جدول جو
جدول جو

معنی هولع - جستجوی لغت در جدول جو

هولع(هََ / هُو لَ)
شتابنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مولع
تصویر مولع
آزمند و حریص شده به چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هولک
تصویر هولک
آبلۀ دست و پا، تاول، بیماری آبله
مویز، انگور خشکیده، انگور سیاه خشک شده، کشمش، سکج، سیج، زبیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هولی
تصویر هولی
کره اسبی که هنوز زین بر پشت او نگذاشته باشند
فرهنگ فارسی عمید
(هََ بَلْ لَ)
مرد بسیارخوار فراخ گلو که لقمه های کلان بردارد. (ناظم الاطباء). مرد بسیارخوار بزرگ لقمۀ فراخ گلو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). مأخوذ از بلع. (معجم متن اللغه). هبلع
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
قی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
ریم و چرک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
صبر تلخ. (منتهی الارب) (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(صَ لَ)
سنان زدوده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ)
سیاهی سر پستان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ طَلْ لَ)
گروه بسیار. (منتهی الارب). جماعت مردم. (اقرب الموارد) ، لشکر گران، مرد دراز تناور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ زَلْ لَ)
تیزرو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هزلج شود
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
راه فراخ و نرم. (ناظم الاطباء) از (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
سخت ناشکیباو ترسنده از بدی، آزمند، بخیل بر مال، طپان و سخت نالان که بر مصیبت صبر نتواند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
در هندی نام عیدی و جشنی است، (برهان) (آنندراج)، این جشن را در اوائل فصل بهار برپا می کنند، (فرهنگ عمید)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هُو)
کره اسبی که هنوز زین نکرده باشند و به هندی آهسته و هموار باشد. (آنندراج) (برهان) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هُو لَ / لِ)
حوله. دستار. دستمال. از ترکی خاولی (از: خاو + لی). پارچۀ پرزدار دارای خاو، دارای پرز. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ)
از ’زل ع’، مرد کوفته پاشنه ها. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مرد کفته پاشنه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
دیوانگی. جنون. (ناظم الاطباء). شبه جنون. (اقرب الموارد). یقال: به الاولع، او جنون دارد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ لَ)
مائل هوا و خواهش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ وُ)
حرص کردن و هوسناکی. (غیاث اللغات) (آنندراج). حریص و آزمند شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
بیم طاری بر دل که گویا جن مس کرده، قمارباز بدبخت که داو او نیاید، کودک کثیر الجنایات و گول، راهبی دانا، گرگ، غول. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
مرد بسیارخوار. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ)
آبلۀ دست و پا، هلاکت. (آنندراج) ، مویز که انگور خشک باشد. (آنندراج) (فرهنگ اسدی) :
چو روشن شد انگور همچون چراغ
بکردند انگور هولک به باغ.
صیدلانی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی).
، نقطه. (حاشیۀ فرهنگ اسدی). لک:
چو هولک بر دو چشم دلبر افتاد
درون آمد ز پا آن سرو آزاد.
؟ (از حاشیۀ فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دولع
تصویر دولع
زمین نرم، شسن شکمپا ناخن پریان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هولک
تصویر هولک
آبله دست وپا، هلاکت گردکان بازی کودکان
فرهنگ لغت هوشیار
معین یکباره آن را بر گرفته از تول انگلیسی دانسته و بار دگر از خاولی ترکی که برابر با پارچه پرز دار است عمید حوله را نیاورده و هوله را پارسی دانسته هوله آبچین خشک (گویش تهرانی) پارچه پرزدار. دارای خاو دارای پرز. توضیح بعضی احتمال داده اند این کلمه از کلمه عربی حله گرفته شده لکن با مراجعه بمعانی حله و موارد استعمال آن در متون لغت و نظم و نثر نادرست بودن این احتمال معلوم میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلوع
تصویر هلوع
ناشکیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مولع
تصویر مولع
آزمند و حریص گردانیده به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لولع
تصویر لولع
سیاهی سر پرستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سولع
تصویر سولع
سبر زرد از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تولع
تصویر تولع
حریص شدن
فرهنگ لغت هوشیار
گول، گرگ، کبست کوفته، دلهره، بد بیار منگیاگر (قمار باز)، سکگوشت گونه ای خوراک: گوشت در سرکه جوشانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هولی
تصویر هولی
((هَ))
کره اسبی که هنوز زین بر پشت آن نگذاشته باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مولع
تصویر مولع
((لِ))
حریص، آزمند
فرهنگ فارسی معین