صفت}} آویخته. معلق. دروا. آونگان. آویزان. دلنگان:
عیار حلم گرانش پدید نتوان کرد
اگر سپهر ترازو شود زمین پاسنگ
هزاریک گر از آن زآسمان درآویزد
چنان بود که ز کاهی کهی کنند آونگ.
فرخی.
وآنگه او را سوی دروازۀ گرگانج برند
سرنگون باد گران از سر پیلان آونگ.
فرخی.
بخت مردی است از قیاس دو روی
خلق گشته بدو درون، آونگ.
ناصرخسرو.
آونگ دوزخیم بزنجیر معصیت
دوزخ نهنگ و ما چو یکی لقمۀ نهنگ.
سوزنی.
نگونش در آن چاه آونگ کرد
هنوز اندر آنجاست آونگ مرد.
زجاجی.
، هر چیز درآویخته و معلق و دروا: انگور، خربزه، سیب، هندوانۀ آونگ:
توئی که خوشۀ پروین بر این بلند رواق
ز بهر نقل جلال تو بسته اند آونگ.
ظهیر فاریابی.
یا ما سر خصم را بکوبیم به سنگ
یا او تن ما بدار سازد آونگ
القصه در این سراچۀ پرنیرنگ
یک مرده به نام به که صد زنده به ننگ.
شاه نظر.
- آونگ شدن، آویخته گشتن:
جانی چو بدار هجرت آونگ شود
صحرای جهان بر دل من تنگ شود.
؟
- آونگ کردن، آونگ بستن. آویختن:
وظیفۀ تو رسید و نیافت راه ز در
زهی کرم که ز روزن بکردیش آونگ.
مولوی.
- امثال:
خانه خرس و انگور آونگ !
،
{{اسم}} جسمی وزین که تحت اثرقوه ثقل واقع و پیرامون نقطه ای ثابت جنبان باشد، وآن بر دو گونه است بسیط و یا ساده و آمیغی یا مرکب.و از اقسام مرکب شاهین ترازو و رقاصک ساعت است
لغت نامه دهخدا
تصویری از هدنگ
تصویر هدنگ
اسبی که موی آن سفیدباشد، اسب خنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هشنگ
تصویر هشنگ
مردم بی سر و پا و مفلس
فرهنگ لغت هوشیار
سبزه مانند یست که بر روی نان و ماست و دیگر مواد خوردنی بهم میرسد کفه کفک
فرهنگ لغت هوشیار
رشته ای که خوشه های انگور و دیگر میوه ها را بدان بندند و از سقف آویزند تا فاسد نشود، هر چیز آویخته معلق، جسم وزینی که حول محوری ثابت حرکت کند مانند پاندول ساعت. یا آونگ الکتریکی (برقی) آلتی است مشکل از گلوله ای سبک وزن (مغزنی آقطی) که بنخی ابریشمین آویخته است پاندول الکتریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هشنگ
تصویر هشنگ
((هَ شَ))
بی سر و پا، فرومایه، مفلس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وهنگ
تصویر وهنگ
یک جرعه آب، یک دم آب
فرهنگ فارسی معین
((وِ هَ))
هر یک از حلقه های چوبین یا از شاخه های درخت که در سر ریسمان بندند و موقع بستن بار سر ریسمان را از آن گذرانند و بدین وسیله بار را محکم کنند، رکاب چوبین، کمندی که به وسیله آن انسان یا حیوانی را گیرند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دونگ
تصویر دونگ
((دَ وَ))
دروغ، نیرنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پونگ
تصویر پونگ
((پُ))
کپک، گرد سبز رنگی که بر روی نان و چیزهای دیگر بر اثر فاسد شدن پیدا شود
فرهنگ فارسی معین
((وَ))
ریسمانی که خوشه های انگور و دیگر میوه ها را به آن می بندند و از سقف می آویزند تا فاسد نشود، هر چیز آویخته، معلق، جسم سنگینی که گرد محور ثابتی حرکت کند، مانند پاندول ساعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هدنگ
تصویر هدنگ
((هَ دَ))
اسبی که سفید باشد
فرهنگ فارسی معین
آویخته، آویز، پاندول، معلق
فرهنگ واژه مترادف متضاد