زمین کشتزاری را گویند که در آن کلوخه بسیاربود. (آنندراج) (غیاث اللغات). زمین شیارکردۀ کلوخ زار را گویند. (برهان) ، زراعتی را نیز گفته اند که سنگ و کلوخ بسیار داشته باشد. (برهان)
زمین کشتزاری را گویند که در آن کلوخه بسیاربود. (آنندراج) (غیاث اللغات). زمین شیارکردۀ کلوخ زار را گویند. (برهان) ، زراعتی را نیز گفته اند که سنگ و کلوخ بسیار داشته باشد. (برهان)
کلمه ای است که برای تأکید گویند، (آنندراج)، کلمه تأکید و کلمه استکراه است، (غیاث اللغات)، هین: پیش آمده در رهش دو وادی یک آتش بد یکیش گلگون آواز آمد که رو در آتش تا یافت شوی به گلستان هون، مولوی (از آنندراج)
کلمه ای است که برای تأکید گویند، (آنندراج)، کلمه تأکید و کلمه استکراه است، (غیاث اللغات)، هین: پیش آمده در رهش دو وادی یک آتش بد یکیش گلگون آواز آمد که رو در آتش تا یافت شوی به گلستان هون، مولوی (از آنندراج)
به ضم ها و سکون نون و واو غیرملفوظ به معنی زر مسکوک رایج دکن، (غیاث اللغات) (آنندراج) (برهان)، - هون اچترائی،نوعی از هون است که واضع آن اچترائی نام راجه شده باشد، (غیاث اللغات) (آنندراج)
به ضم ها و سکون نون و واو غیرملفوظ به معنی زر مسکوک رایج دکن، (غیاث اللغات) (آنندراج) (برهان)، - هون اچترائی،نوعی از هون است که واضع آن اچترائی نام راجه شده باشد، (غیاث اللغات) (آنندراج)
حفظ باشد و آن را ازبر و زبر نیز گویند. (جهانگیری) (از آنندراج) (از برهان). حفظ و یاد. (ناظم الاطباء) (از شرفنامۀ منیری). - از دهون خواندن، از بر خواندن. (ناظم الاطباء) : آنکه مدح شاه خواند از دهون از دهانش بوی مشک آید برون. عبدالقادر نائینی (از جهانگیری). ، همان دهان است، چه الف و واو در فارسی تبدیل می یابند. (از فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) ، خاطرنشان. (ناظم الاطباء)
حفظ باشد و آن را ازبر و زبر نیز گویند. (جهانگیری) (از آنندراج) (از برهان). حفظ و یاد. (ناظم الاطباء) (از شرفنامۀ منیری). - از دهون خواندن، از بر خواندن. (ناظم الاطباء) : آنکه مدح شاه خواند از دهون از دهانش بوی مشک آید برون. عبدالقادر نائینی (از جهانگیری). ، همان دهان است، چه الف و واو در فارسی تبدیل می یابند. (از فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) ، خاطرنشان. (ناظم الاطباء)
ثابت و دایم گردیدن و لاغر شدن کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ثابت و برقرار ماندن چیزی. (ناظم الاطباء). ثابت دایم داشتن چیزی را. (منتهی الارب). رجوع به رهن شود
ثابت و دایم گردیدن و لاغر شدن کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ثابت و برقرار ماندن چیزی. (ناظم الاطباء). ثابت دایم داشتن چیزی را. (منتهی الارب). رجوع به رهن شود
رهو. ظاهراً صورتی از ’رهو’ است که مهبط حضرت آدم باشد. مؤلف اخبار الصین و الهند گوید: و فی ارضها (ارض سرندیب) جبل یدعی الرهون و علیه هبط آدم علیه السلام. (ص 4). رجوع به رهو شود
رهو. ظاهراً صورتی از ’رهو’ است که مهبط حضرت آدم باشد. مؤلف اخبار الصین و الهند گوید: و فی ارضها (ارض سرندیب) جبل یدعی الرهون و علیه هبط آدم علیه السلام. (ص 4). رجوع به رهو شود
رخنه و راه و مجرائی که زیر زمین کنند، نقب، سمج، سمجه: حور بهشتی گرش به بیند بی شک حفره زند تا زمین بیارد آهون، دقیقی، به آهون زدن در زمین با شتاب سبکتر روندی ز ماهی در آب، اسدی، بن باره سرتاسر آهون زدند نگون باره بر روی هامون زدند، اسدی، منگر سوی حرام و جز حق مشنو تا نبرد دزد سوی نقد تو آهون، ناصرخسرو، دانه مر این را بخوشه ها در خانه ست بیخ مر آن را بزیر خاک درآهون، ناصرخسرو، سر بفلک برکشیده بی خردی مردمی و سروری در آهون شد، ناصرخسرو، بر راه خلق سوی دگر عالم یکّی رباط یا یکی آهونی، ناصرخسرو، مردم بروز در چاهها و آهونها و کاریزهای کهن میگریختند، (راحهالصدور)، ، دائره، زه، طوقه، حلقه: الحماره، آنچه گردآهون حوض بنهند ... و آن سنگ که صیاد گرد آهون جایگاه خویش بپای کند، (محمود بن عمر ربنجنی)، آبدان: مشرق بنور صبح سحرگاهان رخشان بسان طارم زریون است گوئی میان خیمۀ پیروزه پر زآب زعفران یکی آهون است، ناصرخسرو، ، کهف، غار، (برهان)، و در بعض فرهنگها معنی معدن نیز بکلمه داده اند،
رخنه و راه و مجرائی که زیر زمین کنند، نقب، سُمج، سُمجه: حور بهشتی گرش به بیند بی شک حفره زند تا زمین بیارد آهون، دقیقی، به آهون زدن در زمین با شتاب سبکتر روندی ز ماهی در آب، اسدی، بن باره سرتاسر آهون زدند نگون باره بر روی هامون زدند، اسدی، منگر سوی حرام و جز حق مشنو تا نبرد دزد سوی نقد تو آهون، ناصرخسرو، دانه مر این را بخوشه ها در خانه ست بیخ مر آن را بزیر خاک درآهون، ناصرخسرو، سر بفلک برکشیده بی خردی مردمی و سروری در آهون شد، ناصرخسرو، بر راه خلق سوی دگر عالم یکّی رباط یا یکی آهونی، ناصرخسرو، مردم بروز در چاهها و آهونها و کاریزهای کهن میگریختند، (راحهالصدور)، ، دائره، زه، طوقه، حلقه: الحماره، آنچه گردآهون حوض بنهند ... و آن سنگ که صیاد گرد آهون جایگاه خویش بپای کند، (محمود بن عمر ربنجنی)، آبدان: مشرق بنور صبح سحرگاهان رخشان بسان طارم زریون است گوئی میان خیمۀ پیروزه پر زآب زعفران یکی آهون است، ناصرخسرو، ، کهف، غار، (برهان)، و در بعض فرهنگها معنی معدن نیز بکلمه داده اند،