جدول جو
جدول جو

معنی هولول - جستجوی لغت در جدول جو

هولول
(هََ وَلْ وَ)
رجل هولول، مرد سبک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثولول
تصویر ثولول
زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد
سگیل، وردان، واروک، واژو، بالو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ
فرهنگ فارسی عمید
(حَ وَ وَ)
زشت. (منتهی الارب). الامر المنکر الکمیش. (اقرب الموارد)، سریع. (منتهی الارب)،
{{صفت}} (رجل...) مرد سخت حیله گر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ وَ وَ)
دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را بلبل (پرندۀ معروف خوش آواز) معنی کرده است. رجوع به دزی ج 1 ص 155 شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
مرکب از: چین + ستان، پسوند مکان که غالباً به نام سرزمینها می پیوندد، سرزمین چین. کشور چین. مملکت چین: افراسیاب ملک ترکستان بود. ملکی بزرگ بود و همه ترکان زمین مغرب به فرمان او بودند و نشست او در بلخ بودی و گاهی در مرو بودی و شهر بلخ همه ترکان داشتند و از جیحون گذشته بودند و همه بلخ و مرو خیمه ها و خرگاهها ترکان بود تا سرخس تا عقب نیشابور به سه فرسنگ از این سوی همه ترکان بودند، و این همه به پادشاهی منوچهر بود و افراسیاب بگرفته بود و سپاه او را عدد پیدا نبود و پادشاهی او از حد جیحون گذشته بود با این زمین ها از آب این طرف تا فرغانه و ترکستان تا حد چینستان همه سپاه او بود پس آن سپاه بکشید و به حد منوچهر آمد. (ترجمه طبری بلعمی). مشرق تبت بعضی از چینستان است. (حدود العالم). ناحیتی است که مشرق او دریای اقیانوس مشرقی است و جنوب وی حدود واق واق و کوه سراندیب و دریای اعظم و مغرب وی هندوستان و تبت است و شمال وی حدود تبت وتغزغز و خرخیز و این ناحیتی است بسیارنعمت با آب روان و اندر او معدنهای زر است بسیار و اندر آن ناحیت کوه است و بیابان و دریا و ریگ است و ملک او را فغفورچین خوانند و گویند که از فرزندان فریدون است و گویند که ملک چین سیصد و شصت ناحیت دارد که هر روزی از سال مال یک ناحیت را به خزینه آرند و مردمان این ناحیت مردمانی خوب صنعت اند و کارهای بدیع کنند و برود عنان اندر نشسته به تبت آیند به بازرگانی و بیشترین از ایشان دین مانی دارند ملک ایشان شمنی است و از این ناحیت زر بسیار خیزد و حریر و پرند و خاوچیز چینی (؟) و غضاره (؟) و دارچینی و ختو که از او دسته های کارد کنند و کارهای، بدیع اندر هر جنسی و اندرین ناحیت پیل و گرگ است. (حدود العالم ص 59 و 60 چ ستوده).
ببر پیل و آن سنگ اکوان دیو
که از ژرف دریای کیهان خدیو
فگنده ست بر بیشۀ چینستان
بیاور ز بیژن بدان کین ستان.
فردوسی.
روز میدان گر ترا نقاش چینستان بدید
خیره گردد شیر بنگارد همی نقش سوار.
فرخی.
کاروان مهرگان از خزران آمد
یا ز اقصای بلاد چینستان آمد.
منوچهری.
وز خوب غلامان همه خراسان
چون بتکدۀ هندو چینستانست.
ناصرخسرو.
به طغرا برکشد صورت بسان نقش چینستان
به دفتر برکشد جدول بسان صحن انگلیون.
امیرمعزی
لغت نامه دهخدا
مرغی شبیه بلدرچین که در هندوچین و مالزی هست، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
مرد سبک، سبک از تیر و گرگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، اسب دراز درشت اندام. (منتهی الارب). اسب دراز سخت اندام. (اقرب الموارد) ، پشتۀ خرد. (منتهی الارب). تل صغیر. (اقرب الموارد) ، آبراهۀ خرد، ریگ ریزه، آفت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، فتنه. (منتهی الارب) ، اول شب یا بقیۀ آن، باران که از دور دیده شود، ابر باریک. ج، هذالیل. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش خوسف شهرستان بیرجند، دارای 140 تن سکنه، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(هََ سَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان ساوه که 238 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و محصول عمده اش غله، انار، انجیر و پنبه و کاردستی مردم بافتن گلیم و جاجیم است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
جمع واژۀ هول. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هول شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دولول
تصویر دولول
سختی، آسیب، درهمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثولول
تصویر ثولول
زگیل آژخ گوشت پاره ای که بر اندام بر آید آزخ زگیل
فرهنگ لغت هوشیار
بافه چاش (چاش غله)، گودی پنهان، پشته خرد، ابرتنک، آغاز شب سر شب، گزند، سبک سنگ (سبک وزن) -1 سبک (تیر گرگ)، مردسبک، اسب درازودرشت اندام، آفت فتنه، ابرباریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هذلول
تصویر هذلول
((هُ))
سبک، مرد سبک، اسب دراز و درشت اندام، آفت، فتنه، ابر باریک
فرهنگ فارسی معین