جدول جو
جدول جو

معنی هوم - جستجوی لغت در جدول جو

هوم
(پسرانه)
نام گیاهی مقدس نزد ایرانیان باستان، ازشخصیتهای شاهنامه، نام مردی پرهیزکار و عابدی کوه نشین از نژاد فریدون در زمان افراسیاب تورانی
تصویری از هوم
تصویر هوم
فرهنگ نامهای ایرانی
هوم
گیاهی دارای ساقۀ کوتاه و پرگره که شیرۀ سفیدی دارد
تصویری از هوم
تصویر هوم
فرهنگ فارسی عمید
هوم
(هََ)
شکاف زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هوم
به هندی به معنی ضیافت آتش باشد و آن چنان است که انواع گوشتها و روغنها در آتش ریزند و چیزها خوانند و طلب مطالب و مدعیات خود کنند، (برهان)
لغت نامه دهخدا
هوم
نام مردی است از آل فریدون که در کوهی عبادت کردی، چون افراسیاب از کیخسرو مغلوب و منکوب، روی پنهان کرده فرار گزید، در اراضی ترکستان و اقصای بلاد تاتار پنهان میزیست، به جانب دربند افتاده در بیغوله ها به سر میبرد تا به کوهسار ارمن و بردع درافتاد، شب به غاری خزید و از غایت محرومی از مال و دولت بر خود نوحه میکرد و ناله میکشید، هوم که در آن حوالی بود به هوای نالۀ وی بر سر وی رفت و دانست که افراسیاب است که از بیم سپاه کیخسرو در زوایای جبل و شعاب قلل متواری است، با وی درآویخت و به حکم تقدیر بر وی غلبه یافت و او را بگرفت و ببست و سرانجام به دست کیخسرو کشته شد، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) :
کجا نام آن نامور هوم بود
بسی سال دور از بر و بوم بود،
فردوسی،
بیاویخته آن دو تن سخت دیر
به آخر ورا هوم آورد زیر،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
هوم
درختی است که در همه جا به هم رسد شبیه به درخت گز و گره های آن نزدیک به هم باشد و پارسیان زردشتی در وقت زمزمه در دست گیرند، مؤلف انجمن آرا گوید: هوم نباتی است اسفل ساق آن باریک و یک عدد و صلب و گل آن زرد و تیره و شبیه به یاسمین و برگ آن ریزه و شکوفۀ آن شبیه به یاسمین، صاحب تحفه گوید: از جنس ارغوان زرد است، بعضی بخور مریم دانسته اند و دیگری گفته که گلی است که آن را جعفری خوانند و به اقسام میباشد، قسمی پنج برگ و قسمی مضاعف و به عربی آن را هوم المجوس گویند، (انجمن آرا) (آنندراج)، و رجوع به هوم المجوس شود
یکی از خمسۀ قدمای دین زردشت به نقل صاحب التنبیه و الاشراف و معنی آن طینت، سرشت و خمیره (ماده) است. (یادداشت مؤلف). و رجوع به امثال و حکم شود
لغت نامه دهخدا
هوم
به ترکی نام گیاهی است شاخه های آن پرگره و بارش شبیه به عنب الثعلب و کبک از آن بسیار محظوظ است و گفته اند از سموم قتاله است، چون پیکان را به آب آلودۀ آن خشک نمایند زخمش کشنده است، (تحفۀ حکیم مؤمن) (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
هوم
درختچه ای ازتیره گنتاسه که جز تیره های نزدیک به مخروطیان است. درتداول عامه و زبان فارسی این گیاه را ریش بز نیز گویند. توضیح ازاین گیاه و سایر گیاهان این تیره که بنام علمی افدرا خوانده میشوند آلکالوئیدی بنام افدرین بدست می آورند که اثراتی مشابه آدرنالین دارد و سمیتش نیز از آدرنالین کمتر است و بر خلاف آدرنالین بیشتراز راه دهان مصرف میشود. درافغانستان هوم به ریواس اطلاق میشودکه بگیاه مورد بحث ربطی ندارد. آربائیان قدیم گیاه مزبور رامقدس میدانستند و عصاره آنرا میجوشانیدند بحدی که دارای رنگ شود و بر آن بودند که شیره آن روح را فرح می بخشید و این نوشابه خدایان را قوی دل و مسرور و حس جنگجویی آنانرا تهییج میکند. مخصوصا ایندر (رب النوع رعد) ازاین مسکر بسیار می آشامد وپس از آن هیچ قوه ای قادر نیست در برابر او مقاومت ورزد. این استعمال مایع مزبور در موقع قربانی یکی از کهن ترین رسوم عبادت آریایی است. این نوشابه را روی آتش میریختند الکلی که در آن وجود داشت سبب اشتعال آتش میگردید. روحانیون نیز در موقع اجرای مراسم عبادت بقدر کفایت از آن مینوشیدند. مایع مزبور نه تنها مقدس و گرامی بود بلکه از معتقدات آریایی این است که برای گیاه مزبور درجه خدایی قایل بوده اند سومه یکی از خدایان مقتدر و مورد پرستش و احترام بوده. وی در موقع رافت نیکوکار و بهنگام غضب خطرناک وقهاربود چون زرتشت ظهور کرد همه گونه فدیه خونین واستعمال شربت مسکر را تحریم کرد هرچند ازهوم درهیچ جای گاتها سخنی نیست ولی بار تولمه نوشته است که در گاتها یسنا 32 بند 14 پیامبرایران استعمال شربت مسکر را منع کرده است. یا هوم المجوس گیاهی است ساقش یک عدد و باریک و صلب و گلش زرد و تیره و شبیه بیاسمین و برگش ریزه است و ظاهرا از جنس ارغوان زرد باشد و نزد بعضی بخورمریم است
فرهنگ لغت هوشیار
هوم
نام درختی شبیه به درخت گز
تصویری از هوم
تصویر هوم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هوما
تصویر هوما
(دخترانه)
مرغ سعادت، فرخنده (نگارش کردی: هما)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هومان
تصویر هومان
(پسرانه)
نیک اندیش، نام یکی از سرداران افراسیاب و نیز نام برادر پیران ویسه، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هومن
تصویر هومن
(پسرانه)
نیک اندیش، نیک منش، نیک اندیش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هومهر
تصویر هومهر
(دخترانه)
دوست
فرهنگ نامهای ایرانی
(تَ لُ)
سر فرودافکندن و جنبانیدن از خواب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تهویم شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مرد بسیارخوار، سخی، ناقۀ شیرناک. اشتر بسیارشیر. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، اسب نیکو. (منتهی الارب). اسب نیکرو. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
جمع واژۀ لهم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
جمع واژۀ دهم. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به دهم شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
گوسپند لاغر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، مرد سست رای سست کار که به وی گمان رود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ترسانیدن کسی را و بیم کردن. (منتهی الارب). ترسانیدن کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شهم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به شهم شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نَقْ قُ)
متغیر روی گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). گونه روی بگشتن. (تاج المصادر بیهقی) ، لاغر شدن، ترشرویی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
عقاب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَهَْ وَ)
بزرگ سر. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دهوم
تصویر دهوم
جمع دهم، شماره های بسیار انبوهی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهوم
تصویر رهوم
سستکار، سست رای، گوسپند لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهوم
تصویر جهوم
ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهوم
تصویر اهوم
بزرگ سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهوم
تصویر شهوم
ترسانیدن، بیم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهوم
تصویر تهوم
چرت زدن
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی همخوان واژه هایی که همخوانند ولی شیوه نوشتن یکسان ندارند، همنام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هومو ستاز
تصویر هومو ستاز
در انگلیسی خود پایداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هومو
تصویر هومو
هم به گونه پیشوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوم المجوس
تصویر هوم المجوس
از ریشه پارسی هوم ریش بز از گیاهان مرانیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هومیوپاتی
تصویر هومیوپاتی
((هُ یُ))
هومئوپاتی، نظامی درمانی مبتنی بر اصل «همانند، همانند را شفا می دهد»، همسان درمانی (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هومیوپاتیک
تصویر هومیوپاتیک
Homeopathic
دیکشنری فارسی به انگلیسی