جدول جو
جدول جو

معنی هون - جستجوی لغت در جدول جو

هون
زمین یا کشتزار شیارکرده و کلوخ زار
تصویری از هون
تصویر هون
فرهنگ فارسی عمید
هون
خواری، رسوایی
کلمۀ تاکید هان، برای مثال آواز آمد که رو در آتش / تا یافت شوی به گلستان هون (مولوی۲ - ۷۴۰)
تصویری از هون
تصویر هون
فرهنگ فارسی عمید
هون
در تداول، وول خوردن. جنبیدن چون کرم. در هم شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : مردم مانند مورچه بدون اراده در هم وول می زدند
لغت نامه دهخدا
هون
(هََ / هُو)
زمین کشتزاری را گویند که در آن کلوخه بسیاربود. (آنندراج) (غیاث اللغات). زمین شیارکردۀ کلوخ زار را گویند. (برهان) ، زراعتی را نیز گفته اند که سنگ و کلوخ بسیار داشته باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
هون
کلمه ای است که برای تأکید گویند، (آنندراج)، کلمه تأکید و کلمه استکراه است، (غیاث اللغات)، هین:
پیش آمده در رهش دو وادی
یک آتش بد یکیش گلگون
آواز آمد که رو در آتش
تا یافت شوی به گلستان هون،
مولوی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
هون
به ضم ها و سکون نون و واو غیرملفوظ به معنی زر مسکوک رایج دکن، (غیاث اللغات) (آنندراج) (برهان)،
- هون اچترائی،نوعی از هون است که واضع آن اچترائی نام راجه شده باشد، (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
هون
رسوایی، (منتهی الارب) (آنندراج)، خزی، (اقرب الموارد)، خواری، مشقت، (منتهی الارب) (آنندراج)، خلق، (اقرب الموارد)، تمامی آفرینش، (منتهی الارب) (آنندراج)،
مهانه، هوان، خوار شدن، (ترجمان القرآن جرجانی)، خوار گردیدن، (منتهی الارب)، ذلیل و حقیر گردیدن، (اقرب الموارد)، سست شدن و آرام و قرار گرفتن، (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هون
آرامی، آهستگی، وقار
تصویری از هون
تصویر هون
فرهنگ لغت هوشیار
هون
زمین کلوخ وار شیار کرده
تصویری از هون
تصویر هون
فرهنگ فارسی معین
هون
((هَ))
خواری، رسوایی
تصویری از هون
تصویر هون
فرهنگ فارسی معین
هون
خواری، ذلت، سختی، مشقت، رسوایی، فضیحت، ننگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هونام
تصویر هونام
(پسرانه)
خوشنام، نیکنام، خوشنام، نیک نام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هونراوه
تصویر هونراوه
(دخترانه)
کنایهاز کلام منظوم (نگارش کردی: هنراوه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هونیا
تصویر هونیا
(دخترانه)
شعر (نگارش کردی: هنیا)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هونیاک
تصویر هونیاک
(پسرانه)
پهلوی با اصل و نسب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اهون
تصویر اهون
سست تر، آسان تر، پست تر، خوارتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهون
تصویر آهون
رخنه، مجرایی که در زیر زمین باشد، راه زیرزمینی، نقب، سمجه، برای مثال به آهون زدن در زمان شتاب / سبک تر ز ماهی روند اندر آب (اسدی - ۳۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
(عُ)
جمع واژۀ عهن. رجوع به عهن شود
لغت نامه دهخدا
به هندی جاورس است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
حفظ باشد و آن را ازبر و زبر نیز گویند. (جهانگیری) (از آنندراج) (از برهان). حفظ و یاد. (ناظم الاطباء) (از شرفنامۀ منیری).
- از دهون خواندن، از بر خواندن. (ناظم الاطباء) :
آنکه مدح شاه خواند از دهون
از دهانش بوی مشک آید برون.
عبدالقادر نائینی (از جهانگیری).
، همان دهان است، چه الف و واو در فارسی تبدیل می یابند. (از فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) ، خاطرنشان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دهی. (ناظم الاطباء). رجوع به دهی شود، جمع واژۀ داه. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به داه و داهی شود
لغت نامه دهخدا
اسم هندی دخان است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به دخان شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لَمْ مُ)
ثابت و دایم گردیدن و لاغر شدن کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ثابت و برقرار ماندن چیزی. (ناظم الاطباء). ثابت دایم داشتن چیزی را. (منتهی الارب). رجوع به رهن شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
رهو. ظاهراً صورتی از ’رهو’ است که مهبط حضرت آدم باشد. مؤلف اخبار الصین و الهند گوید: و فی ارضها (ارض سرندیب) جبل یدعی الرهون و علیه هبط آدم علیه السلام. (ص 4). رجوع به رهو شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ رهن. (منتهی الارب) (دهار) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رهن شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نبات و گیاهی است نیکو و طیب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سنّور وحشی است و به فارسی گربۀ دشتی نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(اَهَْ وَ)
آسان و نرم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). آسان. هین. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی) ، تسبیح کننده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ج، اوابون. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
رخنه و راه و مجرائی که زیر زمین کنند، نقب، سمج، سمجه:
حور بهشتی گرش به بیند بی شک
حفره زند تا زمین بیارد آهون،
دقیقی،
به آهون زدن در زمین با شتاب
سبکتر روندی ز ماهی در آب،
اسدی،
بن باره سرتاسر آهون زدند
نگون باره بر روی هامون زدند،
اسدی،
منگر سوی حرام و جز حق مشنو
تا نبرد دزد سوی نقد تو آهون،
ناصرخسرو،
دانه مر این را بخوشه ها در خانه ست
بیخ مر آن را بزیر خاک درآهون،
ناصرخسرو،
سر بفلک برکشیده بی خردی
مردمی و سروری در آهون شد،
ناصرخسرو،
بر راه خلق سوی دگر عالم
یکّی رباط یا یکی آهونی،
ناصرخسرو،
مردم بروز در چاهها و آهونها و کاریزهای کهن میگریختند، (راحهالصدور)،
، دائره، زه، طوقه، حلقه: الحماره، آنچه گردآهون حوض بنهند ... و آن سنگ که صیاد گرد آهون جایگاه خویش بپای کند، (محمود بن عمر ربنجنی)، آبدان:
مشرق بنور صبح سحرگاهان
رخشان بسان طارم زریون است
گوئی میان خیمۀ پیروزه
پر زآب زعفران یکی آهون است،
ناصرخسرو،
، کهف، غار، (برهان)، و در بعض فرهنگها معنی معدن نیز بکلمه داده اند،
لغت نامه دهخدا
تصویری از رهون
تصویر رهون
جمع رهن، گرویی ها گروگان ها جمع رهن گروها گروگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهون
تصویر آهون
رخنه و راه و مجرایی که زیر زمین حفر کنند نقب سمج اهون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهون
تصویر آهون
رخنه، نقب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اهون
تصویر اهون
((اَ وَ))
آسان تر، سست تر، پست تر، خوارتر
فرهنگ فارسی معین
دنیا، جهان، نامی زنانه
فرهنگ گویش مازندرانی
نهان
فرهنگ گویش مازندرانی